عابدین پاپی
عابدین پاپی
خواندن ۲۵ دقیقه·۲ سال پیش

آنتولوژی فکرآوردها و دست آوردها

به قلم: عابدین پاپی(آرام)

پیشامتن: شاکله و شاخصه های دنیای مدرن و پست مدرن را دو مقوله ی کارآمد به نام فکرآوردها و دست آوردها تشکیل داده اند و تا به امروز با سازش و خوانش های متفاهم و متقابل بسامدی از این دودنیا مواجه شده ایم که به همان اندازه که مفید و کارساز بوده اند به همان قدرومکان هم غیر مفید و ناکارآمد جلوه داده اند . شاید بتوان چنین ابراز داشت که دنیای سنت اگر چه دنیای آرامش واعتقاد با کاربست هایی آرکائیک به شمار می رفت اما به نوبه ی خویش هم از نوعی فکرآوردها و دست آوردها در زمان خویش بهره مند بود واین بهره مندی ، بشر و طبیعت را در سیرزمان و مکان کمکی بایسته می کردولی با حضور دنیای مدرن شکل ها و شیوه ها تغییر اساسی یافت و جهان در همه ی زمینه ها وارد دنیایی با مؤلفه های صنعت شد . واژه ی صنعت در مقابل سنت قرار گرفت و فکر بشربا هماهنگی و یکپارچگی با دست بشر درصدد برآمده تا که به نوعی اندیشگی های دیگری فکر کند و حاصل این فکرها چیزی نبود جزء دست آوردهایی که امروزه شاهد آن بودیم ولی در دنیای پست کریتیکال شاهد آن نیستیم زیرا که نه آن فکرآوردها مدنظر است و نه آن دست آوردها بلکه فکرهایی دیگر با دست هایی دیگردرساختن جهان دست به کار شدند که حاصل آن همین دنیای پست مدرن است . این که می گویند برای مدرن شدن ابتدا باید پست مدرن بود و یا برای پست مدرن شدن ابتدا باید مدرن شد نوعی جنگ اندیشه ای است که هرکدام از کاربست های علمی خود دفاع می کنند وراه درست توجه به سیر اندیشگی فکر آوردها و دست آوردها در ازمنه های تاریخ و دامنه های مکانی وزمانی این دو مقوله می باشد که احیانن چه پی آمدهایی را در فیگور هستی برجا گذاشته اند وکارکرد وارزش این پی آمدها در جهان آینده به چه اندازه می تواند باشد. بنابراین آنتولوژی فکرآوردها و دست آوردها در دو دنیای مدرن و پست مدرن بارزترین کاربستی به شمار می آید که تا کنون کارآمدگی این دومقوله که از عناصر زیر بنایی هستی محسوب می شوند به دایره ی بررسی کشانده نشده است زیرا ممکن است دست آوردی خالی از فکر باشد و یا فکرآوردی تهی از دستاورد . دیگر بیان ، مظلومیّت برخی از فکرآوردها و دست آوردهاست که در هیچ ازمنه ای از تاریخ و دامنه ای از زبان خودشان را در هستی به دایره ی شناسایی احساس نکرده اند . لذا هدفِ نگارنده در این گفتار بررسی چنین موضوعاتی است که در چهار بخش به شرح ذیل: الف) فکرآوردها و دست آوردها دو نگاه یا یک نگاه ب) در ساختگی و برساختگی و مقوله ای به نام فکرآوردها و دست آوردها ج) فکرآوردها و دست آوردها ، تضاد یا تفاهم کدام؟ د) گذاری در گذرگاه تولد ، حیات و مرگ فکرآوردها و دست آوردها ارائه می گردد.

یک: فکرآوردها و دست آوردها دو نگاه یا یک نگاه؟ فکرآورد به چیزی گفته می شود که حاصل فکرِ کسی یا چیزی است . حاصل فکرِ کسی را حاصلی انسانی یا فکری انسانی می گویند وهرآنچه که از یک چیز و یا نشانه ی دیگری به غیر از انسان و توسط سایر موالید سه گانه ایجاد می شود را می توان فکرآوردی طبیعی- اجتماعی نامید. بنابراین در دنیای امروز آنچه که مد نظر و منظر است اغلب فکرآوردها و دست آوردهای انسانی است که به آن جهانِ صنعت هم می گویند. جهانی که در مقابل آن جهان سنت بود. فرق بین جهانِ سنت با جهان صنعت در این بود که جهانِ سنت فکرآوردش منجر به دست آوردی طبیعی و سنتی بود اما در جهانِ صنعت با فکرآوردی مواجه هستیم که پی آمد آن دست آوردی صنعتی است . فرق بین صنعت و سنت در این است که صنعت به معنی ساختن است که این ساختن می تواند ساختنی فکری باشد و یا دستی و سنت به معنی جهانی است که فکرآورد ودست آورد در آن بالنده نیست و بشر در همان در ساختگی طبیعت سیر می کند و هنوز به برساختگی کارآمدی دست نیافته است.بشر با حضور در دنیای رنسانس و کسب تجربه و کشف بسامد از این دنیا توانست خود را به عنوان موجودی صنعتی یا فرا سنتی معرفی نماید. بنابراین وقتی صحبت از فکرآورد می شود به منزله ی رشد انسان در زبان، فرهنگ ، تاریخ ، هنر ، معماری ، شهرسازی و صنعت است که در یک فرآیند زمانبر حاصل آمده است و این نتیجه ی کار را می توان همان دست آورد بشر نامید زیرا که هر چیزی ابتدا نیاز به طرح و ایده دارد و من بعد خود را به عنوان یک دست آورد نشان می دهد. به هر روی، دریافت این است که فکرآوردها و دست آوردها یک نگاه برای دو نگاه به شمار می روند بدین سبب که آنچه حاصل ایده و فکر است با همان فرم و شیوه خود را به عنوان یک دست آورد در جامعه نمایان می سازد. به عنوان مثال: یک نویسنده برای نوشتن یک رمان، داستان و یا شعر ابتدا موضوع و ایده ی کلی آن رمان و یا شعر را در ذهن تداعی و تئوریزه می کند و من بعد با کمک از اندیشه ی خویش این نوشتار را برروی صفحه ی کاغذ با یارای قلم ترسیم و عینیّت می بخشد. ذهنیّت بخشیدن به یک موضوع با عینیّت بخشیدن به آن موضوع در دو پروسه ی زمانی و مکانی شکل می گیرند اما در یک پروژه ی زمانی خود را به دایره ی تصویر می کشند. لذا این که فکرآوردها و دست آوردها یک نگاه به شمار می روند به خاطر این است که با دو نگاه خود را در یک نگاه به جامعه معرفی می کنند . تأثیر نگاه بر یک اثر ادبی و یاهنری بستگی به کارآمدگی و تولدِ آن فکرآورد و دست آورد دارد و ممکن است که یک اثر هنری دارای زیر لایه هایی چند وجهی و آکوستیک از یک نگاه باشد و یا تنها از یک نگاه سهیم شود. هر نشانه ای می تواند بستری باشد در جهت استخراج مفاهیم و مصادیق. آورده های یک فکر که من بعد از جانب دست یا ساخته می شوند و یا نوشته می شوند را بشر از طریق آنتولوژی ( هستی شناسی) به دست می آورد . تحقیق و پژوهش در یک نشانه منجر به کشف ، شناخت و پردازش به آن نشانه می شود. به عنوان مثال: ادیسون برای کشف برق سال ها تحقیق و پژوهش در هستی و طبیعت را تداوم بخشید تا این که توانست به شناخت و پردازش جامع از صنعتی به نام برق دست یابد. دست یا فتن به هرچیزی نیازِ به مطالعه و مداقه ی فراوان در آن چیز است که این بسیار فکرکردن خود منجر به دست آورد می شود. هیچ دست آوردی بدون فکر ایجاد نمی شود و هیچ فکری هم بدون دست آورد معنی و مفهومی ندارد. بنابراین هر دست آوردی از پشتوانه ای به نام فکر برخوردار می باشد. آورده ی فکرزمانی بایستگی خود را در جامعه نشان می دهد که به یک دست آورد تبدیل شود .به به طوری که خط به عنوان فرهنگ یک جامعه بسیار مهم است زیرا که برای نیل به یک دست آورد مهم ترین وسیله در جهت تصویر آن دست آورد، خط است . مثلن شما برای کشیدن یک نقاشی حتمن نیازِ به یک خط دارید تا این نقاشی را ترسیم نمائید . هر فکر آوردی بعد از این که به یک دست آورد تبدیل شد با نامی مشخص خود را در جامعه برای بهره برداری نشان می دهد. بدین سبب خط و زبان دو عامل و عنصر مهم در شکوفایی و خوانایی یک دست آورد به شمار می روند . دست آورد تا زمانی که در ذهن و ایده ی شما زیست می کند زبان مند نیست بلکه زمانی زبانیّت خود را به زمانیّت زمان نشان می دهد که به یک دست آورد به معنی واقعی و عینی تبدیل می شود. فکرآوردها و دست آوردها در معنی دو نگاه متفاوت اند، زیرا شیوه وسیر تبدیل یک فکرآورد با یک دست آورد متفاوت است . انسان اول فکر می کند و بعد می نویسد و ممکن است که فکر و نوشتن همزمان با هم کار خودشان را ادامه دهند. بنابراین مرسوم و متداول نیست که بگوئیم انسان نخست می نویسد و بعد فکر می کند و یا ابتدا اختراع می کند و من بعد فکر . برای نیل به یک ابداع نیاز به فکر بسیار است . فکرآوردها و دست آوردها دو نگاه برای نیل به یک نگاه به شمار می روند و آن یک نگاه هم جامعه می باشد . وحدت و یکپارچگی فکرو دست دریک نوشتاراز برای نیل به یک نگاه واحد است که این نگاه راجامعه می گویند. از جانبی دیگر، از یک دست آورد می توان چندین نگاه را برداشت کرد و این برداشت توسط جامعه صورت می پذیرد. برداشت ها بر اساس داشت ها صورت می گیرد وهرچه قدرکه داشته ی بیشتر داشته باشیم برداشت بیشتری را خواهیم داشت. افلاطون درفلسفه ی ایده آلیسم خود نوعی فکرآورد فلسفی است که براساس داشت ها یش از آن برداشت می شود و یا بالزاک به عنوان یک رئالیسم نوعی فکرآورد ادبی است که بر اساس داشت هایش می توان از آن برداشت نمود. فرق اساسی فکر آوردها ودست آوردها را می توان در جهاتی به تولید فکری و تولید صنعتی مرتبط دانست زیرا که به اغلب تولیدات فکری و هنری فکرآورد می گویند و به اکثر تولیدات صنعتی دست آورد می گویند. مثلن:امیل زولا یا رولان بارت و یا دکارت را می توان یک فکر آورد یا دست آورد فکری برشمرد و ادیسون یا گالیله و انیشتین را یک دست آورد . دست آورد چیزی است که ساخته ی دست بشر است و فکر آورد چیزی است که ساخته ی فکر بشر می باشد. بنابراین نکته ی مهم این جاست که چه چیزی ساخته ی فکر است و چه چیزی ساخته ی دست؟ شما وقتی ساخته های دستِ بشر راملاحظه می کنید در اغلب موارد برروی این اجناس و تولیدات پنجه ی دستِ بشر دیده می شود و این نشان می دهد که این اقلام ساخته ی دست بشرند اما در اغلب نوشتارها با چنین چیزی تصادم نداریم زیرا که رویکرد مردم به یک کتاب به سمتِ ایده و فکر بشر سوق داده می شود و ذهنیّت این است که این کتاب ساخته ی فکر بشر است . در نقاشی نیز بحث ذهن بشر متداول است که مثلن این تابلو ساخته ی ذهن فلان نقاش می باشد. بنابراین سه نوع مقوله در ابداع وجود دارد. نخست فکرآورد است دیگر ذهن آورد و سوم دست آورد که فکر آورد و ذهن آورد دارای وجه اشتراکاتی عمیق و عجین باهم هستند. نتیجه می گیریم که اگر چه دست آوردها به نوبه ی خود با فکرآوردها متفاوت اند ولی پشت بند و کاربست های خود را از فکرآوردها دریافت می کنند چه این که هر بافته ای از دریافته ای به نام فکر نشأت می گیرد. از سویی دیگر ما در بطن هستی با دو نوع دست آورد تصادم داریم :نخست دست آورد طبیعی است و دو دیگر دست آوردانسانی است . انسان د ربه وجود آمدن دست آوردهای طبیعی دخالتی ندارد اما در تقلید و نمونه سازی این دست آوردها در دنیای امروز نقشی سازنده را ایفا می کند ولی بانی دست آوردهای مصنوعی خودِ انسان است به گونه ای که بانی اغلب ساخته ها و نوشتارهای امروزی موجودی به نام همین انسان است.

دو: درساختگی و برساختگی و مقوله ای به نام فکرآوردها و دست آوردها:

در نظام هستی ما با دو نوع ساختگی تصادم داریم: نخست ساختگی طبیعی است که سازنده ی آن هستی و طبیعت است و دیگر ساختگی انسان است که بانی این نوع ساختگی خودِ انسان می باشد. به هر روی از حیث معنا و مفهوم «در ساختگی» مرتبطِ با ساختگی طبیعی است و «برساختگی» مرتبط و منوطِ به ساختگی انسان می باشد . در ساختگی به معنی ساخته ای که در اندرون آن می توان به ساختگی هایی دیگر هم دست یافت. به مانند : خورشید به عنوان یک حادث در خود حادثه هایی دیگر را هم می تواند به نمایش بگذارد . در ساختگی ساخته ای است که در اندرون یک ساخته ی طبیعی و پایه ایجاد می شود. در معنا و مفهوم «برساختگی» باید ابراز داشت که ساخته ای است که بر ساخته ای دیگر بنا نهاده می شود. یعنی در« در ساختگی» ساخته ای در ساخته ی دیگر بنامی شود اما در «برساختگی» ساخته ای بر ساخته ی دیگری بنا می گردد. یکی متعلق به اندرون یک ساخته است و آن دیگر مثأثر و بر مبنای ساخته ی دیگری است . یک تفکر انسانی هم در ساختگی دارد و هم برساختگی و برساختگی ها بر اساس در ساختگی ها در حرکت و جنب و جوش اند. بدین سبب می توان نکات مشترکی را از حیث مفهوم در بین«درساختگی و فکر آوردها» و« برساختگی ودست آوردها» پیدا کرد. به عنوان مثال: شعرنو را می توان یک برساختگی نامید که معیارِ درساختگی اش شعر کلاسیک و در زوایایی ادبیات فرانسه می باشد و یا شعر کلاسیک را نوعی برساختگی قلمداد کرد که معیاردرساختگی اش طبیعت و برآیندهای طبیعی و اجتماعی است . فکرآوردها ی بشر هم در «درساختگی ها» اتفاق می افتد و هم در «برساختگی ها» به بیانی هر آورده ی فکری نشأت گرفته از یک درساختگی است و برهرساخته ای هم که ساخته ای دیگر را بنا نمائیم باز برگرفته از نوعی فکرآورد است . ازطرفی دیگر می توان نوعی ارتباط را در میان دست آوردهای بشر و درساختگی ها و برساختگی ها مشاهده نمود به طوری که هر دست آوردی را می توان ساخته ی دست بشر به شمار آورد و بدین ترتیب هر ساخته ای که از فکر و دست انسان تولید می شود را می توان نوعی در ساختگی و برساختگی نامید. هر ساختنی نیازِ به یکسری ابزار و مواد و مصالحی دارد که این ابزار و مواد و مصالح را انسان از پایه ها و سایه های طبیعی و اجتماعی دریافت می کند. با التفات به همه ی دریافته ها و یافته های طبیعی و انسانی می توان چنین استنباط کرد که اغلب این دریافته ها و یافته ها بر پایه ها ی طبیعی و اجتماعی و سایه های طبیعی و اجتماعی بنا شده اند. سایه های طبیعی و اجتماعی همان سایه هایی هستند که به عنوان سایه ی ، پایه های طبیعی و اجتماعی به شمار می روند و به تعبیری هر نشانه ی طبیعی سایه ای دارد به طوری که ایده آلیسمی که امروزه مد نظر است نوعی برساختگی به شمار می رود که با شیوه و اشکالی دیگر اما بر پایه ی همان ایده آلیست افلاطونی و هگلی است . در دست آوردها نیزبه همین شکل است زیرا که نیروی برقی که در جهانِ امروز مدنظر می باشد با شیوه و اشکالی دیگر و خدماتی متفاوت تر و بر پایه ی همان برقِ ادیسونی در حرکت و تکاپوست. بنابراین آنچه که در این مقوله حاصل می آید رابطه ای است که در بین این گزاره هابرقرار است و دلیل عمده ی این برقراری برمی گردد به تفاهمِ مشترکی که در روندِ هستی در بین این دو گزاره وجود دارد. وقتی می گوئیم« در ساختگی» طبعن این در ساختگی با فکرآوردها رابطه ی معنایی دارد و وقتی می گوئیم« برساختگی» بی تردید این برساختگی با دست آوردهای انسان از دیروز تا امروز رابطه ای عمیق دارد زیرا که هر ساخته ای بر پایه ی ساخته ی دیگری ساخته شده است و یکی از خصوصیات مقوله ی ساختن تبدیل است به طوری که به مرور زمان حالتِ خود را در قالب حالت های دیگر بر اساس شرایط مکانی و زمانی در همه ی گرایش ها نشان می دهد. با نگاهی دیگر، به واژه ها در می یابیم که واژه ها علاوه بر معنایی معیار دارای معانی دیگر ی هم هستند که آن معانی در شکل گیری مفاهیم طبیعی و اجتماعی مؤثرند. به عنوان مثال: همین واژه ی در ساختگی می تواند به معنی در خود ساخته شده یا خود ساخته هم باشدو براین مبنا، فکر آوردها را می توان به دو بخش تقسیم کرد:یکی فکرآوردهایی که مرتبط با ساخته ها و فکرهای دیگری اند ودیگر فکرآوردهایی که مختصِ به خویش و از ذات و فطرت خویش زایش و رویش کرده اند. از سویی دیگر برساختگی ها را هم می توان به دو دسته تقسیم نمود: نخست ساختگی هایی که بر ساخته ای دیگر بنا شده اند و دیگر ساخته گی هایی که بر ساخته ی خود بنا شده اند و در اغلب موارد ما با نوعِ نخست مواجه می شویم ودرنوع دوم تقریبن تصادم، بی بدیل و منحصر به فرد است . مثلن: در موسیقی و یا رقص هر ساز و یا آوازی یا پیامی از یک نواخته ی دیگر را به تصویر می کشد و یا پیامی جدید و تازه را به مخاطب منتقل می کند. رساندن پیام در هر هنر و یا حتا علم و دانشی نشأت گرفته از پیام دیگران یا پیام درونی خویش است که پیام درونی خویش را می توان فکرآوردخویش و یا دست آورد خویش نامید و پیامِ دیگران را فکرآورد دیگران یا دست آورد دیگران برشمرد. درکِ از سخن و فهمِ از مفهوم این که« درساختگی» و «برساختگی» همیشه رابطه ای دو سویه و سازشی دو بویه را در نظام هستی به نمایش گذاشته اند چون نظام آفرینش بر معیار آفریننده در حرکت است و هر کسی تعبیری ازاین آفریننده ازخود به تصویر می کشد لذا چنین برداشتی از دو سویگی این دو مقوله را نمی توان کتمان کرد والبته سازشی دو بویه نیز از عمده دلایلی است که بویندگی درساختگی ها و برساختگی ها را به اثبات می رساند زیرا که هردرساختگی طعم و مزه ی ساخته ی طبیعی خود را می رساند وهربرساختگی هم بویه های در ساختگی را به خود احساس می کند.حسن سخن این که رابطه ی فکرآوردها و درساختگی ها با رابطه ی دست آوردها و برساختگی ها یک رابطه ی دو سویه و دو گویه است.

سه: فکرآوردها و دست آوردها، تضاد یا تفاهم کدام؟

جهانِ جمع ضدّین است و درکُنه هر ضدّی نوعی آشتی و تفاهم هم به چشم می خورد . شاکله ی طبیعت یک شاخصه ی قابلِ تأمل دارد که نامِ این شاخصه

«بی رحمی» است. وقتی به طبیعت می اندیشید قاعده ی بقا جالب توجه و تأمل است زیرا که هر کسی برای خودش و زنده بودن خودش می جنگد و حتا یک پدر و یا مادر هم برای زنده بودن خویش و زنده ماندنِ نامِ خویش برای فرزندانشان تلاش و کوشش می کنند. یک شیر تا زمانی که شیر است می جنگد و یک روباه هم تا زمانی که روباست حیله گر است و یک سگ هم تا زمانی که سگ است خوب پارس می کند و یک گرگ هم تا زمانی که گرگ است درندگی را خوب بلد است . یک عقاب هم تا زمانی که عقاب است پرواز را از سایر پرندگان بهتر می داند و شاید هم اوج بهتری را در آسمان به نمایش می گذارد . بنابراین جهان متن و جهان زیست انسان هم با تبعیّت از طبیعت نُضج و بارور شده است و تنها تفاوت آن با سایر موجودات در این است که شیوه وروند اجرای آن با بهره گیری از فکر و دست آورد و فرهنگ وتعقل برتر ،متفاوت تر و البته معقول تر و مقبول تر نشان می دهد . جهان زیست انسان نوعی زیست مندی را با سایر طبیعت برقرار می کند و در زوایایی هم شاید به جای تفاهم بیشتر به تضاد و تقابل فکر می کند. یک پدر تلاش می کند تا فرزندش را به جایی برساند اما فرزند به جایگاه خود و حذف پدر نگاه دارد. یک فرزند بی پدر، سال ها تلاش می کند تا پدری خود رابه فرزندش ثابت کند و یک پدرِ با پدر هم ، سال ها تلاش می کند تا بی پدری خود را به فرزندش نشان دهد.؟ همیشه خوب زیستن و خوب فکر کردن و یا دست آوردی خوب را در جامعه به دست آوردن به منزله ی خوبی نیست. خوبی ها بر اساس عملکردها مد نظر نیستند بلکه بر اساس منفعت ها بر محور گفتگو قرار می گیرند. امروزه هر کسی که سودمندی اش برای دیگران سودی داشته باشد فکرآوردش سودمند است وهر کسی که فکر آوردش سودمند نباشد جامعه او را ترد می کند و این همان فلسفه ی ویلیام جیمزاست که هر چیزی را با سودمندی می سنجد. تصور بر این است که تفاهم بر اساس تحرک اجتماعی صورت نمی گیرد بلکه بر پایه ی تملک اجتماعی در حرکت است . هر کسی که از مالکیّت خصوصی و اجتماعی بیشتری در جامعه برخوردار باشد بی شک از تفاهم اجتماعی بیشتری بهره مند است . یک دست آورد اگر دستِ شما را در زندگی بگیرد و شما را به بازارِخرید ببرد و چیزهای آنچنانی برای شما بخرد آن دست آورد از تفهم ویژه ای ازجانب مردم بهره مند است اما اگر همین دست آورد یارای چنین رفتاری را با جامعه نداشته باشد دست آورد نیست . فکرآوردها و دست آوردها به عنوان یک کهن الگو ایفای نقش می کنند ومسلمن هر فکر آوردی با دست آورد دیگر هم می تواند متفاوت باشد و یا متشابه . فکرآوردهایی که شبیه هم هستند با هم تفاهم دارند اما فکر آورد هایی که شبیه هم نیستند ودرتضاد با هم درجامعه سیر می کنند تفاهمی در بین آن ها دیده نمی شود. تضاد زمانی شکل می گیرد که دست آورد شما باطرفِ دیگردر جامعه متفاوت باشد. هرگز دو نفر که سوارِ بر دو بنز شبیه به هم شده اند دراین زمینه با هم تفاهم ندارند بلکه دررفاقت در جهتِ رقابت اتد. بنابراین دو نفر که در یک زمینه ی مشترک کار می کنند با هم تفاهم ندارند زیرا که زمینه ی مشترک هدف مشترک را دنبال می کند و پیامد چنین ارتباطاتی منجر به رقابت و حسادت می شود. چربش تضاد درهر رشته ای بر چرخش تفاهم نمود بیشتری رانشان می دهد. مثلن در ادبیات و شعر هر چه قدر دست آوردها به هم شبیه باشند به همان اندازه تضادها شکل می گیرند. لذا پرسش این جاست که چرا فکرآوردها تنها با دست آوردهای خود موافق اند و با دست آوردهای فکرهای دیگر مخالف اند؟ در دنیای امروز مبحثِ هم نشینی تنها درلابه لای کتاب ها دیده می شود و شاید کلمه ی عشق یک کلمه دروغین باشد و یا حداقل در دنیای امروز مفهوم اش تو خالی است و تنها لباسی تزئین شده در جهت ترفند را بر تن کرده است! دنیای امروز دنیای جایگزین هست . قدرت واقتدار درهمه ی زمینه ها وجود دارد و اگرچه دردنیای دیروز تنها،قدرتِ قبیله ای وعشیره ای و سیاسی مد نظر بود ولی در دنیای اکنون قدرت به شاخه های فراوانی تقسیم شده است . به مانند قدرت هنری، قدرت ادبی، قدرت فرهنگی ، قدرت اقتصادی ، قدرت بیولوژیکی ، قدرت علمی، قدرت اجتماعی و ... که این مهم نه تنها دمکراسی را رواج و متداول نساخته است بلکه بر نظام دیکتاتوری نظمی دیگر را افزوده است . فکرآوردی که درهرزمینه ای به وجود می آید بایستی به بشریت خدمت کند ودربالندگی و پالندگی جامعه به سمت و سیاقی فرآبخش و کارآمد در جد و جهد باشد ولی در دنیای امروز چنین نیست چراکه فکرآوردها و دست آوردها به دنبال طعمه و استثمار سایر جوامع ضعیف ترمی باشند. جامعه ی مردم نهاد به جامعه ی در برابرنهادِ مردم تبدیل شده است و این سیر تضاد نه ریشه در من و تو دارد و نه ریشه در ما و ایشان بلکه تاریخی دیرینه داررا در نظام طبیعتِ بی رحم از خود نشان می دهد.انسان وقتی خود را در طبیعت عاقل و بالغ دریافت در صدد برآمد تا که طبیعت را طبیعت شناسی کند و وقتی تضادهای طبیعت را مشاهده نمود و بی رحمی ها را با چشم خود دید چاره ای جز تبعیّت از طبیعت را نداشت و به همین خاطر بود که طبیعت انسانی خود را در جوانبی با طبیعتِ طبیعت وفق داد ودر زوایایی از تفاهم های طبیعت هم چشم پوشی کرد زیرا که سرعت انتقال و تغییر مفاهیم را بدرستی یاد گرفت و به دنبال آفریننده ای بود که خود را به عنوان آفریده ی هستی معرفی نماید و چنان بود که چنین شد . زمانی طبیعت معلم ما بود اما امروزه ما معلم طبیعت هستیم . ما از طبیعت خیلی چیزها را یاد گرفتیم و آموزگار خوبی بود ولی طبیعت از ما چیزی را یاد نگرفت و هرروز از داشته های او کم می شود و به نداشته های ما اضافه می گردد که این سیرو روند حاصلی مطلوب و مجذوبی را به همراه نخواهد داشت .

چهار : گذری در گذر گاه تولد ، حیات و مرگِ فکرآوردها ، و دست آوردها:

هر فکر آورد و دست آوردی از سه زمان مشخص به نامِ تولد ، حیات و مرگ برخور دار شده است . بعضی ها متولد می شوند اما حیاتی ندارند برخی دیگر حیات پیدا می کنند ولی با مرگی زود هنگام مواجه می شوند و بعضی دیگر بعد از مرگشان به فراموشی سپرده می شوند و برخی هم تا همیشه تولد، حیات و مرگ آن ها در جامعه جریان و متداول می شود . تولدِ یک فکر به مانند تولِدِ یک نوزاد نیست . برای تولدِ یک نوزاد جشنِ تولد می گیرند اما با تولدِ یک فکر یا مخالفت می کنند و یا سکوتِ محض را در پیش می گیرند و دلیل عمده این است که تولدِ یک فکر نوعی فریاد است که در مقابل سکوتِ جامعه قد علم می کند.دلیل دیگر،مخالفت فکرآوردی دیگراست که دارای پیشینه و قدرت فراوانی است و این فکرآورد در جامعه متداول شده است . بنابراین این فکرآورد تحت هیچ شرایطی فکرآوردی تازه و نوین را پذیرا نیست. مثلن وقتی ماشین کار ساخته شد طبعن کارگران با آن مخالفت کردند زیرا فکرِ کارگری و نیروی کارگرجایگاه خود را از دست می داد و یا وقتی هواپیما اختراع شد وسیله ای به نام ماشین کارکردِ کارآمدِ خود را از دست داد زیرا که وسیله ی مهم تروکارآمد تری به نام هواپیما ، خیلی ازکارهای ماشین را با نظم ودقت وسرعت بیشتری برعهده گرفت ویا وقتی کامپیوتر خلق شد فرهنگ بوروکراسی سنتی جای خود را به فرهنگ تازه ای به نام کامپیوتر داد و یا چرتکه و ماشین حساب ازرونق وکارکرد اولیه خود افتادند چون کار این وسایل را کامپیوتر با دقت و سرعت وکیفیت و امکانات بهتری انجام می داد و یا وقتی موبایل وارد بازار شد دیگر تلفن خانگی آن کارکرد بنیادی خود را از دست داد و یا وقتی شعرنو متولد شد دیگر شعر کلاسیک آن جایگاه کارآمد وهمه جانبه ی خود را مثل قبل نداشت زیرا که بخشی از جامعه به سمت شعرنوهدایت شدند ویا با تولدِ نویسندگی مدرن دیگر ملانویسی ودعانویسی وعام نویسی کارکرد عمومی خود را از دست داد ویا وقتی علم پزشکی به وجود آمد دیگر طب سنتی و مقوله ای به نام حکیم صبغه ای کارآمد را در جامعه ایفا نکرد. بدین سان ، تولدِ یک دست آورد چه فکری و چه مصنوعی منجر به تضعیف دست آوردی دیگر می شود که هم از حیث روانشناختی مقبول و معقول است وهم از لحاظ جامعه شناسی از مفاهمه هایی اجتماعی برخوردار است. تولدِ یک دست آورد به مانند تولدِ یک نوزاد درخانواده است که این نوزاد تقریبن جایگاه عاطفی و اجتماعی فرزند اول خانواده را در جوانبی تصاحب می کند واگرچه در برخی از خانواده ها ما با نوعی همگرایی هم در بین فرزندان تصادم داریم امااین روند مسالمت آمیزدر آحاد جامعه مرسوم نیست چه این که جامعه بر اساس مناسبات و مطالبات خودش نسبت به آن فرد یا افراد تصمیم و رفتار می کند . حیات یک دست آورد فکری در دو حالت خود را در جامعه نشان می دهد: نخست حالتی خاص پذیر است ودو دیگر، حالتی عام پذیر . در حالتِ خاص پذیر این دست آورد به حیات خود ادامه می دهد اما این تداوم عمومیّت ندارد و تنها در بین جوامع متخصص و صاحبِ فن و دانش می چرخد و دودیگر حالتی عام پذیر است . عمومیّت یک دست آورد فکری می تواندعمومیّتی عامدانه باشد و یاعمومیّتی عاقلانه که چرخش و چربش عمومیّت عاقلانه برعامدانه پررنگ و فرهنگ پذیر تراست . حیات یک دست آورد بستگی به کارکرد آن در جامعه ومرگِ آن دارد . اگر کارکردی کارآمد را در جامعه داشته باشد مرگِ آن نیز کارآمد تر جلوه می نماید و اگر ناکارآمد نشان دهد مرگِ آن نیز با یک ایستایی مطلق مواجه خواهد شد. حیات یک دست آورد به معنی سیر زندگی و تأثیر آن دست آورد در جامعه می باشد که برهمین اساس آن دست آورد را بررسی می کنند. در جوامع توسعه نیافته اغلب دست آوردها ی فکری توانایی و اجازه ی ورود به جامعه را از حاکمیّت ها دریافت نمی کنند و تقریبن دست آورد فکری آن ها با ممات مواجه می شود که این رویه با توجه به طبقه ی مالی صاحب فکر و زیست اجتماعی آن جامعه مورد بررسی قرار می گیرد و اگر فرد یا افراد مذکور از طبقه ی پایین دست جامعه باشد ممکن است تا همیشه ی تاریخ دست آورد این قشر در جامعه نمود پیدا نکند . مبحث دیگر گذرگاهی به نام مرگ است که در شیوه و رویه ی رو به فراز و فرود یک دست آورد تأثیر اساسی دارد به طوری که ممکن است یک دست آورد به دلایل مخالفت های سیاسی با آن و یا ضعف اجتماعی و مالی خویش هرگزنتواند قابلیت های خود را درجامعه نشان دهد و یا برعکس با توجه به موافقت و پذیرفتن بافتار و ساختار سیاسی حاکم با آن به جایگاهی وسیع دست یابد. مرگِ دست آوردها از حیث سیاسی و اجتماعی به دو دسته تقسیم می شود : نخست دست آوردهایی که با حاکمیّت موجود موافق هستند و دیگر دست آوردهایی که با سیستم حاکم مخالف اند . دسته ی نخست تا زمانی که آن حاکمیّت وجود دارد موجودیت خود را به نمایش می گذارند اما با حذف نوعِ حکومت ممکن است به فراموشی سپرده شوند و دسته ی دوم تا زمانی که جریان فکری – سیاسی موافق با دیدگاه های آن ها سر کار نیاید با مرگِ پنهانی در جامعه روبرو می شوند . مرگِ در سه حالت یک دست آورد را در آغوش می گیرد: نخست دست آوردی که هرگز دیده و خوانده نمی شود. دوم دست آوردی که دیده می شود اما خوانده نمی شود! و سوم دست آوردی که به نفع دیگران دیده و خوانده می شود! بنابراین جامعه در مواقع ضروری که از حیث فکرآورد به بن بست می رسد به دنبال فکری بکر می باشد که ممکن است در چنین شرایطی مرگِ یک دست آورد زنده شود و به حیاتی کارآمد تبدیل شود . جنبش ها و انقلاب های جهان در ابعادی ضروری با کمبود فکر مواجه می شوند و چون حاکمیّت تمام درهای فکری را به روی معترضین در جهت حرکت می بندد لذا برخی از دست آوردهای فکری که بکر و هم پوشانی با نوعِ جنبش را دارند به طور ناخودآگاه در جامعه حضور می یابند. وقتی مطالبات مردم از سیستم حاکم برآورده نشود به طور ناخودآگاه افکاری خود رادر جامعه نشان می دهند که با فکر مردم همگن و هم سانی دارد. یک دست آورد فکری با مرگ ابدی مواجه نمی شود و براساس اوضاع سیاسی و اجتماعی جامعه چه بسا دوباره توسط مردم باز آفرینی گردد . به هر روی ، اغلب دست آوردها برای جایگاه ِ اجتماعی و پایگاه سیاسی خود تلاش می کنند وتنها جریاناتی از جریان می افتند که از طرف مردم دیده نشده اند. لذا هر دیده ای نوشته می شود وهر نوشته ای هم دیده می شود زیرا که همان نوشته هم توسط دیده ای نوشته شده و آن دیده هم عضوی از دیده هاست.

آنتولوژیفکرآورددستاورداندیشهاستاد پاپی
عابدین پاپی متخلص به آرام، شاعر ، نویسنده ، منتقد، روزنامه نگار و نظریه پرداز ادبی و اجتماعی معاصر
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید