مسعود حیدری
مسعود حیدری
خواندن ۲ دقیقه·۶ ماه پیش

نظم نظام ها بهم ریخته است...

از دو نظام که همیشه باهم بجنگ و ستیز برخواسته بودند میتوان به سوسیالیسم و لیبرالیسم اشاره کرد.

سوسیال ها تاکیید به برابری فرصت دارند،

لیبرالیسم هم این نکته را مورد توجه قرار میدهند..!

اما ی تفاوت اساسی وجود دارد؛لیبرال ها شایستگی فرد پولدار و سالم را مد نظر قرار میدهند و سوسیال ها برای همه افراد جامعه برابری حقوق و شرایط نسبتا مساوی را مدنظر قرار میدهند.

لیبرال همیشه به فردگرایی تأکیید دارد و سوسیال به جمع.

مدارس غیرانتفاعی نمونه بارز این است که تنبلی و کم هوشی فرزندان قشر ثروتمند را بتوان جبران کرد..!

در جامعه لیبرالی اگر مریض باشی و ناتوان،محکوم به نابودی میباشی..!

لیبرال ها به دنیای شخص احترام میگذارند و با مفهوم گروه موافقت آنچنانی ندارند...یعنی هر فرد حتی در گروه هم فردیت خود را باید حفظ کند.

باید بگویم که تا به امروز نه لیبرال ها و نه سوسیال ها نتوانستند زخم های جامعه یا فرد را درمان کنند..!

چند درصد از دانشجویان دانشگاه های دولتی مطرح کشور از مدارس غیرانتفاعی آمده اند؟!!

ساعت ها میتوان از مزیت ها و مضرات این دو دیدگاه نوشت...

اما کدام به حق و عدالت نزدیک تر هستند؟

برای پیدا کردن پاسخ این سوأل باید به درون خود سفر کرد،تا فهمید که درونمان باکدام دیدگاه سازگاری بیشتری دارد..

راستش را بخواهید،تا به امروز به جواب درستی نرسیده ام..!

بخواهم بگویم فردگرایی،چطور میتوانم دنیای تورا از خود جداکنم؟؟

مگر شدنیست؟!

مگر میشود اکسیژن را از خون جدا کرد و خون به جریان خودش ادامه دهد؟!!

بخواهم بگویم سوسیال حرف نزدیک به عدالت و منطق را میزند هم،مشکلاتی از درونم سراز خاک در می آورند..!

در مسائلی، فردگرا و رادیکال عمل میکند...

درمسائلی سوسیالی میشود که کمونیست را درون خود توسعه میدهد..!

جایی که غیرت سر از خاک درمی آورد،سوسیال میشود و درجمع باهمه مثل من رفتار میکند..!

گویی که خوب فهمیده است مفهوم برابری را...

جایی که به دنیای مشترک نیاز است لیبرال میشود و به سرمایه شخصی فکر میکند..!

گویی که خوب فهمیده است فردگرایی را...

تنها وجه اشتراک بین این دو تناقض بزرگ این است که خوب توانسته است از هر نظام و مکتبی درسی را یاد بگیرد..!

اینجا بود که وارطان اومد و دفتر یادداشتش رو گرفت ازم و گفت تا همینجا کافیه..!

تا شب توی فکر متنی بودم که از دفتر یادداشت وارطان خونده بودم.

نصف شب شد و همچنان فکر میکردم،خوابم نمیبرد تااینکه یهو مغزم از تفکر کردن ایستاد و ی آرامش نسبی رو درون خودم حس کردم..

نتیجه تمام فکر ها و نشخوار ذهنی دیروزم و دیشبم این شد که:«ما آدم ها هرکجا که منفعتمون اونجا باشه تغییر مکتب میدیم..!»


برابریجامعهدیدگاهسوسیالیستلیبرالیسم
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید