به قلم : عابدین پاپی
« به چیزی که انسان ها به آن ها می بالند توجه نکنید
بلکه به چیزهایی توجه کنید که خودتان در همان انسان ها کشف نموده اید.»
«پاپی»
خودبالندگی موجودی به نان انسان به حدود قرن پنجم پیش از میلاد مرتبط می شود . زمانی که طیفی از مردم به نام سوفسطائیان که درآتن می زیستند به این نتیجه رسیدند که امکان دستیابی به شناختی فراگیرو واقعی ازحقیقت وجود ندارد و به همین خاطر بود که خود را سوفیست(دوستدار دانش) نامیدندوبانی و مبانی دانش را انسان برشمردند به طوری که گفتگوهای پروتاگوراس با سقراط حکیم در آن زمان مصداقی از حقیقت گرایی و واقعیّت گرایی محسوب می شد واین دو، دردوجهت مخالف ومتقابل به تدبیر و تبیین اصالتِ وجود انسان می پرداختند.در بین واقعیّت گرایان اومانیسم می توان به همین پروتاگوراس اشاره نمود که اصلی را به عنوان معیار انسانیت بنا نهاد که اغلب امانیست ها ازهمین اصل پیروی نمودند وحتا امروزه دربین اومانیست های جدید هم جایگاه ویژه ای دارد. پروتاگوراس می گوید: «انسان معیار همه چیز است . معیار هستی چیزهایی که هستند ومعیار نیستی چیزهایی که نیستند.» می توان گفت اینان کسانی بودند که مقوله ی انسان را معیار همه چیزقلمداد می کردند به گونه ای که پی آمدآن این شد که اومانیست های جدید من بعد، هر انسانی را معیاری برای خود می دانستند. یعنی اومانیست از آن قاعده ی کلی نگری انسان به سمت جزئی نگری های انسان سوق یافت. مهم ترین برداشتی که از این فرآیند فکری در دایره ی انسان نگری می تواند قابل بحث باشد این است که در اومانیسم قدیم انسان به عنوان یک موجودِ شعورمند و فراشعورکه می تواند درخود ودرمحیطِ پیرامون خود تأثیرگذارباشد یاد می شد و این حرکت را می توان نوعی اومانیسم علمی- جمعی یا جمع گرایی نامید زیرا که بر اساس صحبت پروتاگوراس مبحث انسان و کلیّت مفهومی انسان در دایره ی انسانیّت مطرح است اما بحثِ سایر موالید جهان هستی محلی از اعراب ندارد چرا که انسان بر همه ی چیزها سیطره و استیلادارد و فرصت انتخاب و قدرت اختیار درامور طبیعی و اجتماعی را او تعیین می کند اما در جهانِ امروز بحث فردنگری ومؤلفه های فردی مدنظر است و هر انسانی را معیاری برای خود قلمداد می کند. باید ابراز داشت که نه انسان معیار همه چیز است و نه هر انسانی می تواند معیاری تام و تمام برای خود باشد از این رو که انسان یکی از موالید چهارگانه ی طبیعت و هستی به شمار می رود و تنها برتری آن نسبتِ به دیگر موجوداتِ زنده و غیر زنده نه درشعورمندی بلکه در فراشعورمندی آن درجهانِ معنا است. همه ی موجودات شعورمند هستند که درحد و نصاب خویش می توانند آگاهی خود رادرجهت زیست مندی در جهانِ معنا به تصویر بکشنداما به اندازه ی موجودی به نام انسان قادر به دسته بندی و آنالیز مفهومی این شعور نیستند و به بیانی توانایی تشخیص وتمیز درجهتِ نیلِ به تغییر رویکردِ درهستی را به اندازه ی انسان دارا نیستند. انسان نه تنها شعور خودرامی فهمد بلکه نسبتِ به این شعوربه درک و آگاهی کاملی هم می رسد و در این جاست که جهان را با تغییر و تحول و حتا تطور مواجه کرده است. به هر روی از نگرشی به نام اومانیسم تعاریفی از قبیلِ: انسان گرایی، انسان مداری ، مکتب و اصالت انسان و انسان دوستی شده است . اومانیسم نه یک مکتب است و نه یک روشِ فراگیر بلکه یک نگرشِ ایده مند فراگیر به شمار می رود که این نگرش با عملکردی که در جهان به نمایش گذاشته است توانسته نفوذِ خود را دربطن طبیعت و جامعه حفظ نماید.از بُعدِآرکائیک ریشه دریونان باستان دارد ولی به شیوه ی علمی – پژوهشی و درقالبی آکادمیک کار خود را در قرن چهاردهم و درایتالیا آغاز نمود به طوری که فرانچسکو پترارک را بانی این جنبش دانسته اند.اومانیسم در سیر زمان و با توجه به شرایط سیاسی و اجتماعی و تحولات فرهنگی و هنری با پوست اندازی های متعددی مواجه شده و می توان گفت گستره ی پردازش به این جنبش ادبی- فرهنگی دامنه ای به ازمنه ی پیدایش و زایش آن تا به امروز دارد. بدین معنا که فیلسوفان و صاحب نظرانی چون: سقراط ، پروتاگوراس، دیوگنس لائرتیوس، آراسموس ، توماس مور، آگوست کنت، یوهان اِک ،ژوزف اسکالیزر، ایزاک کازُبُن ،ژ اک لوفِور،یوهان رویشلین، ملانشتون، گالیئلو گالیله، آیزک نیتون، ویلیام شکسپیر، ، مارتین لوتر، سن سیمون، ویرجینیاوولف، فویرباخ، هگل ، رنه دکارت، کانت، کارل مارکس، نیچه، آلبرکامو، و ... تا جهان امروز که پست مدرن نامبردار شده است به این جنبش ادبی – فرهنگی توجه علمی و تأمل فکری – پژوهشی خاصی داشته اند و رویکردها را هم می توان به دو قسم منقسم نمود: یکی رویکردِ خداشناسی است و آن دیگر رویکردِ انسان شناسی است. با این تعابیر، در می یابیم برخلافِ انسانِ دیروز که معیار همه چیز بود امروزه انسان ها هر کدام معیاری برای خود هستند. به نظرمی رسد که انسان بیشتر از این که با طبیعت درنزاع و رقابت باشد با خودش و جهانِ اجتماعی پیرامونِ خودش در جنگ و جدال است. فرد نگری یکی ازمؤلفه های پست مدرن است که بعداز جهان مدرن شرحی دیگر را با قوانینی دیگر برای موجودی به نام انسان وضع و ترسیم کرد.این جهان به کار وکارکرد آدم ها توجه دارد و نظامِ سرمایه داری هر چیزی را بهتر از خودش مدنظر دارد .تنهادوستِ فردنگری پول است و انسانِ امروز را نمی توان انسانی اومانیسم با مؤلفه هایی آزادی خواه و آزاداندیش تصورنمود بلکه اختیار و تصمیم آن به دست جنابِ پول می باشد و به بیانی افسار او دردست پول و یا همان نظام سرمایه داری است . بنابراین درمقابلِ جمع گرایی و احترام و ارزش نهادن به ارزش ها و عملکردهای متعدد انسانی که به نفعِ جهانِ انسانی بود امروزه مبحثی به نامِ فرد نگری قد علم کرده است. انسانِ فرد نگرکسی است که تنها خودش را می بیند وحتا دانش و هنرخویش را هم برای خودش مصرف می کند. او دانش و هنر را با پول معاوضه می کند و پول را رهبرخویش می پندارد که در هر زمانی می تواند او را در مسیر جامعه راهروی کند . دیگر چیزی به نام اندیشیدن و عمل کردن به این اندیشه در جهت نیلِ به حیثیت انسانی وکوشیدن واهتمامِ به دستیابی به انسانیت اصیل معنایی ندارد. اگر چه اومانیست ها تعریفی جامع از ارزش های انسانی را برای پیشبرد اهداف و جامعه ی هدف انسانی درذهن خود می پرورانند ولی جامعه ی امروز جامعه ی انسان نگری نیست بلکه جامعه ای فرد نگر می باشد . تصور این که عاملِ همین فرد نگری خودِ اومانیست ها بودند چرا که شعار آن ها همان« انسان معیار همه چیز است» بود. وقتی انسان معیار همه چیز باشد این انسان به شاخه های متعددی تبدیل می شود . اگر اومانیست را به یک درخت تشبیه کنیم در می یابیم که ریشه ی این درخت می تواند انسان درمفهومی کلی باشد و شاخ و برگ های آن نیز ثمره ی همین انسان به شمار می روند. بنابراین نمی توان ازخودِ درخت صحبت کرد اما از شاخ و برگ و میوه ی آن صحبتی به میان نیاورد. تردیدی نیست که اومانیست همین درخت است وفردنگری میوه های این درخت که هرکدام خود را معیاری برای خویش می دانند. هردرختی میوه ای دارد و این میوه ها همه شبیه به هم هستندو این شبیه سازی هم از آنِ درخت است. بنابراین درکل نمی توان یک میوه را از یک درخت ، ارزش معیار همه ی میوه های آن درخت محسوب کرد زیرا که تحت هر شرایطی نوع و جنس و مزه ی میوه ها یکی است. لذ سوای از سیر زیست مندی مقوله ای به نام انسان نگری پرسش این جاست که چه تفاوتی بین انسان نگری و فرد نگری وجود دارد؟ درانسان نگری آزادی و آزادگی مطلق وجود ندارد و استقلالِ هرانسانی همبسته و وابسته به استقلالِ فرد دیگری است.. شیوه ی نگاه و رویه ی فکرهایکی نیست اما همه درجهت نیلِ به یک مسیر تلاش می کنند وآن مسیر انسانیّت است. انسانیّت با انسان فرق می کند. انسان دراختیار انسانیّت خویش و جامعه قرار دارد و به تنهایی نمی تواندانتخاب و اختیار کند .جدای از این که انسان ممکن است یک روزی به مقوله ی «بی انسان» درجهانِ زیست تبدیل شود. یعنی این که انسان منقرض شود و به جای موالید چهارگانه ما با موالید سه گانه ی درطبیعت مواجه شویم. جنگ و جدال ومخاصمه ی تاریخی بین طبیعت و انسان وحتا انسان با انسان از عواملی است که انقراض انسان را در طبیعت تهدید می کند . شما تصور کنید که جهان بدون موجودی به نام انسان آیا نمی تواند زندگی کند؟ جهان از حیات و زیست مندی فراشعوری برخوردار می باشد که هر موجودی را بی رحمانه نیست و نابود می کند و چه بسیار موجوداتی که نسل آن ها بر روی زمین منقرض شده است . تفاوت انسان با سایر موجودات در فراشعوری انسان است که ممکن است این فراشعوری به موجودی دیگر منتقل شود . حرکت انتقال ذاتن و فطرتن در وجود همه ی موجودات حتا غیر زنده وجود دارد و جهانِ « بی انسان» جهانی است که به شدت انسان ها را تهدید می کند. بنابراین رشد و بالندگی نظمِ فکری و سیراندیشگی های انسان بر روی زمین و سایرکرات به منزله ی انسان موجودی مطلق نیست بلکه به مثابه ی انسان موجودی با وجودی نسبی است که احتمال می رود در سیرِ زمان این وجودِ نسبی را از دست بدهد. به نظر می رسدکه انسان نگری به معنی نگرش به کلیّت انسان به عنوان یک مرکز وسایر انسان ها در چرخش به گردِ این مرکز نیست بلکه خودِ انسان در مرکز دایره ی هستی به عنوان یک چهارم از این دایره ی هستی( زمین) نقش و کارکرد دارد. انسان نگری به معنی واقعی یعنی تساهل و تسامح انسان با طبیعت و محیط اجتماعی است . انسان به عنوان یک موجود اجتماعی بر اساس کارکرد اجتماعی اش محل بحث و نظر است و مسلمن این کارکرد هم باید در دایره ی انسانیّت باشد . خب تفاوت بین انسان نگری و فرد نگری در این است که فرد عضوی از انسان است . هر فردی انسان است اما هر انسانی فرد نیست . انسان در خدمت انسانیّت است وفرد عضوی کوچک از این انسانیّت بزرگ می باشد. انسان نگرکسی است که نه تنها توجه به علوم طبیعی دارد بلکه علوم انسانی را در جهت رشد بشریت به سمت خیر خواهی و شاد کامی سوق و هدایت می کند. فرد نگری نوعی از نظام فاشیستی است که جامعه را با زمانِ عتیق عجین می کند. یک فردِ انسان نگر فردی است که سعی می کند به چیزی هایی که از انسان و انسانیّت فهم و درک می کند توجه عمومی داشته باشدنه به چیزهایی که خودِ فرد از انسان و انسانیّت در جهت نفع شخصی فهم و درک می کند. قضاوت یک فردنگر با انسان نگریکی نیست. فردنگر به دنبال طراحی نقشی دیگر از خودش در جهتِ نیل به مطالبات خودش می باشد اما انسان نگر به دنبال طراحی نقشی از انسانیّت از برای همه ی انسان هاست و اگر چه این یک مدینه فاضله است که عملی کردن آن سخت و دشوار است و هنوزهم درجامعه واقعیّت پیدا نکرده است اما حقیقتی محسوب می شود که همیشه تلخ بوده و هست. مبحثِ دیگر ارزش گذاری انسان است .ارزش انسان به فکر و فکرآوردهای آن نیست بلکه به عملکردِ این فکر و فکرآوردها بستگی دارد. چه بسا پادشاهانی که قرن ها بر جامعه جکومت کرده اند ولی دست آورد و فکرآورد آن ها صبغه ی انسانی را در تاریخ برجا نگذاشته است .برای هر چیزی حتا انسان ها ارزشی گذاشته اند ولی برای انسانیّت انسان ها که این انسانیّت می تواند درقالبِ ارزش هایی چون فرهنگ انسانی، هنرِ انسانی، ادبِ انسانی، اندیشه ی انسانی ، اخلاق و رفتارانسانی و ... خود را تصویر نماید هیچ گونه ارزشی مشخص و تعیین نشده است و اگر چنین بود قرن های پیش انسانیّت را همین انسان می خرید . انسان با انسانیّت دو واژه ی هم خانواده اند که در ازمنه های تاریخ با هم درهماورد بوده اند . یکی به دنبال ارزش های معنوی و اجتماعی خودش بوده و آن دیگر از خود، اجتماع و طبیعت به عنوان مثلثی متساوی الاضلاع یاد کرده است. انسانیّت از دست آوردهای انسان است اما ممکن است که راهِ خود راازانسان جدا کند و با راهِ طبیعت و نشانه های طبیعی و اجتماعی همگون و همگام گردد. انسان می تواند با نام های زیادی انسان نگری خودرادرجامعه بسط دهد به مانند انسان نگری اومانیستی ، انسا نگری ناتورالیستی، انسان نگری اخلاقی، انسان نگری دمکراتیکی، انسان نگری علمی ، انسان نگری هنری و ادبی و انسان نگری دینی و مذهبی وغیره. بدین ترتیب همین انسان با هر رویکردی می تواند خود را درجامعه نشان دهد اما مهم این جاست که این رویکرد بتواند آزادی فکر و آزادی بیان داشته باشد. آزادی فکر و بیان به این معنی که آزادی فکری خود را با بیانی انسانی و به نفع اجتماع و طبیعت در بطن جامعه ترسیم نماید. فرق است بین بیان انسانی با فکر اجتماعی. همه ی مردم اجتماعی هستند و درحد وتوان خویش فکر اجتماعی دارندلذا احتمال می رود یک فرد فکراجتماعی داشته باشداما بیانِ انسانی در این فکرِاجتماعی نباشد. بنابراین مستلزم هرآزادی فکری واجتماعی بیانی انسانی است نه بیانی سیاسی یا اقتصادی . فرق است بین کسی که نویسنده است با کسی که نویسنده نیست. نویسنده باید آن قدر بنویسد تا که جامعه تبدیل به یک نویسا در دو جنبه ی نوشتاری و گفتاری شود. فرق بین انسان نگری و فرد نگری در این است که انسان نگری سال ها درخودش زیسته و به جهان نگریسته است تا که دیگران دراو زیست کنند و جهان ِخود را بسازند. انسان نگری به مانند یک خانه می ماند که تنهایی شما را بی منت درکنارخودش می پذیرد اما فرد نگری به مانند صاحبِ خانه ای می ماند که جز خودش کسی را به نزدِ خویش نمی خواندهر دو خانه ای تنها و متروک اند که یکی از خردِ خویش تبعیّت می کند وآن دیگر درتصرف خردِ انسان است .فردنگر التفاتِ به مناسب ها دارد اما انسان نگر نگاه به نامناسب ها هم دارد او صداهای راستین خویش را می شنود که خودش را به داشتنِ زندگانی ثمربخشی فرا می خواند و این صدا های راستین طبیعت و جامعه را می شنود که صدای خویش هم یکی از این صداهاست که همه را به داشتنِ زندگانی فرابخشی از برای انسانیّت فرا می خواند. انسان یک پدیده است که پدیدار شده و به اندازه ی پدیدارهای خود درجهان هستی سهم گرفته است. فرهنگ و تمدن را انسان ها به وجود آورده انداما زبان و عقل بشر درسیر زمان و مکان درطبیعت شعورمند شده است . او آموخته های خود را از زبانِ طبیعت آموخته و عقلِ خود را درکُنه همین طبیعت به دست آورده است .انسان دربدوتولدموجودی عاقل و بالغ نیست بلکه طبیعت به عنوان معلمی دانش آموخته به او دانش ها را می آموزد. طبیعت گهواره ی همه ی انسان هاست و هر انسانی از دو گهواره بهره مند است . یکی طبیعت است ( زمین) و دو دیگر مادر. مادرزبان و عقلِ خود را از طبیعت آموخته است و این آموخته ها را به زایش خود منتقل می کند. ما درجهانِ معنا دو نوع باور را تجربه می کنیم: یکی باور به طبیعت و فراطبیعت است و آن دیگر باورِ به انسان و فراانسان . بنابراین چهار رویکردِ اساسی در کُنه جهان وجود دارد: نخست خداباوری است دوم خداناباوری سوم انسان باوری و چهارم خودباوری(خودخواهی) خدا باوران کسانی هستندکه می گویند انسان قائم به ذات است نه مخلوق. یعنی خالقِ جهان هستی خداست و انسان اشرف مخلوقات بر روی زمین است . آنان انسان را موجودی دارای اختیار درنظام آفرینش قلمداد می کنند اما این اختیارات زیر مجموعه ی اختیارات پروردگار است . خدا ناباوران کسانی هستند که اعتقادِ به عدم و نیستی دارند وحقیقت زندگی را درهمین جهانِ مادی تصور می کنند و رویکردیِ ماتریالیستی با تقدمِ ماده بر شعور و البته شعور انسانی را هم در جهت نیل به مطالبات زندگی خواهان هستند و به جهانِ پس ازمرگ اعتقادی ندارند و مرگ را هم یک خاموشی محض و همیشگی می پندارند.گروه سوم انسان باورندکه اعتقادِ به فکرآوردها و دست آوردهای بشر دارند و انسان را معیار همه چیز در دنیا می دانندزیرا که دارای عقل، شعور و فرهنگ است و جهان را می تواند تغییر دهد و گروه چهارم خود باورند البته نه آن خود باوری که پی آمدی اجتماعی و کارآمد را به نفع خویش و طبیعت و جامعه دارد بلکه کسانی اندکه انسان را معیار همه چیز نمی دانند بلکه هر انسانی را معیاری برای خود تلقی می کنند. خودباوری در رنگ و لعاب خودبرتر بینی وخودخواهی، همه ی معیارهایش بر اساس درونیّات و بیرونیّات خویش شکل می گیرد وباورهای خویش را از خویشتنِ خویش مطالبه می کند به بیانی گرایش به داشته های خویش را در جهت کسبِ نداشته ها درجامعه با کار و تلاش فراوان خواهان است و به اصطلاح شعارشان این است که همه کارکنیم اما هرکسی برای خودش.