عابدین پاپی
عابدین پاپی
خواندن ۳۴ دقیقه·۲ سال پیش

گذاری درکارکردهای گُفتمانِ پراگماتیسم (عمل گرایی) دربافتِ هستی


به قلم: عابدین پاپی

سعدیا گرچه سخن دادن و مصالح گویی به عمل کار برآید به سخندانی نیست

«سعدی شیرازی»

الف)پراگماتیسم از زایش تا بایش :

واژه ی عمل به معنی ساختن ، کارکردن، کار ، کردار و به زبان عربی لم یَحمَلُوها آمده که به معنی : به آن عمل نکردند و آن را حمل نکردند) و کنایه از این است که به آن عمل نکردند. در فرهنگ لغات فارسی به معنی انجام دادن ، ایجاد کردن، تولید کردن ، پرورش دادن معنا شده است . بنابراین عمل گرایی به معنی میل و گرایش وسوق یافتن به سمت کاری است درجهتِ به انجام و سسرانجام رساندن آن کار. مقابلِ آن تئوری یا نظر آمده است. تئوری و یا نظر بایستی در دایره ی عمل قرار بگیرد و وقتی بر شاخک های درختِ جامعه خود را احساس نموددر واقع عمل گرایی خودش را نشان داده است. بین نظر و عمل رابطه ی دیرینه و دو سویه و چند بویه وجود دارد. ایده برعمل مقدم است از این روکه تا ایده یا نظری نباشد عملی به منصه ی ظهور نخواهد رسید. مثلن: شما زمانی می توانید نویسنده باشید که کار شما در جامعه خود را با کارکردی فرآرونده نشان داده باشد . تولید ونشر تفکر خویش درجامعه نوعی عمل به شمار می رود و عملکردِ تفکردر جامعه به نحوی که منشأ اثروفایده دراجتماع واقع افتد را درزوایایی می توان عمل گرایی نامید . عمل گرایی می تواند دردوحالت خود را درجامعه تصویر کند: نخست:گرایش و تمایل به سمتِ صاحبِ عمل است و دو دیگر، بهره وری و بهره برداری ازآن عمل درجهتِ استفاده ی بهینه ی خویش مبنی برساختنِ ساختمانِ شخصیت و حرفه و عمل خویش است. یک مهندس خوب زمانی عملگراست که بتواند ایده یا نظر خویش را درجامعه عملی کند. نقشه و طرح یک ساختمان به عنوان تئوری کار مدنظر است اما پرداختن و ساختن ساختمان بر پایه ی همان ایده،عملِ کار به شمارمی رود. در دیرینه ها تا به اکنون موجودی به نام انسان برای به اثبات رساندنِ موجودیت خویش درنظام هستی به دنبالِ ایده و عمل بوده که این ایده و عمل را ابتدا درجهتِ امرار معاش به کاربسته و من بعد به دنبالِ ایده های فرهنگی- اجتماعی و فلسفی و اقتصادی هم بوده است . عمل گرایی یک گفتمانِ اجتماعی است که دارای زیر لایه هایی جامعه شناسانه می باشد که بیشتر در دایره ی علومِ اجتماعی محلِ بحث و نظر بوده است. عمل گرایی در ازمنه های تاریخ تا به کنون دچار ِپوست اندازی های بسامدی شده که درهر زمانی به شیوه هایی به فرآخور مکانِ خویش طی طریق نموده است . از این نگاه عمل گرایی را می توان به دو بخش تقسیم کرد. نخست عمل گرایی آرکائیک و دو دیگر عمل گرایی آکادمیک است . عمل گرایی آرکائیک یا قدیمی و باستانی در قالبِ سُنت و با مؤلفه های سُنتی به انجام و سرانجام رسیده و عمل گرایی آکادمیک با بافت و ساختنی علمی و دانشگاهی خود رادرعرصه ی جامعه به تصویر کشانده است. لذا از این که بشردست به انجام کاری در جهت تأمین وچرخش زندگی خویش زده و درمناسبات اجتماعی ومطالبات فرهنگی زمانِ سنت دستی داشته است مقوله ای قابلِ فهم و درک است اما حضور دنیای مدرن خود عاملی بود تاکه پراگماتیسم (عمل گرایی) خود را در قالبی علمی و عملی و تحقیقی با کاربست هایی فرآرونده دردایره ی بالندگی فرود آورد. بنابراین قبل از این که پراگماتیسم به صورت آکادمیک خود را درجامعه نشان دهد نشانه های این گفتمان را می توان درآثار ادبی و سایر آثار اجتماعی و فلسفی جهان به صورت آرکائیک مشاهده کرد به طوری که در یونان باستان توسط پروتاگوراسآغاز به کار می کند و حتا در سایر کشورهای متمدن به مانند ایران هم نمودی نمادین داشته است ولی به طور حتم و یقین و به صورتِ حرفه ای ابتدا دربافتی یونیک و اورجینال در سالِ 1870 در ایالات متحده ی آمریکا توسطِ اندیشمندانی چون: چارلز سندرس پرس، ویلیام جیمز و جان دیویی به وجود آمد .پراگماتیسم pragmatisme ازپراگمادریونان اقتباس شده و پراگما pragmaبه معنی عمل است و سیر فکری خود را تا به امروز درقالب های متفاوت با کارکردهای متعددی در بطن اجتماع به بایش و نمایش گذاشته است.در جوانبی دیگر که به این گفتمان التفات می شود درواقع به یکسری تقسیم بندی دوسویه هم می توان پی برد چه این که عمل گرایی هم دارای ویژگی های عمومی-اجتماعی است و هم ازکاربست هایی تخصصی و علمی بهره جسته است. در یک نگرش ژرف می توان به شگرف های پراگماتیسم در دایره ی آکادمیک هم توجه داشت به گونه ای که زایش علمی این گفتمان گرچه بیش ازپیش درطبیعت و اجتماعِ بکر وجود داشته است ولی هوشمندی و روشمندی خود را در آمریکا و انگستان به دست آورده و من بعد در فرانسه هم رشد و نُمو پیدا کرده است و رویکردهای امپریوکریتی سیستها، کارل مارکس ، لنین ، گئورگ زیمل و هانز فایمینگرنیز دراین گُفتمان مبرهن است و پوزیتیویست ها هم به طور یقین با این گفتمان رابطه ی و خویشاوندی قابل ملاحظه ای داشته اند. در یک چهار چوب کلی زایش و بایش این گفتمان را چنین می توان بیان کرد که سنت یا روشی است که بانی آن ایالات متحده ی آمریکا است. این گفتمان اجتماعی- فلسفی در اواخر قرن نوزدهم حضور خود را درجامعه مبرهن نمود و هرچند ویلیام جیمز برای نخستین باراز این اصطلاح درمتون فلسفی استفاده و بهره برداری نمود ولی خودِ جیمز اعتبار و ارزش وضع و وزنِ این اصطلاح را به چارلز سندرس پرس می دهد و واضح است که چارلز سندرس پرس در مباحث خود در باشگاه فیزیکی ، این اصطلاح را بکاربسته و در سالِ 1878آن را وارد فلسفه نموده است . پرس در مقاله ای تحتِ عنوانِ «چگونه ایده های خود را وضوح ببخشیم» در نشریه ی«ماهنامه ی دانش عامه» در ماه ژانویه آن سال بعد از اشاره به این که باورهای ما در واقع قواعدی برای کنش اند، گفت که برای بسط معنایی یک اندیشه / باور، ماتنها بایستی تعیین کنیم آن اندیشه /باورچه رفتاری راموجب می شود. در نظر ما آن رفتار تنها معنای آن باور/ اندیشه است و حقیقت آشکار در پسِ تمایزات فکری ما ، هرچه قدر هم باریک و ظریف ، این است که صرفا" آنهایی شان به کارمی آیند که مشتمل بر تفاوتی احتمالی در عمل باشند.بنابراین ، اگر بخواهیم نسبتِ به شیئی / ابژه به وضوحِ کامل در افکارمان دست یابیم، صرفا" بایستی بررسی کنیم که آن شیئی / ابژه منشأ چه تأثیرات ، خواه بلاواسطه یا با فاصله ، زمانی، در نظر ما از آن شیئی/ ابژه است؛ اگر آن تصور اصولن معنای ایجابی ای داشته باشد// این اصل پرس است.اصل پراگماتیسم ، این اصل تقریبن به مدت بیست سال از جانبِ همه نادیده گرفته شد، تا اینکه من، در سخنرانی ای در انجمن فلسفی پروفسور هوویسون در دانشگاه کالیفورنیا ، آن را دوباره پیش کشیدم.» بدین حال درگذارِاین جریان فلسفی اختلافاتی هم مابین سندرس پرس و ویلیام جیمز به وجود آمد به گونه ای که تفاسیری که ویلیام جیمز از پراگماتیسم ارائه می نمود از نگاه پرس معقول و منطقی نبودند زیرا که نگاه منطقی پرس با تمایلات روانشناختی جیمز سیری متوازن را در دو کفه ی برابر طی نمی کردند و در این حالت بود که پراگماتیسم به دو شقِ پرسی و جیمزی مبدل شد و هر کدام از این دو شق هم طرفدارانی را به خود اختصاص داد.

ب) نگرشی در چه گفته ها و چگونه گفتن های گفتمان پراگماتیسم:

پراگماتیسم یک اصلِ مادی است که ازایده های حقیقی تبعیّت نمی­کند و حتا خودِحقیقت را هم نوعی ماده می پندارد و در زوایایی زیر تأثیر فلسفه ی ماتریالیست است.اصالت عمل شاخص ترین شعار این طیف است . آنان سودمندی عمل را حقیقت می پندارند . یعنی اصلِ کاررا عمل می دانند و به تئوری های جامعه چندان التفاتی ندارند. تجربه را اصل و نظر را وسیله می دانند. آنان به تعقل گرایی حمله می­برند و اصلِ کار آن ها بر محور تجربه گرایی است البته نه آن تجربه گرایی که بر پایه ی مفاهیم مقدم بر تجربه است بلکه بر تجربه ی زنده و باینده اعتقاد بیشتری دارند تا تجارب حسی و فرهنگی که پشتوانه ی آن اندیشیدنِ در ادب و هنر است. به تعبیری بر عاملیّت کار و سودمندی مادی آن کار اعتقادِ بیشتری دارند تا عاملیّت و پی آمدهای معنوی آن . جیمز از سکانداران نام دارگفتمانِ پراگماتیسم می گوید: «ما فقط برای حلِ مشکلاتمان می اندیشیم .» یعنی اندیشیدن جیمز برای لقمه ای نان است که این روزمره گی را مهم ترین اصول در فلسفه ی زندگی بشر می داند . حیات بشر درگرو زندگی است و زندگی بدونِ امرار معاش و تأمین معیشت بی معناست اما این یک فلسفه ی مادی است نه معنوی.به همان انداره که فکر و روان انسان در زندگی سودمند است به همان قدر هم، امرار معاش مهم است. یک رابطه ی دوسویه بین شکم و فکر وجود دارد. یک حیوانِ زبان بسته هم، به فکرِ شکم خویش است تا برسد به یک انسان که سخنور و شعور و فرهنگ دارد. فرآیند حیات یک امر ذاتی است و سیر تکاملی آن دائما" در حالِ تغییر است و فیلسوف بایستی این فرآیند را با یک جهان شناختی کارآمد به تصویر بکشد. من حقیقت را به بینایی تشبیه می کنم که در میان جمعِ کور زندگی می کند. یعنی هرآنچه حقیقی است واقعی نیست . واقعیّت همیشه کور است و توانِ دیدنِ حقیقت را ندارد و بینا همیشه افراد کور را می بیند و با احساسات و رفتارِ آن ها زندگی می کند اما کورها حقیقت را نمی بینند و چون حسِ دیدنِ ندارند در واقع قدرت تمیز، تشخیص و تحلیل را از حقیقت هم ندارند. حقیقت چون عیب آدم ها را فاش می کند تلخ است. جهان کثرت در وحدت و وحدت درکثرت است و این فرآیند از حقیقت نشأت می گیرد . حقیقت چیزی نیست که بتوان آن را تعریف نمود. یک مُعَرَف است که قابلِ مَعَرِفی نیست اما تعریف آن در ذاتِ طبیعت وجود دارد. حقیقت همان ذاتِ موجودات است که این ذات می تواند زیبا و کارآمد باشد و یا پلید و ناکارآمد. یک سرشت درونی است که در همه ی کائنات وجود دارد و قابلِ شناخت از طریقِ چشمِ سر نیست بلکه با چشمِ دل می توان آن رامشاهده نمود. جهانِ انسان با جهانِ طبیعت در ارتباط است و نوعی گفتِ گومندی در بین این دو در جریان است.چیزی که قابلِ دیدن است حقیقت نیست بلکه یک واقعیّت سودمند است که ما را برای نیل به حقیقت کمک می­کند. درخت یک واقعیت سودمند است که انسان می تواند از آن استفاده ببرد و هر چیزی که سودمند باشد حقیقت نیست. فلسفه ی غرب در مقابلِ حقیقت نوعی واقعیّت ذهنی را مطرح می کند که این واقعیّت تنها مظروفی است که فاقد ظرف است . فکر می کنم هر نشانه ای در طبیعت یک ظرف دارد که آن ظرف حقیقت است و باید آن را فهم و درک کرد و فلسفه ی غرب تنها مظروف نویس واقعیّت ماست نه ظرف نگار حقایق. غور شدن در واقعیّات، ما را با کاشت ها و داشت هایی مواجه می سازد که فکر می کنم این کاشت ها و داشت ها همان حقیقت هستند. مثلن: آتش یک واقعیّت است که هم ما را گرم می کند و هم به ما آسیب می رساندپس نمی توان سودمندی و ضرر آن را یک حقیقت دانست. هر نشانه ی طبیعی هم می توان سودمند باشد و هم مُضر. خودِ انسان نیز موجودی است که از این ویژگی ها بهره مند شده است . یکی قلم دست می گیرد و به بشریت سواد و دانش می آموزد و آن دیگر تفنگ دست می گیرد و صدها آدم را می کُشد. هردو بشرند اما هر کدام تابع ساختِ فرهنگ و بافتِ اجتماعی خود هستند. با تفکر پروتاگوراسی نمی توان جامعه را درگرداب مخوف نادانی و جهل نجات داد بلکه پشتِ هر عملی یک احساس انسانی نهفته است. انسان گرایی رابطه ای دیرینه را با احساس گرایی دارد و احساس یک ویژگی طبیعی است که خود رادرذاتِ موجودات و ضمیر ناخودآگاه این موجودات به نمایش می گذارد. هیچ کسی نمی تواند احساس را از آدم ها بگیرد و تنها قادراست احساس آدم ها را آلوده کند. فلسفه ی پراگماتیسم به نوبه ی خود از علمِ اقتصاد به عنوانِ یک پایه درجامعه یاد می­کند و جهانِ امروز هم جهانی اقتصادی است . با علم همه چیز به دست می آید و قابلِ ارزش است اما ارزشِ علم که سودمندی آن است به منزله حقیقت نیست. حقیقت علم درآن است که جهان را واقعی ببیند و این سودمندی را در بین ملل به طور مساوی تقسیم کند. کارِ حقیقت حتا اگر حقیقت سقراط باشد و یا آرخه که همان شی ء قدیمی است اجرای عدالت است که چنین چیزی درچنان های ازمنه های تاریخ بشر کم تر به چشم می آید. از دیرینه ی سینه ی ادبیات ما، این سخن حک شده است: « عالمِ بی عمل به مانند زنبور بی عسل است.» و این حرف درستی است یعنی باید کارهر موجودی نتیچه داشته باشد اما نتیجه یک کار پی آمدتلاش و