ویرگول
ورودثبت نام
عابدین پاپی
عابدین پاپی
خواندن ۲۰ دقیقه·۲ سال پیش

آتئیسم ، تئیسم و دئیسم

(به مثابه ی پارادایمی اعتقادی _ فکری درفرهنگِ جامعه)

نویسنده: عابدین پاپی(آرام)

آتئیسم به فرانسوی atheeismeدرلغت به معنی منکر وجودِ خدا و بی اعتقاد به وجود خدا و خداباوری است . درجامع ترین معنا می­تواند فُقدانِ باور به وجود خدا و خدایان باشد. خدا ناباوران براین اصل استوارند که هیچ خدایی برجهان حاکمیّت نمی­کند. خداناباوری­درمقابلِ خداباوری است که خداباوری براین مهم اعتقاد دارد که حداقل یک خدا وجود دارد و به اصطلاح یکتاپرستی و یگانگی آفریننده ی جهان هستی را قبول دارد. با اتیمولوژی( ریشه شناسی حقیقت واژه ) به این مهم می­توان دست یافت که این کلمه به زبانِ یونان ِباستان برمی­گردد . دریونان باستان ازکلمه ی آتئوس یا تئوس به معنی :« بدون ِ خدایان» استفاده می­شده و این مهم بدین دلیل بوده که برخی خدایان مورد قبول جامعه را رد می­کرده اند. کلمه ی آتئیسم با کاربرد و کارآمدگی فعلی درقرن 16 میلادی و برای نخستین بار بکارگرفته شد. با متداول شدنِ آزاد اندیشی و شک گرایی علمی و حضورِ فردگرایی و درنهایت انتقادِ اساسی از ادیان از این کلمه به طورِ معدود و محدود بهره برداری گردید و این روند تداوم داشت تا که درقرنِ هجدهم و با حضورِ رشد ِجریانِ عصر روشنگری افرادی علنا" خودشان را آتئیسم معرفی نمودند. برتری عقل بشر با به سرانجام رسیدنِ انقلابِ فرانسه تشدید یافت و این حرکتِ عقلِ محض خود عاملی بود که آتئیسم صبغه ای قابلِ تأمل را در جامعه به نمایش بگذارد. می­توان چنین پنداشت که رشدِ اصالتِ عقل بشر خود به عنوان یک عنصر فرآرونده درشکل گیری مقوله ی آتئیسم به شمار می رود به طوری که حرکت عقل بشر به سمتِ جلو مهم ترین جنبش عقلی را درتفاهم با خداناباوری و تقابلِ با خداباوری به وجود آورد و درهمین شرایط بود که فردریش ویلهلم نیچه عنوانِ : « خدا مرده است» را درجامعه مسیحیت مطرح نمود. شاید بتوان گفت آنچه که خدا ناباوری را تشدید نمود همین عقل علمی و دانش عملی بشر بود که مسیر آگاهی را درجاده ی جامعه و جهانِ معنا طی نمود تا که بتواند به داشته های دیگری دست یابد که این داشته ها ریشه درخدا ناباوری به جای خداباوری دارند. عقل بشر و انسانِ مُفکر دنیای مدرن، تا بدآنجا رسید که توانست براساسِ عقل ، ذهن و ضمیر خودآگاه و ناخودآگاه خویش و با بهره گیری از منِ فردی و منِ اجتماعی خود به استدلال های متعددی دست یابد که خدایی وجود ندارد. بنابراین همین عقل ِبشر آتئیسم را به گونه ها و نمونه های متعددی تقسیم نمود و بر اساسِ همین گونه ها و نمونه ها به استدلاهای متعددی چون: علمی ، فلسفی، اجتماعی و تاریخی دست پیدا کرد و از طریقِ این استدلال ها به انکارِ وجود خدا پرداخت. علاوه براستدلال و برهان که دربطنِ رویکردِ فکری خداناباوران موج می­زند به دلایل عقلی و عَقلانی و عُقلایی دیگری هم اینان روی آوردند که از طریقِ همین دلایل نیز خدا را انکار می­کردند. این دلایل عقلانی شامل نبود شواهد تجربی ومشاهده ی دقیق بود که مثلا" می­گفتند خدایی که مشاهده نمی­شود چگونه خدایی است و تقریبن به مشاهده خدا باورداشتند یعنی خدا باید به مانند سایر نشانه ها ی طبیعی و اجتماعی قابلِ رؤیت و دیدن باشد . بنابر،این مهم، اصل را بر اثبات گرایی گذاشتند که این اثبات گرایی هم با کمک عقل بشر قابل فهم و درک بود. خداناباوران به این نتیجه رسیده اند که دین باوری راه اصلی درجهتِ نیلِ به خداباوری نیست و تنها روش و شیوه ی مالِ کسانی است که خداباورند. گروهی از آتئیسم ها به فلسفه ی مبتنی و مُقیّدِ به سکولاریسم مانند انسان گرایی نیز گرایش پیدا کردند و گرایش به سکولاریسم و لائیک نه به معنای وجودِ هستی بلکه به معنای عدمِ وجودِ خدا است و انسان گرایی درمقابلِ خداگرایی قد علم نمود. از این نگاه اومانیسم ( انسان گرایی – انسان دوستی) با انسان گرایی به معنای پرستش عقل بشر به جای خدا درتفاوت عمده می­باشد زیرا که انسان دوستی با گرایش به بت پرستی و انسان پرستی یا توتم پرستی درتفاوت عمده است . درآمار و ارقامی که تا سالِ 2012به دست آمده تقریبن 13/ از جمعیت جهان آتئیسم محض اند که البته این آمار نمی­تواند دقیق باشد زیرا که براساسِ نوع تفکر و ایده ها و مکاتبی که درجهان وجود دارد به مانند مکتب کمونیسم و مارکسیسم و شاخه هایی از مارکسیسم به مانند سوسیالیسم و سوسیال دمکرات جمعیّت آتئیسم ها به مراتب بیشتر از این آمارگیری و نمونه ی آماری می­تواند باشد. سه نوع تفکر درجهان را می­توان مشادهده کرد: یکی الگوی سلطه کمونیسم است دوم: الگوی سلطه فاشیسم می­باشد و سه دیگر، الگوی سلطه لیبرالیسم است که این سه نوع تفکر فلسفی- اجتماعی جامعه ی جهانی را تشکیل داده اند و به طورِ چرخشی و بر اساسِ رقابت ها و درجوانبی رفاقت های فی مابین به مدتِ قرن ها و یا دهه ها یکی از آن ها برجهان حاکم می­شود. تفکرِ اعتقادی - فکری مردم جهان را هم می­توان به سه بخش آتئیسم، تئیسم و دئیسم تقسیم نمود که در ادامه ی همین گفتار به این سه نوع تفکر اعتقادی-فکری بیشتر می­پردازیم. آمار و ارقام ِدیگری هم بر اساسِ مستندات وجود دارد به طوری که درسالِ 2015 (61%)درصد از مردم چین اعلام کردند که آتئیست هستند که البته درموردِ کشور چین چنین آماری می­تواند صدق­کند . می­توان گفت اغلبِ آتئیست ها درقاره ی اروپا و آسیا زندگی می­کنند که دراروپا و درمیانِ کشورهای اروپایی فرانسه و سوئد به ترتیب با (41%)و (34%)درصد بیشترین سهم را درمقوله آتئیسم دارند. آتئیسم ها یک روز مشخصی را برای پاسداشت و بزرگداشت از این تفکر درسالِ میلادی لحاظ کرده اند که این روز 23 مارس یا همان 4 فروردین ماه خورشیدی خودمان است که این روز را «روزِ جهانی آتئیسم» نان نهاده اند. دراین روز تمامِ آتئیست های جهان دورِ هم جمع می­شوند و احساسِ یکپارچگی و همدلی و همزبانی خود را اعلام می­دارند. قدمتِ واژه ی آتئیسم درزبانِ انگلیسی نیز متداول است به گونه ای که به بیش از قرن 5 قبل از میلاد از واژه ی یونانی atheosسرچشمه و نشأت گرفته است که به معنای بی خدایان می­باشد. برداشت این است که واژه ی­خداناباوری درموردِ این افراد غلط است زیرا که دراصل اینان کسانی اند که شک گرا و ندانم گرا هستند. شک گرایی بدین معنا که به آفریننده ای که بتواند به پرسش های عقلی و علمی آن ها جواب بدهد، وجود ندارد و هنوز درجهتِ نیلِ به یقین و باور نسبتِ به خدا فاصله ها دارند و ندانم گرا بدین خاطر که مثلن :«خدایی هست یا خدا وجود دارد اما نمی­دانم» یعنی وقتی ازآن ها پرسش می­کنی همین جواب را می­شنوی . بنابراین هستی خدا را کسی نمی­تواند رد­کند به خاطرِ این که خدا درقالبِ عقل محض و عقل عملی و یا تجربه گرایی و شک گرایی و نیست انگاری قابل اثبات نیست و هنوز هم فلسفه و عرفان دراین که خدایی هست یا نیست مانده است به طوری که جهان درحال گذر وگذار و تغییر است و این مهم به مراتب و درآینده ها بیشتر مشخص و معین می­شود و ادیان الهی براعتقادِ خدا کاملن واقف اند و این موارد درارتباطِ با آتئیسم ها می باشد. بی­خدایی می تواند نظری یا عملی باشد. در بی خدایی نظری طرف تنها درحرف و نظر و تئوریک خدا را قبول ندارد و به اصطلاح به صورت ظاهری و یک جورایی شک در وجود خدا دارد و دراین مورد هنوز به یقین هم نرسیده است اما در بی­خدایی عملی طرف کاملن درعمل نشان می­دهد که خداباور نیست و تعمدا" اعتقاد و باور قلبی و عملی به خدا ندارد. به دیگر بیان، درعمل نشان می­دهد که خدایی وجود ندارد و کارهایی غیر خدایی را انجام می­دهد درجهتِ نفی خدا و وجود آن درعالم هستی . درمقابلِ آتئیسم واژه ی تئیسم محل بحث و نظر است . تئیسم درجامع ترین حالت خویش به معنای باور قلبی و عملی به وجود خداست . یعنی تئیسم ها همان خدا باورانند که به جای نیست انگاری ،خدا انگاری را جایگزین کرده اند و به جای بت پرستی و توتم پرستی و انسان پرستی ،یکتا پرستی را باب نموده اند. درتئیسم چیزی به نام دوگانه پرستی و همه خدایی و احیانن چند خدایی معنا ندارد بلکه خدا تنها یکی است که عالم هستی را آفریده است . خدا باوران خدا را نه با عقل و چشم سر که با دل و چشم دل بررسی می­کنند . یقین به خدا را به جای شکِ به خدا پذیرفته اند . اینان آفریننده ی کلِ جهان هستی را یک خدای واحد و یگانه می­دانند که همگی ازآنِ همان خدا هستیم. فرق است بین خداباوری و خلقت گرایی یا خلقت باوری. از نگاه خدا باوران جهان ِمتافیزیک را یک خالق است و مابقی جهان مخلوق ِ همین خالق محسوب می­شوند . دراین جا خالق به معنی کسی نیست که یک صنعت مصنوعی را خلق می­کند بلکه خالق به خدایی می­گویند که جهان ِطبیعت و اجتماع را خلق کرده است . فرق است بین خالقِ مصنوعی با خالقِ طبیعی و خالق خالقِ طبیعی همان خداوند است . بنابراین به کسی که کتابی ویا هواپیما و یا ماشینی یا هنری را خلق می­کند خالق نمی­گویند بلکه هنرمند می­گویند یعنی کسی که درجهان ِهستی به یک هنر رسیده است . تئیسم ها بزرگترین هنرمند جهان هستی و جهان معنا را خداوند می­دانند . خداوند با این که آکنده از وجود است اما وجود ِآن به سهولت قابلِ رؤیت نیست. خداوند یک وجود دارد و یک موجود که بیشتر موجودِ آن درجهان هستی خودش را نشان می­دهد . طبیعت و انسان دو نشانه ی بارز از موجودِ خدایندکه خودشان را در معانی و مفاهیم متعددی به تصویر می­کشند. این که تئیسم ها می­گویند خداوند درهرچیزی وجود دارد یعنی وجودی که موجودیت خودش را درآن نشانه طبیعی و یا نشانه ی اجتماعی به سهولت نشان می­دهد. خدا خودش را دربافت و ساخت های متعددی درطبیعت و دراشکال و شاخصه های متفاوتی با معانی فراوان نشان می­دهد و درذاتِ هر موجودی خدا وجود دارد و خدا باوران به این مهم اعتقادِ راسخ دارند.آتئیسم ها می­گویند :« من خدایی را که نمی بینم نمی پرستم .» اما تئیسم ها می­گویند:« من خدایی را که می­بینم می­پرستم.» یعنی تئیسم ها به شهود ِدروجود خدا رسیده اند که به یقین خداوند را پرستش می­کنند. خدا گرایی به معنی باور و تمایل به خدایی خداوند است . گرایشی قلبی و درونی است که با سرشت و جوهره ی طبیعت و انسان کلاف خورده است اما خلقت باوری به معنی گرایش و یا باورِ به خالق گرایی نیست بلکه به معنی خلق گرایی است . یعنی گرایش به انسان گرایی و هرآنچه که می تواند عقل بشر باشد. بشر وقتی به نوآوری دست یافت و خودش را خالق دید درواقع انسان گرایی و خلقت باوری را مطرح نمود . یک صدای خوب و یا شعر خوب می­تواند جهانی را تکان دهد و یا یک ورزشکار خوب می­تواند خلقت گرایی­کند که این نوع خلقت گرایی ها بیشتر زمینی و مردمی است . آنچه که دستاورد و فکرآورد بشر است را خلقت گرایی می­گویند اما هرآنچه که از دستِ انسان ساخته نیست و یا فکر آورد و دستاوردِ انسان نیست را نمی­توان خلق انسان برشمرد. به عنوانِ مثال: خورشید و یا ماه و یا یک پرنده را انسان نمی­تواند خلق کند و دراین جاست که خلقِ طبیعی با خلق مصنوعی در تفاوت عمده است . شما یک گنجشک مصنوعی را می­توانید خلق کنید و یا یک هواپیما را می­توانید خلق کنید اما خالقِ یک عقاب یا جغد وکبوتر نیستید و یا خالقِ یک کوه طبیعی نیستید. بنابراین اغلبِ این نوآری ها کپی برابربا اصل و مصنوعی است و تقریبن تقلید از طبیتِ مادر می­باشد . بدین حال خیلی از نظام هستی از یک منظومه ای از نظام ها و نظامی از منظومه ها برخوردار شده که خالقِ این نظام ها و منظومه ها انسانِ مُفکر ( اندیشنده) نیست. تئیسم به زیر شاخه های اعتقادی- فکری بسامدی تقسیم می­شود که هیچ کدام از این اعتقادات و فرقه ها خدا ناباور نیستند اما نوع پرستش ها و شیوه ی خدا پرستی ها فرق می­کند به مانند یکتاپرستی هایی چون: زرتشتی، مسیحی، اسلام، یهود، اکنکار(ackancar)(جنبشی نوین دردین است که درسالِ 1965 درایالات متحده ی آمریکا به وجود آمد و به معنای همکاری با خدا از طریق نور و صوت الهی است ) بهایی، وهابی، هندوئیسم و غیره. این باورها اغلب ریشه درتئیسم( خداباوری) دارند اما نوع پیامبران و راهروان و طلایه داران دینی – مذهبی فرق می­کند. دئیسم یا دادارباوری یا خدا انگاری به انگلیسی : (deism)از واژه ی لاتین deusبه معنای ( خدای) اقتباس شده است . دئیسم فلسفه ای است که وجود خدا را به عنوان آفریننده و دادار و عاملِ خلق همه چیز قبول دارد. دئیسم ها مداخله و حضورِ مستقیم خداوند درعملکردِ جهان را ردمی­کنند یعنی به نوعی خداباوری دین ناباورانه اعتقاد دارند. خدا را با دین یکی نمی­دانند به مانند این که مثلن می­گویند دین از سیاست جدا است آنان نیز بر این معتقد بودند که خد ازدین جداست. یعنی فرق است بین دین باوری با خداباوری و اغلبِ اعتقاداتی که به خدا ربط داده اند درواقع ربطی به خدا ندارند بلکه دستاورد و فکر آورد ذهنِ بشرند که جامعه را به مسیرهایی مشخص کشانده اند. دئیسم ها به وحی درکتب تکیه ندارند و برخلاف اعتمادگرایی درادیان الهی به مانند اسلام، مسیحیت، یهودیت و غیره به خدای بیرونِ از گیتی کاری ندارند و برهستی آن نیز شک نمی­کنند اما حضورِ مستقیم آن را درجهان هستی رد می­کنند. دئیسم ها خداباورانی اند که رویدادهای طبیعی به مانند معجزه و پیش گویی ها را رد می­کنند و اعتقاد دارند که خداوند در زندگی اجتماعی انسان ها و قوانین طبیعی گیتی مداخله نمی­کند. به باور و پنداشتِ دئیسم ها بزرگترین هدیه ای که خدا به انسان داده این نیست بلکه قدرت درک و استنتاج و نتیجه گیری است . دئیسم ها خدا را یک خالق می­دانند نه یک ناظر. دئیسم ها یک تفکر تقریبن ماتریالیستی دارند که در برخی موارد هم ایده آلیسم فکر می­کنند. وجودِخدا را به مانند یک ناظرِ برهستی و جهانِ آفرینش قبول ندراند اما به عنوان یک خالق می­پذیرند. دراین جا باید اذعان داشت که چه تفاوتی بین خالق و ناظر است که دئیسم ها به خالق توجه و التفات دارند. خالق یعنی کسی که صاحبِ خلق است اما هرخالقی هم خالق ِکلی نیست. خداوند یک خالق مطلق است که جهان را خلق کرده است . ناظر به معنی کسی است که نظاره گر و مشاهده گر می­باشد . بنابراین دئیسم ها در این جا خدا را به عنوان یک ماده یا موجودِ مادی فهم و درک نمی­کنند و رأی به ناظر بودنِ آن درگیتی نمی­دهند. حال پرسش این جاست که هرخالقی ناظر است و یا بعضی ازخالق ها ناظرند و یا این که هر ناظری خالق است و یا برخی از ناظر ها خالق اند؟اگر ناظر به معنی کسی باشد که یک چیزی را به عینه نظاره می­کند دراین جا و از منظرِ دئیسم ها خدا ناظر نیست اما در آنجا که خداوند خالق خورشید است اینان حرفی برای گفتن ندارند زیرا که انسان هنوز نتوانسته خالقِ یک خورشید به ماند خورشید و یا ماه آسمان باشد . انسان خالق یک انسانِ ناظر است و دئیسم ها در این جا رویکردی انسان گرا دارند و تقریبن تمایلِ به تفکرِماتریالیسم را از خود به نمایش می­گذارند . از جانبی دیگرهم باید این را فراموش نکنیم که خودِ بشر تنها نظاره گر خیلی از نشانه های طبیعی و اجتماعی است و درواقع خلاق این نشانه ها نمی­تواند باشد. بر خلافِ دئیسم ها که خدا را تنها خالق می­دانند ،تئیسم ها خدا را هم خالق و هم ناظر می­دانند و حتا هزارو و یک اسم را درکتاب قرآن برای خداوند به مانند: خالق، مخلوق، عادل، عالم، شاکر، قهار ، صابر، رحمان، رحیم، دافع، جاذب، کاشف، کاتب، غفور، علیم، کریم، الله و ... ترسیم کرده اند.تئیسم ها اعتقاد به آن خداوند ِبی نیازی دارند که همه( عالم و آدم) به آن نیازمند هستند اما دئیسم ها اعتقاد به خداوندی دارند که خالق است اما دراین که همه به آن نیازمندند در واقع شک و شبهه ی به ذهنِ خویش روا داشته اند . به هر روی ، دئیسم یا دادار باوری در قرنِ 17 و 18 میلادی و دردوره ی روشنگری ودر مسیرِ روشنفکری درفرانسه ، بریتانیا و ایالاتِ متحده آمریکا تداوم و رواج پیدا کرد. دئیسم درواقع سنتز ِآتئیسم و تئیسم محسوب می شود زیرا که چکیده ای از تفکرات آتئیسم و تئیسم را به عنوان نسخه ی قابلِ اجرا تجویز می­کندو به شکلی نوعی ندانم گرایی و شک اندیشی هم محسوب می­شود و اعتقاد دارد که نه خداناباوری ونه خداباوری بلکه دادارباوری که این دادار باوری هم به دوشقِ خداباوری و انسان باوری تقسیم می شود. دئیسم نوعی انسان باوری است والبته درجهاتی که به بن بست فکری می رسد خودش را خالق گرا نمی­داند بلکه خالقی را به عنوانِ سمبل به جهان هستی معرفی می­کند. دئیسم ها به دنبالِ ترویج تحول عقل ِبشر و به ویژه اصالتِ بشرند. از نگاه آنان عقل بشر مهم ترین خالقِ روی زمین محسوب می­شود و اصالتِ بشر به عنوان مهم ترین ماهیت وهویت جهانِ هستی که این جهان را به رشد و توسعه در ابعادِ متعدد رسانده است . این که خدا را خالق می دانند به خاطرِاین است که عقل بشر هنوز بدآنجا قد نکشیده است تا که این خالق را مردود اعلام کند و این که خدا را ناظر نمی­دانند به لحاظِ این است که مشاهده گر وخالق گرعینی جهان را انسان می­دانند که توانسته براساسِ ذهن و عقل و اندیشه ی خویش به کاربست هایی قابل توجه دست یابد تا که دنیایی چون: دنیای علم و دنیای هنر، دنیای صنعت ، دنیای اعتقاد، دنیای فرهنگ، دنیای سیاست و غیره را خلق نماید. بدین حال ،کلِ جهان معنا برمحورِ همین سه پارادایم اعتقادی-فکری درحرکت و جوش و خروش است . به طوری که اغلبِ تفکرات فلسفی ، اجتماعی، عرفانی، روانشناسی و معرفت شناسی و هستی شناسی بر ریلِ و روالِ همین سه پارادایم اعتقادی –فکری فکری در حرکتند. به عنوانِ مثال: در هر نوع گرایشی می­توان این سه پاراایم اعتقادی_ فکری بنیادین را ملاحظه نمود. مثلن شما وقتی یک کتاب ِ فلسفی و یا هنری را مطالعه می­کنید و یا می­خواهید یک تابلوی نقاشی را بررسی کنید درواقع درمی­یابید که عقل بشر به یکی از این سه پارادایم اعتقادی _فکری وابسته و همبسته است و دراصل بر محورِ همین تفکرات، هنر یا فرهنگ و آداب و رسوم فکری خویش را به جلو سوق و هدایت می­کند. انسان عقل و ذهن است و دیگر هیچ. هر انسانی درهرپنل( چارچوب) فکری که فعالیت می­کند بی شک زیر تأثیر یکی از این سه پارادایم اعتقادی_فکری است . انسانِ مُفکر بدون چارچوب اعتقادی_فکری قادر به اندیشیدن نیست و هر منظری را که برای تحقیق و پژوهش و یا هنرنمایی انتخاب می­کند درواقع پشت بند این پژوهش نوعی اعتقاد و فکرِ مجزا و مشخص است . بنابراین هر چیزی را که همین انسان مُفکر خلق می­کند برپایه ی نوعی اعتقادو تفکر است که درازمنه های تاریخ به دست آن رسیده است . انسان «هیچ بن هیچ» نیست که بتواند « هیچ ها» را کشف نماید بلکه آکنده از«همه ها» می باشد و این همه ها نیز براساسِ نوعی پارادایم اعتقادی-فکری درحرکت و جنب و جوش اند. انسان یا وجود دارد و یا بی وجود است و یا این که حالتی دربین این دو را ( هست و نیست) را طی می­کند. بنابراین برای نیلِ به وجود یا بی وجودی واقعی­خویش نیازِ به یک اعتقاد راسخ دارد تا که براساسِ آن بتواند خودش را از سایر خودها متمایز­کند. اگر یک گل درگلستان نتواند خودش را به گل های دیگر ثابت کند درواقع وچود خودش را به اثبات نرسانده است و اگر یک انسان دو پا که به سایر انسان ها شباهت دارد نتواند اعتقادِ خودش را به سایر انسان ها نشان دهد درواقع بی وجودی خودش را به نمایش گذاشته است . وجود به معنی بودن نیست و هر بودنی وجود نیست بلکه وجود به معنی «شدن» است . هرکسی یا چیزی که شدنِ خودش را درجهانِ معنا به تصویر بکشد فی نفسه وجود دارد و درغیراین صورت عدمی بیش نیست و به مرور زمان از دنیای وجود حذف می­شود. دنیای وجود دردو شکلِ وجودِ طبیعت و وجودِ اجتماع خودش را ترسیم می­کند. وجودِ طبیعت نشانه ای است که ببراساسِ دیدنِ نشانه های دیگر به وجود می­آید یعنی اگر یک درخت ِپر ثمر و یا یک باغ مشحونِ از گل و گلزار را به طور طبیعی و درحالتِ خودش نگه داریم وجود خودش را نمی­تواند به اثبات برساند بلکه با حضورِ نشانه های دیگر از جنس خودش و مخالفِ با جنس خودش به موجودیت خویش دست می­یابد. بنابراین دئیسم ها اغلب به جهان­گرایی اعتقاد دارند . جهان گرایی که ریشه درخدا گرایی هم دارد. آتئیسم ها به وجود خدا اعتقاد ندارند اما دئیسم ها خدا را خالق می­دانند . یعنی اگر ازآن ها سئوال کنید که خدا وجود دارد می­گویند خدا خالق است اما آتئیسم ها خالق جهان را عقل بشر توأم با اصالتِ بشر می­ دانند. درواقع دئیسم ها به چیستی خدا کاری ندارند و فلسفیدنِ درچیستی خدا را رد می­کنند اما گویا کیستی خدا را پذیرفته اند. خدا را یک هویت مشخص می­دانند که خالق است اما ماهیتِ عینی جهان را مرتبط ِبا فکرآوردهای خدا نمی­دانند. دئیسم ها براساسِ یک حسِ نامحسوس به خدایی خدا رسیده اند نه براساسِ حواسِ پنجگانه بشری و به خاطرِ همین است که خدا را خالق می­دانند نه ناظر. ناظر به معنی نگرنده یا نظرکننده است . نگرنده یعنی کسی که به چیزی یا کسی نظر می­کند یا نگاه می­کند ولی خدا چنین ناظری از نگاه تئیسم ها نیست بلکه یکی از اسماء خدا همین ناظر است . تئیسم ها خدا را بصیر و صابر می­دانند و بزرگترین نگرنده را درجهان خدا می­دانند. جهان بینی آن ها بدین شیوه است که :«جهان چشمی از چشمانِ خداست.» و یا نور ِجهان تنها: « نوری ازانوارِ خداوند است.»و عقل ِانسان تنها: « عقلی از عقل های خداوند می­باشد.» این که دئیسم ها خداوند را عمل گرا یا پراگماتیسم درجهان آفرینش خطاب نمی­کنند به خاطر این است که اعتقادی به ناظر بودن خدا درجهانِ آفرینش ندارندو به خدا به عنوان یک شی ء یا موجودِ عینی نگاه نمی­کنند بلکه تقریبن نوعی رویکرد آیدتیک( درون بینی ذاتِ شهود ) به خدا دارند و با خدای خویش به صورت شخصی رفتار می­کنند و حضورآن را درطبیعت و اجتماع به مانند سایر موالید زنده جایز نمی­دانند. از جانبی دیگر، به خالق دیگری هم اعتقاد دارند که این خالق همان عقل بشراست . اینان دچارِ یک دو پارِگی فکری شده اند که یک پاره ی آن خالقی به نام خداست و پاره ی دیگرِ آن خالقی به نامِ :« انسانِ مُفکر» است . دئیسم ها مشاهده گرند و براساسِ مشاهدات خود به این مهم دست یافته اند که خداوند خالق است و انسان ناظر ِبراین خلاقیت های خدا زیرا که توانایی تفکر ِبشر را هم درجهان هستی قبول دارند. چون جهان به دو شق طبیعی و مصنوعی تقسیم شده و تقریبن ازآن جهان خدایی به جهانِ انسانی هم مبدل گردیده است لذا به دنبالِ ترویج جهان انسانی اند و تا زمانی که به این نتیجه نرسند خداوند را خالق می­دانند. حال آنکه تئیسم ها خالق جهان را خودِ خدا می­دانند و هرکسی­که به خلاقیّتی­ می­رسد را هم از آنِ خداوند می­دانند. آنان خدا را درهمه ی کائنات مشاهده می­کنند و اعتقاد دارند که هیچ کاری بدونِ رضایت ِخداوند به انجام و سرانجام نمی­رسد. اگر چه چند خدایی هم درجهان امروز متداول است و برخی به کردگار ِدیگری معتقدند و تقریبن هرکسی برای خودش «خدایی شخصی» دارد. خدا هم شخصی است و هم اجتماعی است . هم برای همه است و هم می­تواند برای یکی باشد . این همان چیزی است که تئیسم ها می­گویند اما آتئیسم ها خدا را نه شخصی می­دانند و نه اجتماعی بلکه بدونِ خدا زیستن را درجامعه تجویز کرده اند. بنابراین درزوایایی فهمِ مشترکی فی مابین تئیسم ها و دئیسم ها وجود دارد که آن هم فهم و درکِ از خدا به عنوان «خالق» است . خداباوری یک تز بود و آنتی تز آن خداناباوری شد و تقریبن دئیسم سنتز این دو محسوب می­شود که البته دارای رویکردهایی ندانم گرا هم هست و راه و مسیرِ دیگری را در پیش ِپای جامعه ی جهان قرار داده است . اصولن تضادِ دیالکتیکی درنظام هستی یک امر ضروری است و اغلبِ مُفکرین جهان این تضادِ دیالکتیکی را از طبیعت آموخته اند اما گمان نمی­رود که تز و آنتی تز بتواند جامعه را به جامعه هدفِ معین و قابلِ رشد و توسعه ای سوق دهد بلکه بهره گیری و بهره برداری از تز ها و آنتی تزها درجهتِ شکل گیری یک سنتز خود می­تواند مسیر جامعه را منظم و منسجم تر­کند. به عنوان مثال: درشعر و ادبیات ایران و حتا جهان آنچه که مشاهده می­شود اغلب تز و آنتی تز می­باشد که این روند نه این که موجب بالندگی درادبیات و شعرجهان نشده است اما از پالندگی تفکر و نیلِ به یک کاربست چند جانبه و دمکراتیک هم باز مانده است. وقتی یک پارادایم اعتقادی_فکری به وجود می­آید و راه خود را درجامعه پیدا می­کند درواقع این پارادایم بایستی تقویت و هویت مند شود نه این که یک تفکر دیگر این تفکر را زیر سئوال ببرد و درصددِ حذف و جایگزینِ آن برآید. ایده ها و عقاید باید درکنار هم به زیست مندی خود ادامه دهند و اعتقادِ ما بر آن است که آتئیسم، تئیسم و دئیسم به عنوان سه پارادایم اعتقادی_فکری بایستی درجهان معنا وجود داشته باشند و به طور مسالمت آمیز به کار خود ادامه دهند. در جامعه امروز ما نمی­توانیم یک لباس متحدالشکل را برای فکر همه ی انسان ها مدنظر داشته باشیم بلکه هرانسانی لباسِ فکرِ مجزا و متفاوتی می­تواند داشته باشد و البته انسان ها در انتخاب لباس فکر و عقیده ی خود مختار و آزادند به شرطی که ابتدا به خود و من بعد به جامعه ی پیرامون آسیب نرسانند. من برای خودم یک اعتقاد دگماتیسم است بلکه ما باید پراگماتیسم باشیم و نسبتِ به عملِ دیگران هم ازخود حرکت و فعل قابلِ قبولی را به بایش و نمایش بگذاریم.

آتئیسمتئیسمدئیسمپارادایماعتقاد
عابدین پاپی متخلص به آرام، شاعر ، نویسنده ، منتقد، روزنامه نگار و نظریه پرداز ادبی و اجتماعی معاصر
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید