داعش نزدیک روستا شده بود،تمام دوستانش را از دست داده بود،باتمام وجود از روستا دفاع میکرد،آخه تنها جایی بود که برایش باقی مانده بود که با دختر مورد علاقه اش بازی کرده بود (دوران کودکی.)
خوشبختانه مهمات زیادی برایش مانده بود.
72 ساعتی میشدکه نخوابیده بود و مدام روی دشمن آتش میریخت.
بعد از ده سال اورا قرار بود ببیند،که از بخت بدش داعش پیشروی زیادی کرده بود..
طوری آتش میریخت که دشمن فکر میکرد با یک گردان طرف است!
خوشبختانه نیروهای پشتیبانی از راه رسیدند و پنج کیلومتر دشمن را به عقب راندند.
نشان شجاعت گردان امام حسین(ع) را از دست فرمانده عملیات انجام شده دریافت کرد.
او یک مسیحی بود،باخودش زمزمه میکرد حسین(ع) کیست؟
سه ماه گذشت تا بلأخره به کربلا فرستاده شد.
وضعیت خیلی بهتر شده بود.
اگر دشمن میتوانست آن روستارا به تصرف خود دربیارود،راه ارتباطی بین نیروهای مدافع قطع میشد و رسماً شهر بطور کامل سقوط میکرد.
وارد حرم شد...
+وای خدای من!!
+چه فضای دلنوازی..
+چه آرامش عجیبی..
+چه...
-او دیگر نتوانست ادامه دهد و بغض چندساله اش شکسته شد..!
براستی او چه دیده بود که اینگونه متحول شد؟!
بعد از زیارت دیگر غم درونی درخود احساس نمیکرد..
شاد تر شده بود و مدام لبخند میزد..
بی باک تر میجنگید،در بدترین شرایط هم آرامش خود را حفظ میکرد..
به عنوان فرمانده گردان نیروهای مقاومت گردان امام حسین(ع) انتخاب شد.
پیشروی های زیادی را به نام خود ثبت کرده بود.
با ده نفر توانسته بود 300 داعشی را دو روز زمین گیر کند تا نیروهای مقاومت از راه برسند.
او با سال پیش خود بسیار تفاوت داشت.
مگر میشود در مدت دوازده ماه آنقدر تغییر کرد؟ْ!
غرق در سوأل خود بودم که با صدایی ازجا پریدم،سید بود.
او اغلب برای وضو ساختن بسمت چادر ما می آمد.
گفت آٰری میشود،اگر عشق عشق باشد میشود...
+اگر عشق،عشق باشد میشود؟!!
یعنی چه؟
واضح تر بگو سید تا ماهم بفهمیم..
-وقت نماز است،بعد از نماز حرف میزنیم..
بعد از نماز بود که باسید کلی گپ زدیم..
ساعت ده شب بود که با جمله سید یکه خوردم..
او گفت عشق یعنی عیب هارا پوشاندن،عشق یعنی بال پرواز همدیگر بودن..
گفتم سید پیچیده تر شد..!
عشق چه ربطی به فرمانده وارطان دارد؟!
بعد صدایی از درونم گفت که وارطان عاشق حسین(ع) شد...
آری عاشق حسین(ع) بودن ضرر درخود ندارد..
و آنجابود که به این جمله ایمان آوردم که روی دیوار حرمت ننوشته است گنه کار نیاید..
واقعا خاندان عجیبی اند بنی هاشمیان.
بقول پدر بزرگم از معجزات علی(ع) این است که اگر به اسم او بامردم سخن بگویی،نتنها میپذیرند. بلکه تورا از روحانی ساده و ناشناس،به مرجعی عالی قدر و همیار و دلسوز مستضعفان جهان تبدیل میکنند،حتی اگر وعده دروغ به ایشان بدهی...
چقدر درست میگفت..
شاید ادامه داشته باشد.