کوشش آن موجود درجهتِ بقای حیات خویش درکَنه هستی است و گرچه سودمندی به حیات ما کمک می کند اما نباید به عنوان یک حقیقت معیار ازآن یاد کرد. فرانسیس بیکن گویا همین جمله را واژگون می کند و می گوید:«علمی را که جدای از عمل باشد بی ارزش و بی اعتبار است؟. »این همان چیزی است که فلسفه ی شرق برآن تأکید مؤکد دارد اما فرق بیکن با سایرین در این است که بیکن به سودمندی علم توجه دارد یعنی می خواهد بگوید که علم بدون سود بی ارزش است نه بدون عمل. هرعلمی می تواند دو نوع سود داشته باشد: یا سودِ مالی است و یا سودِ معنوی و انسانی که بیکن سودِ انسانی را بیشتر مد نظر دارد. یک پژشک اگر بدون پول مریض خودش را معالجه کند یک سود معنوی و انسانی برده است و این حرکت، انسانی است اما اگر از مریض پول بگیرد درواقع به خودش سود می­رساند نه جامعه و من اقتصاد را در چرخه ی زندگی حیاتی می­بینم اما فلسفیدن دراقتصاد به معنی این نیست که ما فیلسوف اقتصادی هستیم. هر انسانی این حقِ انسانی را در طبیعت دارد که باکارکردن در جامعه و برای جامعه معیشت آن را حاکمیّت تأمین کند . انسانیّت را نمی توان به خاطرِ لقمه ای نان زیر سئوال برد و فلسفه بافی کرد. مسلمن هر علمی سودمند است اماحقیقت نیست. علم یک دانش بشری است که بشر آن را برای نجاتِ خود کشف نمود تا به حیاتِ خویش درجهانِ معنا ادامه دهد ولی همین سیر و روند فکری از جانب بشر به منزله ی حقیقت نیست. حقیقت در هیچ موجودی یافت نمی شود بلکه به صورت غریزی و ناخودآگاه دریافت و ادراک می شود. در ذاتِ همه ی انسان ها حقیقت وجود دارد اما گرایش به فلسفه ی باطل خود رادر تاریخ بیشتر نشان داده است. هر کاشتی برداشتی دارد. شما اگر گندم بکارید جو درو نمی کنید و یا اگر لوبیا بکارید عدس نمی چینید. در هر خاکی کاشت و برداشتی می توان کرد و ممکن است که یک خاک هم بایر باشد اما در همان خاک هم حقیقت وجود دارد.بنابراین کاشت ، داشت و برداشت بسیار مهم است و فلسفه ی زندگی بشر درهمین سه مورد کلیدی خلاصه می شود. سعدی می گوید:« سعدیا اگر چه سخن دان و مصالح گویی/ به عمل کاربرآید به سخندانی نیست.» شما هر چه قدر هم سخن دان باشید باز همین سخن باید تبدیل به عمل شود یعنی هر تئوری باید به مرحله اجرا برسدودرون مایه ی شعر سعدی این را هم می­رساند که هدف علم در عمل آن است و علمی که کارمهم و سازنده ای را به انجام وسرانجام نرساند علم نیست بلکه یک چیز بی رنگ و لعاب و بی جان است. سخن هرچه قدر هم توأم با مصلحت ، حکمت و پند و اندرزباشد باز نیازِ به عمل دارد. نظر و عمل لازم و ملزوم یکدیگرند.در زوایایی دیگر،پراگماتیسم در دوحالت خود را در بطن جامعه نشان می­دهد . نخست حالتِ نظری است و دودیگر، حالتِ عملی است. اعتقادِ برآن است که خودِ نظر و ایده هم نوعی عمل است . یعنی متفکر مفاهیم خود را از جهانِ ماده و ذهن و جهانِ واقعیّت دریافت می کند و این مفاهیم را در دستگاهِ فکر پالایش و در دامنه ی اندیشه می ریزد. عمل نوعی اجراست که نیاز به جنبش و حرکت عینی از جانب اجتماع را می طلبد.همان چیزی که در ذهن طراحی می شود در واقع عملِ جامعه است که خود را در بافتی مدون تر و مشخص تر با فرم و محتوایی علمی و عملی و عینی تربه تصویر می کشدبه نطر می رسد که هر نظری عملی است و هرعملی هم نظری می باشد. یعنی به گفته ی سعدی تا تظری عملی نشود نظر نیست و تا عملی هم در دایره ی نظر فرود نیاید، عمل نیست. بین نظر و عمل رابطه ای نسبی وجود دارد و مکمل یکدیگرند. آسایش با پالایش عمل خویش به دست می­آید اما این به مثابه ی یک حقیقت واحد نیست بلکه به معنی یک واقعیّت سودمند است . از نگاه فریدریش ویلهِلم نیچه تنها حقیقت هنر است که باز هم هنر یک حقیقت نیست شاید هنر نسبتِ به سایر گرایش های فکری انسان به حقیقت نزدیک تر باشد اما خودِ حقیقت نیست. هنر از سلاله ی طبیعت و بشر نُضج و بارور می شود و هنرمند اغلب مفاهیم خود را دربطن ِطبیعت و اجتماع اقتباس و استخراج می­کند . هنر هم قابلِ تصویراست و هم حائزِ تعبیر و تغییر و نُمود آن قابلِ کتمان نیست اما حقیقت نُمودی است که در زیرلایه های خویش پنهان است. همه چیز و همه کس از حقیقت بهره مند می شوند چه به طور ناخودآگاه و چه به صورت دل آگاه و سرچشمه ی همه ی چشمه ها حقیقت است . هنوز کسی حقیقت را نه دیده و نه شنیده است و از طریق حواس هم قابلِ فهم و درک نیست. خودِ مرگ هم یک حقیقت نیست چون یک شقِ آن پنهان است . هر موجودی که می میرد به جای آن موجودی دیگر می آید و این قانون انتقال نوعی واقعیّت است که ما با چشمانِ خودمان آن را می بینیم. جان و جسم من که تمام می شود جان و جسم دیگری متولد می شود و این فرآیند از نوعی فرآبندگی( فوق تجربه) برخوردار است . من خودم را تا زمانی می بینم و درک می کنم که هستم و با نیستی خویش قادرِ به کشف خویش نیستم و در این جاست که این مسئله را بایستی از سرشت و جوهره ی هستی سراغ گرفت. به هر روی، در عمل گرایی انسان و انسانیّت مطرح است نه سودمندی انسان که پیامدِ کارکرد فکری و یا یدی آن است. انسانیّت مهم ترین سودی است که انسان را به درجه ی والایی می­رساند . یک فیلسوف اگر نان نخورد می میرد اما تفکر آن زنده است و عکس آن هم از جانب مادی گرایان این است که یک فیلسوف اگر نان نخورد نمی تواند فکر کند؟ در جواب به این مهم باید گفت که روزی همه ی موجودات را حقیقت می دهد و به اندازه ی همه ی موجودات نان و نمک هم هست و این که ما همه چیز رابا فکر و جنبه های سیاسی مصادره به مطلوب می کنیم در واقع عدالت و منطقِ حقیقت را زیر سئوال برده ایم. جنگ بین واقعیّت و حقیقت ریشه در دیرینه های فلسفی دارد . نان یک واقعیّت است که همه ی انسان ها بایستی از آن بهره مند باشند و اگر انسان ها یکدیگر را برای لقمه ای نان تکه پاره می کنند در واقع مشکل اخلاقی- انسانی دارند.به ذهن می رسد که با عقل و دانش نمی توان همه ی جهان را به دایره ی شناخت آورد و به یافته هایی ارزشمند دست یافت و عقلِ انسان قادرِ به کشفِ همه ی واقعیّات جهان نیست اما قادرِ به پردازش و سازش نقشِ خویش در همین جهان است . شما ببینید ویروس کرونا با مردم جهان چکار کرده است آیا با تولید واکسن آن می توان گفت که انسان یک حقیقت است . درسته که ساختِ واکسن به نفع بشریت است اما این نفع ریشه در حقیقت ندارد. نیازی نیست همه ی جهان را مطالعه کنیم و یا همه ی کتاب های جهان را بخوانیم همین که خودمان را خوب بشناسیم به جهانی از جهان پی برده ایم که ما را در مسیر تکامل کمک می کند و تصور بر آن است که تفکرِ ویلیام جیمز یک تفکر دلال گونه است که انسان به عنوان یک ابزار در بازارِ فروش به فروش می رسد. انسان فروشی یک رسم دیرینه هم هست که تمامِ ویژگی های ظاهری و باطنی همین انسان در ازمنه های تاریخ به فروش رسیده است و جهان امروز جهانِ پروتاگوراس ها و جیمزها است که توسطِ زیبایی، هنر، اندیشه و پول، آدم ها را معامله می کنند . آدم امروز به مانند کالایی مصرفی است که در بازار خریداری می شود و درخانه به مصرف می­رسد . هر انسانی که سودی نداشته باشد انسان نیست و به نظرم این یک «قانونِ حیوانی» است . سودِ انسان در تولیدِ فکری و فرهنگی و معنوی آن است نه ظاهر نمایی و ظاهر آرایی و مدل سازی و پول پرستی... یک زن بی سواد اما زیبا به مراتب سود بیشتری برای جهان دارد تایک زن زشت اما تحصیلکرده زیرا که قطارِ تفکر و فرهنگ از ریلِ جامعه ی جهانی خارج شده و جامعه ی هدفِ بشر پول و عیاشی است . بزرگترین تُجار جهان اگر یک حقیقت است پس چرا مردمِ آفریقا از رنج گرسنگی گنج می برند!! و نجات دهنده ای برای برون رفتِ از این مشکل را درنیافته اند؟! انسانِ در تفکر پراگماتیسم غربی غرقِ در بی عدالتی است و این یک فرآیند تحجرسان وسُنت گون است نه تجددگرایی و پساتجددگرایی که چنین تفکری در قابوسِ ذهنِ رنه دکارت، ایمانوئل کانت و هگل هم نمی گنجد. توجه به زبانِ فرهنگ و فرهنگِ زبان انسان ها سودمند تر از التفاتِ به نُمودها و نِمادهای مادی انسان ها است . انسان یک کالا نیست بلکه یک موجودِ والا و شعورمند است و چنین رفتاری با مقامِ انسان توسطِ دولتمردان جز گرایش به سمت جنبه های سیاسی، چیز دیگری نیست. فهم واقعیّات و درکِ حقایق با شناختِ از درونیاتِ خویش و شناختِ ازعالمِ خارج به دست می آید و هیچ پدیده ای خالی از حقیقت نیست . پدیده خود حقیقتی است که پدیدار می شود و پدیدار همان واقعیّت است . کِشت و سِرشت انسان از سرزمین واقعیّت توسطِ دانه ی حقیقت کاشته می­شود. شاکله و بایسته ی همه ی کائنات و موجودات زنده از مغز، هسته و پوسته تشکیل شده و هنوز عکس این قضیه نیز به اثبات نرسیده است. شما وقتی در دلِ خاک یک دانه را می کارید این دانه با یک سیر تکاملی به یک درختِ تنومند مبدل می شود و این درخت در نهایت میوه می دهد و این میوه شامل: مغز ، هسته و پوسته است و خودِ انسان هم به مانند همین درخت است که میوه ی آن از چنین حالاتی با شیوه های دیگری برخوردارشده اند. لذا سیر تعادلی و تکاملی طبیعت و طبیعتِ انسانی بر معیار همین سه بعد معنایی نُمادین است. با نگاهی ناتورالیسم دردلِ هستی می توان به هست مندی حقیقت پی برد اما خودِ طبیعت حقیقت نیست. حقیقت آن چیزی است که بتواند یک درختِ طبیعی یا درختِ انسانی را خلق نماید. یک صانع طبیعی، همان حقیقت است . تا زمانی که انسان به اصلِ معرفتِ جهان پی نبرد و قادر به تغییر واقعیّت ها و تبدیلِ این واقعیّت ها به یک جقیقت واحد نباشد چیزی به نام سودمندی یا ثمره ی طبیعت حقیقت نیست. فرق بین جیمز با سایر اندیشمندانِ جهان در این است که ایشان طرحی اقتصادی را برای جامعه با سکانداری انسان مطرح و تعبیه می کند ولی باید این را هم در نظر آورد که تفکرش خیلی با بارکلی و هیوم در تفاوت نیست چون خودِ هیوم هم نه تنها ماده بلکه نفس را به عنوانِ جوهری مستقل رد می کند و با رویکردی کارکردگرایانه به آن می نگرد . فلسفه ی نظام هستی جهان در غرب برپایه سود و سود دهی و صنعت است و آدمیّت انسان محل بحث نیست . به قول سعدی: آدمی را آدمیّت لازم است/ عود را گر بو نباشد هیزم است. (و در بین عموم جامعه هم مصرع دوم : چوب سندل بو نداردهیزم است متداول و مرسوم است . )به هر روی اینان همه برای کاری که کارکردی سودمند(مالی ) نداشته باشد ارزش قائل نیستند و پراگماتیسم هم یک فلسفه ی اجتماعی است که انسان به عنوانِ صانعِ این اجتماع در رأس امور قرار دارد. عمل گرایی یک حس و رفتار انسانی است که تنها موجودِ دو پایی به مانند انسان در ساخت و بافتِ آن توفیق داشته است . بنابراین درجهانِ هستی با چند تقابلِ فکری تصادم داریم: نخست: خداباوری وخود باوری یا خدا ناباوری(آتائیست) دوم: خداگرایی و انسان گرایی سوم: فرد گرایی و جمع گرایی است که در فرد گرایی مؤلفه های خودگرایی، کارکردی کارآمد را در جهانِ امروز به نمایش گذاشته اند . مثلن: ذهن گرایی، ایده گرایی ، عقل گرایی یا خِرد گرایی ، انسان گرایی ، سود گرایی که همه ی این ها از تفکرِ بشر نشأت می گیرند و تقریبن می توان چنین برداشت کرد که فلسفه ی ایده آلیسم بر ماتریالسم چربش بیشتری را در چرخش جهان به تصویر کشانده است . در فلسفه ی پراگماوقتی صحبت از اصل می شود در واقع این اصل و یا حقیقت اصالت معنوی نیست که خارجِ از ایده و تفکر انسان باشد بلکه اصالتِ وجود( مادی) ، اصالتِ اراده، اصالتِ بشر، اصالتِ قدرت ، اصالتِ ثروت، اصالت لذت، اصالت عقل ،اصالت اراده، اصالتِ سود و اصالتِ خِرد مدنظر است که همه ی این اصل ها بر قطارِ تفکر بشر در حرکتند و ابر انسانی بشر با سرعت ِبالایی در مسیر زمان طی طریق می کند تا که خودش را به آن حقیقت واقعی برساند که هنوز در دستگاهِ مفاهمه ی آن قابلِ فهم و درک درستی نبوده و نیست. طبیعتِ انسان در حالِ جریان و تبدیل است و ممکن است یک روزی به تبادلِ در تبدیلِ دیگری هم دست یابد. ما از ذهنِ هیچ حیوانی باخبر نیستیم که چگونه در کنارِ ما زیست می کند و چه چیزهایی را با خود و پیرامونِ خود در ذهن تداعی و زمزمه می کند؟ تنها واقعیّاتی رااز آن می­بینیم که در نزد ما رو می کند و این واقعیّات در زندگی اش هم، تکراری است و قابلِ تغییر نیست. موالیدِ چهارگانه درکنارِ هم زیست می کنند و چون به یکدیگر نیاز مالی و اجتماعی دارند بدین سبب در جوانبی با هم درتعامل و تبادل هستند.با رویکردی دیگر هم می توان به گفتمان پراگماتیسم نگریست از این رو که پراگماتیسم می تواند بازدارنده یا باز آورنده هم باشد. پراگماتیسم ها نظر را تابعِ عمل و فکر را تابع عمل می دانند اما این چشم انداز در ابعادی هم قابلِ تأویل و تفهیمِ در ذهن نیست. با نگرشی مادی گرایانه و علمی نمی توان فلسفه را به رهیافتی فرآرونده به سمتِ نظام هستی سوق داد. حقیقت را نمی­توان با ابزار انگاری به دایره ی منطق کشاند و راهکاری منطوق را برای حلِ مسئله تجویز کرد. بررسی حقیقت با خودِ حقیقت قابل اثبات است و این مهم نیز کارِ فیلسوف است و وارسی واقعیّت کارِ علم. لذا این که می گوئیم پراگماتیسم بازدارنده ، بدین لحاظ است که عمل گرایی در چنین شرایطی که جیمز می گوید انسان را از سرشت و جوهره ی انسانی و فرهنگی باز می دارد. عمل گرایی به معنی بازدارنده در دو حالت می تواند خود رادرطبیعتِ جامعه نشان دهد. نخست انسان را از رشد و بالندگی زبانی و فکری و حتا فرهنگی در بافتِ اجتماع متوقف کند درثانی می تواند شاکله و شاخصه های دیگری را از طبیعت و انسان در ساختِ هستی به تصویر بکشد. مثلن : صنعت نوعی عمل گرایی در جهانِ مدرن است که ساخته ی دستِ بشر می باشد و تا به امروز توانسته در شاکله های متعدد و متفاوتی خود را به عرصه ی نمایش بگذاردو یا تولید ادب و فرهنگ که در قالب های نثر و شعر با ژانرهای مختلفی خود را در جامعه نمایان ساخته است . عمل به معنی کار است و گرایش کارآمدِ به عمل، در جهتِ بالندگی هرچه بیشتر قابوسِ جامعه، کارکرد سرآمد آن عمل به شمار می رود. اگر انسان امروز به نوآوری و نوزایی در طبیعت دست یافته است و می تواند خویش را به بایستگی در بطن طبیعت نشان دهد این به منزله ی انسان به معنی حقیقت نیست بلکه به معنای انسان به مفهومِ کارکرد و کارآمدگی در طبیعت محسوب می شود. بازآورنده نیز در مبحث پراگماتیسم می تواند کاربَر و کاربرد داشته باشد . عمل بازآورنده به عملی گفته می شود که علاوه بر جایگاه کاربردی قبلی خود به پی آمد دیگری هم در کُنه جامعه دست یافته است . بنابراین خودِ پراگماتیسم ویلیام جیمز هم نوعی عمل گرایی بازآورنده بود که خود را درساحت و بافتِ دیگری با شاخصه های دیگری در جهان نشان داداما هر عملِ بازآورنده هم نمی تواند طبیعت و جامعه را بازسازی کند. بازسازی طبیعت و جامعه با حفظِ سرشت و جوهره ی طبیعت و انسان قابل ترسیم و باز نمایی است . اگر به قولِ خودِ پراگماتیسم ها که طبیعت را جریانِ صیرورت دائم می دانند به مسئله نگاه داشته باشیم باز همین طبیعت با تبعیّت از خودآگاهی خویش و آگاهی انسان در حین پوست اندازی است و تصرفِ در مفاهیم طبیعی به منزله ی تمرد از ذاتِ طبیعت نیست. برداشت های انتزاعی و تعقل گرایانه از طبیعت که در بافتِ ذهنی انسان فیلسوف شکل می گیرد یک خلاقیّت و ونوآوری از مفاهیم طبیعی و حتا اجتماعی است نه یک حقیقت کامل و مطلق که بتواند خود را به عنوان یک آلترناتیو درنظامِ منظوم ها نشان دهد. جهانِ هستی از دو عنصر جانشینی و هم نشینی بهره مند شده که هر کدام از این عناصر وظیفه ی خود را در سیر تکاملی جهان بر عهده گرفته اند. جایگزینی در نشانه های طبیعی قابلِ تغییر نیست چون درخت ، کوه و یا خورشید در جای خود مستجکم بوده و رسالت خویش را به خوبی انجام می دهند و بازآورندگی خود را در جوهره و سرشتِ خویش به دست می آورند و برای جهانِ پیرامون خویش هم سودمند هستند اما در موجودی به نام انسان مبحثِ جانشینی و هم نشینی قابلِ تغییر و پوست اندازی است زیرا که تفکر انسان ها خود عاملی است که در طبیعت و اجتماعِ زیست مند، تأثیر و تأثر را ایجاد می کند. بازآورندگی طبیعت نوعی تکرار است چرا که رشد و توسعه ی ی طبیعت در بافتی مشخص ترسیم شده اما بازآورندگی انسان در تغییر و تحول می باشد که این تغییر دریک لحظه و زمانی ممکن است با شاخصه های دیگری به منصه ی ظهور برسد. اصولن بازدارندگی و بازآورندگی دو خصیصه ی مهم از گفتمانِ پراگماتیسم به شمار می­روند و عاملِ تولیدِ این دو هم موجودی به نام انسان است زیرا که تنها در بین موالید چهارگانه انسان است که می تواند دست به بازدارندگی ویا بازآورندگی کارآمدی بزند و تاریخ این مهم را به تثبیت رسانده است واگر چه در سایر موالید هم نوعی بازدارندگی و باز آورندگی وجود دارد اما این نوع و جنس را می توان حرکتی خطی و مکرر برشمرد که قادر به انقلاب فکری درابعادی متفاوت تر را درنظام هستی ندارد. به عنوان مثال : در جنگ جهانی متفقین بر متحدین پیروز شدند و هیتلر با این که مدعی رهبری جهان بود شکست خورد بنابراین نمی توان اذعان داشت که شکست هیتلر یک حقیقت بود و یا پیروز ی متفقین یک حقیقت دیگر که در واقع هیچ کدام از این دو حقیقت نبود بلکه نوعی واقعیّت بود که در معرض اتفاق هستی قرار گرفت و ما با چشمانِ خودمان این دو واقعیّت از خشونت جهانی را تجربه کرده ایم و دلایل ِمهمی وجود دارد که دریک مبارزه یک کشور بر کشورِ دیگر و یا حتا یک فرد برفرد دیگری درابعادِ مختلف پیروز می شود. حقیقت همیشه گفتنی بوده اما تلخ است و درعوض واقعیّت را در عرصه جامعه، به جای آن شیرین و مفید ترسیم کرده اند. پشت بند واقعیّت افکار و حربه ها و حیله های سیاسی- اجتماعی نهفته است که امکان دارد حتا یک حق اجتماعی را پایمال کند ودر عوض باطل اجتماعی را جایگزین آن نماید. در فلسفه، اصالت ،عمل است ولی در سیاست بیشتر به آن واقع گرایی و مصلحت اندیشی می­گویند و ساز و کار و افسار این دو هم ، همیشه در دست اقتدار قدرت و سیاسیون مقتدر بوده و هر آنچه که مصلحت بوده را حتا اگر بی عدالتی و ناحقیقت بوده را اجرا کرده اند. در یک جنگ میلیون ها نفر کُشته می شود و رهبران این کُشت و کُشتارها را مصلحت و تقدیر دروطن و بافت های اعتقادی برمی شمارند وکاملن مسئله را توجیح می کنند و حتا نوعی سودمندی حقیقی را هم برای آن در ذهنِ جامعه ترسیم می کنند. در پراگماتیسم به جای اومانیسم و داشته های انسانی آن، ثروت و قدرت بر کرسی قضاوت نشسته و آنچه که رفتارو کردارانسان را مشخص می کند انسانیّت و ذاتِ پاکِ انسان است نه بربریت و ذاتِ پلیدِ انسان .در جهانِ امروز پراگماتیسم به نظریه ای مبدل شده که می گوید: » حقیقت چیزی است که از دیدگاه انسان خوب باشد . به دیگر سخن پراگماتیسم یعنی این که درباره ی هر نظریه یا آموزه ای باید بر پایه ی نتایجی که از آن به دست می آید ، داوری کرد. از نگاه عمل گرایان اگر ایده یا عقیده ای به نتیجه ی خوب و کارآمد برای انسان بی انجامد ، باید آن را حقیقتی قلمداد کرد. به نظر می رسد این نگاه یک کلیّت از مفاهیم هستی است که تنها انسان را محور همه چیز قرار می دهد و حقیقت هم درانسان خلاصه می شود. اگر چنین باشد سایر موالیدِ سه گانه ی کره ی خاکی را باید از هستی حذف و خارج کرد که چنین چیزی غیر ممکن است . اگر موجودی به نام انسان را همین الان از طبیعت حذف کنیم در چرخش زمان و سیر طبیعت هیچ خللی ایجاد نمی شود و تنها ممکن است که جهان با تکرارمعنا و رفتارفرهنگی- اجتماعی مواجه گردد . این نظریه بر خلاف خودِ جهان امروز در حرکت است زیرا که در همه ی گرایش ها ی علوم طبیعی و انسانی به مانند: ادبیات، فلسفه، اقتصاد ، هنر ، فرهنگ، معماری، شهرسازی و ... مؤلفه ی پست مدرن حاکم شده اند به طوری که یکی از این مؤلفه ها محور هم نشینی است که جای جانشینی را گرفته است. انسان آلترناتیو همه ی کائنات نیست بلکه در کائنات تجسس و به کشفِ مفاهیم در جهتِ سیر تکاملی کائنات نقش داشته است . هر چیزی که از نگاه انسان خوب باشد خوب نیست زیرا که نوعی ذهنیّت فاشیستی و فردگرایی امروزی را به وجود می آورد که دیگر قابلِ کنترل و هدایت نیست . هر چه قدر فرد گرایی درجامعه تشویق و ترویج شود به همان قدر جمع گرایی و انسان دوستی تقلیل می یابد. حقیقت امرِ جدایی از انسان نیست اما همین انسان هرگز حقیقی فکر نکرده است بلکه به دنبال ترسیم واقعیّات سودمند به نفع خویش بوده است . سوفسطائیان افرادی بودند که به واقع گرایی اعتقاد داشتند و فلسفه ی زندگی را در حلِ مشکلات معیشتی و زرق و برق دنیا خلاصه می کردند و درمقابلِ آن ها حقیقت گرایی سقراط قد علم کرد که اگر چه در ظاهر با شکست مواجه شد ولی در باطن هنوز هم ، حقیقت سقراط یک آتش زیر خاکستر است . تصور بر آن است که حقیقت را نمی توان کتمان کرد اما کشف آن هم ساده نیست. هیچ موجودی نیست که حقیقت در آن وجود نداشته باشد . موجودیت حقیقت به معنی ارتباطِ با ذاتِ حقیقت است نه عرض آن. حقیقت به معنی درون بینی ذاتِ شهود است و کشفِ ذاتِ شهود خیلی دشوار و سخت است زیرا که ابتدا باید درون بینی خود را کشف نمود و من بعد به ذاتِ این درون بینی پی برد و بعد ازآن به سراغِ شناختِ ذاتِ شهودرفت که این سیر اندوختگی و اندیشگی نیازِ به تأمل و زمانِ فراوان از عمر انسان را می طلبد. هر چیز و یا کسی که کارکرد و فوایدی برای بشریت دارد به مانند: اخلاقی، اجتماعی، فرهنگی و یا مالی را نمی توان حقیقت نام گذاشت بلکه این ها همه نوعی واقعیّت سودمند برای بشر به شمار می روند و ممکن است که اخلاق یک فرد او را به سمت ناهنجاری و بی اخلاقی سوق دهد و یا پول انسان را اغفال کند. سودمندی به همان اندازه که سود دارد به همان قدر هم ضرر و خسران دارد.در زوایایی دیگر می توان به کتاب رابطه ی انسان و هستی از مارتین هیدگر اشاره نمود . هیدگر در این کتاب به تقرب انسان و هستی اعتقاد دارد و اغلب مشکلات آدمیان را از دوران افلاطون تا عصر حاضر را در تمایز این دو از هم دانسته است . او می گوید:« اگر رابطه ی انسان و هستی به شکل مطلوبی شکل گیرد ، انسان به تمامِ قابلیت ذاتی خود دست می یابد ، تفکر رشد می­کند و زبان درمسیر بیانِ حقیقت قرار می­گیرد و درچنین تفکری انسان دیگر سرور کائنات نیست، بلکه شبانِ هستی است . وی اضافه می دارد که همین انسان به زمین به عنوان یک منبع تصرف نگاه نمی­کند، بلکه به عنوانِ منزلگاهی برای رشد و تعالی می نگرد. هیدگر دو عامل مهم تقرب انسان به هستی را تفکر و زبان می­داند . او ابزار گرایی افراطی و متافیزیک جاری را در تفکر فلسفی موانع اصلی این تقرب می داند .» اگزیستنس وجودِ هیدگر نیز یک اصالتِ وجودی مادی است که به دنبالِ ایجادِ نوعی هم نشینی بین انسان و هستی است که محور رشدِ این ارتباط و نزدیکی را تفکر و زبان می داند. انسان از بدو نوآوری و شناختِ ازعقل خویش توانست درهستی تعمق و تفقد کند و مفاهیم هستی را دردستگاه مفاهمه ی خود آنالیز نماید و به خلاقیّت انسانی هم دست یافت اما نظریه ی هیدگر هم برکرسی جهان هستی فرود نیامده است زیرا که سه عنصر مهم فیزیک، متافیزیک و پاتافیزیک که شرحی تکمیلی بر جهانِ هستی را تجویز می کند از عناصری است که جهان را به سمت جدایی و ابر انسانی سوق داده است . بنابراین رابطه ی انسان با طبیعت و هستی یک رابطه ی دو سویه نیست زیرا که سایر موالید سه گانه در نوع و جنس انسان نیستند و به نحوی جبر طبیعی و اجتماعی بر این دو استیلا دارد که یکدیگر راتحمل می کنند. بشر با هم نوع خود سر سازگاری و تقرب را ندارد تا برسد به تقرب با طبیعت و هستی. طبیعت معلم انسان هاست و همیشه شاگرد خود را خوب تربیت می کند اما تمرد همیشه از جانب شاگرد (انسان)بوده است . طبیعت تابع انسان نیست بلکه انسان به دنبالِ این است که بر طبیعت سیطره یابد و هر چه قدر به این اقتدار و حاکمیّت دامن بزند به ضررخودش تمام می شود. انسان شبانِ گله های خودش هم نیست تا برسد به این که برای هستی شبانی کند. شبانی برای هستی نوعی همذات پنداری است که انسان این نوع همذات پنداری با طبیعت و هستی را در باطن قبول ندارد و شاید هم تصور می کند که هم زادپندارِ هستی نیست با این که در زهدانِ طبیعت هستندگی خود را پیدا کرده است . انسان سرِ طبیعت ناهوشیار ، هوشیارانه کلاه می گذارد و من بعد از ناخود آگاه طبیعت هم ضربه می خورد. ذاتِ طبیعت پاک است و این پلشتی انسان است که هم خودش و هم طبیعت را آلوده می کند. حقیقت از جنس آهن و سیمان و کاغذهای ارزشمند انسانی نیست که با تفکر مادی انسان کنار بیاید . من فکر می­کنم برای تقرب با هستی باید نوع و جنس هستی را کشف نمود و از این طریق رابطه ی با هستی را بالنده کرد. در یک باغِ آکنده از میوه سیب سیب را می شناسد و پرتقال هم پرتقال را و تنها در یک ویژگی و ماهیت مشترکند که آن هم میوه است . یعنی هردومیوه هستند اما نوع، جنس ، رنگ و مزه ی آن ها با هم فرق می کند. بنابراین میوه ها یکدیگر را مدارا می کنند و به صورت ناخودآگاه در بافتِ خاکِ هستی مشترکند. حقیقت یک خاکِ پاک است که هر میوه ای در آن رشد می کند . ما با درون بینی خاک آشنا نیستیم و تنها ثمره ی آن را برگونه ی خویش تجربه می کنیم. گرمای تابستان به ما هوشیار می دهد تا که امکانات سرمایشی را فراهم کنیم تا که مریض نشویم و یا سرمای زمستان به ما هشدار می­دهد تا که امکانات گرمایشی را در این فصل فراهم نمائیم تا سرما نخوریم. بنابراین هردو بازدارنده هستند که این بازدارندگی به سودِ ماست اما اگر قرار باشد هر نشانه ی طبیعی و اجتماعی که به نفع ما می باشد را حقیقت بدانیم بایستی همه ی نشانه ها را حقیقت بدانیم و دراین جا خودِ حقیقت انسانی هم زیر سئوال می رود . همه ی نشانه های طبیعی و اجتماعی واقعیّتی از حقیقت هستند که خود را به شیوه های کارآمد و سرآمدی در بطن هستی به تصویر می کِشند. چه گفتن های طبیعت بود که انسان به چگونه گفتن های طبیعت پی برد و با کمک خِرد و عقل خویش توانست به مفاهمه هایی فهیم دردلِ همین طبیعت ازبرای پالندگی و بالندگی رفاه و آسایش خویش دست یابد.

منابع و مآخذ:

· پراگماتیسم پرسشی گشوده، نویسنده: هیلاری پاتنم ، مترجم: اصغری محمد ، ناشر: ققنوس

· عمل گرایی و عدالت ، نویسنده: سوزان دیلمان ، نشر: انتشارات آکسفورد ، سالِ نشر: 1396

· در مسیر پراگماتیسم ، نویسنده: ویلاردون اورمن کواین ، مترجم: نوری مرتضی ، ناشر: مرکز، سال نشر: 1392

· فلسفه ی علوم اجتماعی ( به سوی پراگماتیسم) ، نویسنده: پاتریک برت، مترجم: هدایتی محمد، ناشر: شب خیز، سالِ نشر:1397

· پراگماتیسم، نویسنده: ویلیام جیمز، مترجم: رشیدیان عبدالکریم ،ویراستار: بدره ای فریدون، ناشر: علمی و فرهنگی، سال نشر: 1396

· باب آشنایی با ریچارد رُرتی، مترجم: آذرنگ عبدالحسین

· مکتب پراگماتیسم و مدیریت پراگماتیستی، محل نشر: همایش بین المللی مدیریت، کد مقاله :lcom.l- 0168 زبان مقاله: فارسی

· انسان از دیدگاه پراگماتیسم : نویسندگان: باقری خسرو . خوش خویی منصور، منبع: فصلنامه ی علمی پژوهشی علوم انسانی دانشگاه الزهرا1381شماره ی 42

· بوستان سعدی، شیرازی سعدی، محتوی: بوستان سعدی به فارسی و انگلیسی

· نویسش هایی درلابه لای پیاده رو، پاپی عابدین (آرام) ناشر: آوای کلار، محل نشر: تهران، سال نشر: 1399

· گُفتِ ها وگُفتِ گوها، نویسنده: پاپی عابدین (آرام) ناشر: سیب سرخ، محل نشر: تهران، سال نشر: 1400

· تأملی در بابِ یقین ویتگنشتاین ، نویسنده: مینو حجت ، ناشر: هرمس، محل نشر: تهران، سال نشر: 1387

· پژوهش های فلسفی/ لودویگ ویتگنشتاین، ترجمه: فاطمی فریدون، بادرآمدی از احمدی بابک ، ناشر: مرکز، محل نشر: تهران، سالِ نشر1380

· فلسفه ی معاصر، فردریک کاپلستون، مترجم: حلبی علی اصغر، ناشر: زوار، زبان: فارسی ، سالِ نشر: 1392

· رابطه ی انسان و هستی، اقتضائات و موانع از نگاه مارتین هیدگر، نویسنده: علی پور، ابراهیم ، منبع : نقد و نظر، تابستان ، 1389 شماره ی 58

گذارکارکردگفتمانپراگماتیسمبافت هستی
عابدین پاپی متخلص به آرام، شاعر ، نویسنده ، منتقد، روزنامه نگار و نظریه پرداز ادبی و اجتماعی معاصر
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید