به قلم : عابدین پاپی (آرام)
وقتی درحوزه ی زبان صحبت ازساختارگرایی و پسا ساختارگرایی می شوددرواقع دو نوع مکتب یا فرآیند فکری - فلسفی را درجهانِ معنا می توان مدنظر و التفات قرار داد: نخست: فردینان دو سوسور زبان شناس و نشانه شناس سوئیسی است. وی با نگرش ِچند سویه به ساختار زبان به عنوان اصل بنیادین درزبان شناسی، آن را شاخه ای ازدانش عمومی نشانه شناسی می داند. به دیگر بیان،اصل بنیادین و پایه درزبان شناسی را ساختار ِزبان تلقی می کند. اثرِمهم وکارآمد سوسور: « دوره ی زبان شناسی عمومی» میباشد که این اثردرسالِ 1916 و پس از مرگ وی به وسیله ی شارل بالی و آلبرسِشه بر پایه ی یاداشت های سر کلاس درس ، منتشر شد و به عنوانِ مهم ترین منبع برای زبان شناسان ساختارگرای سده ی بیستم شناخته شد. دیدگاه سوسور به مقوله ی زبان برخلاف زبان شناسان قبل ازخود می باشد به طوری که اینان بیشتر ازدیدگاهِ تاریخی و یا به عبارتی در زمانی(diachronic) به وارسی و بررسی زبان شناسی می پرداخته اند اما سوسور تمرکز خود را برجنبه ی هم زمانی(syncronic) آن میگذارد و به بیانی دیگرساختار زبان را دربازه ای اززمان می سنجد. نگاه سوسور به فرآیندگفتگو برگرفته وساخته شده ازدو بخش روان شناسانه و فیزیکال است . رویکرد سوسور به زبان نوعی رویکردِ روانشناختی است که کلمات میتوانند براساسِ ارتباط و رابطه ای که با یکدیگر برقرار می کنند به یک معنای واحد دست یابند .ازمنظرِ سوسور هیچ رابطه ای بین معنا و اُبژه وجود ندارد و به همین خاطر است که میگوید: اشیای این عالم ، مخلوق زبان با تصورات ما هستند. یعنی ایشان اعتقاد به انسان- زبان دارد . به عبارتی دیگر، معنی ساختاری است یعنی معنای یک نشانه به رابطه ی آن با سایر نشانه ها بستگی و همبستگی دارد. مثل معنای چراغ قرمز که وابسته به چراغ سبز است واِلا به خودی خود معنایی ندارد و یا مثل معنای زشت که وابسته به زیبایی است وگرنه به تنهایی و به خودی خود معنایی ندارد . سوسور اعتقاد دارد که ارزش معنایی کلمات زمانی ایجاد می شود که این کلمات با یکدیگر وارد رابطه و نقش آفرینی،می شوند. یعنی هیچ واژه یا نشانه ای قبل از این که وارد رابطه و ارتباط و گفتگو با واژه ی دیگری شود از معنا و مفهومی برخوردار نیست و به نظرمی رسد که این حرکت رفتاری و پراگمای واژه ، دربطن جامعه و هستی است که او را معنا محورنشان می دهد. بدین روال سوسور معتقد است پدیده ها و عبارات و علایم به تنهایی فاقد معنا و مفهوم نیستند بلکه براساسِ ارتباط و به بیانی گفتگو با هم به یک معنای واحد دست می یابند. سوسور براین اصل اعتقاد دارد که پدیدارها به خودی خود معنا ندارند بلکه این«روابط» است که به پدیدارمعنا می بخشدو این معنا هم ثابت و امری پیشینی نیست بلکه قراردادی است که طبق «روابط» و نقشی که واژه ها دریک ساختار می پذیرند معنایی می یابد.شاکله ی تفکرِ فردینان دو سوسور برمحورِ دو پیوندِهم نشینی و جانشینی درحرکت است وکلمه یا کلمات را درهمین دو قالب بررسی میکند. بنابراین ازمنظر سوسور ما کلمات را می توانیم از طریقِ قواعد بازی و نقشی که دریک ساختار برعهده گرفته اند ازیکدیگر جدا و یا به هر واژه ای معنا ببخشیم . وی معتقد بود که باید ساختار پنهان زبان را کشف نمود و اگرساختار پنهان زبان را کشف کنیم تمام دیگرساختارهای جهان خود را به ما نشان خواهند داد. به نظرمی رسدکه ساختار پنهان زبان تنها می تواند به ما کمک کند تا که زوایا و یا جهان هایی دیگر ازساختارزبان را کشف کنیم نه ساختارهای جهان که این کلیّت نمی تواند جوابی فرآرونده برای هستندگی های جهان هستی باشد. زبان یک هستنده است که هستندگی و نیستندگی خود را درجهان زبان معین و مشخص می کند و البته رابطه ی تنگاتنگی با انسان دارد که این رابطه همان انسان- زبان نام دارد. زبان یک نظامی ازمنظومه هاست و منظومه ای از نظام هاست اما مسئول ِ ذهنِ همه ی نشانه ها نیست بلکه با نشانه ها درارتباط و تعامل و تعادل است . زبان به عنوان یک واژه رسالتی دارد که این رسالت نسبی است نه مطلق و ازنگاه علم جامعه شناسی تعریف سوسور درست است اما از حیثِ شناخت شناسی تعریفی جامعه الاطراف و هرمنوتیک نیست. رابطه ی انسان – زبان رابطه ی عتیق و عمیقی است همچنان که رابطه ی انسان- هستی و مکانِ هایدگر می تواند یک اصول معقول و مقبول باشد و بدون زبان هیچ ارتباط و فرهنگی صورت نمی گیرد اما مادرِهمه ی معانی نیست زیرا که درجهانِ معنا و عالمِ مکان ما با موالید چهارگانه ای اعم از( انسان، موجودات، گیاهان و نبادات و جمادات)تصادم داریم که هر کدام ازاین موالید آکند ازمعنا و مفهوم اند و به قولِ ِسهراب سپهری : اگر کِرم نبود دنیا یک چیزی کم داشت .کمال گرایی درنشانه ها امری نسبی است نه مطلق و هیچ نشانه ای کامل نیست بلکه نشانه ها با یاری ازهم به اکمال می رسند ودر هرکلمه ای یک حرکت معنایی و حیاتِ تام وجود دارد که کلمه را به سمت جلو پرتاپ میکند تا خودش را دریابد. هرواژه ای دنیایی است آکنده از مفاهیم و مصادیق و کار ما پیدایی همین مفاهیم و مصادیق و تحلیل و پردازش آن هاست . کلمه زمانی سرشت مند می شود که سرشتِ خود را درهمه ی ابعاد و بدونِ قید و بند به دست آورد. من به لیبرتی یا رهایی کلمه اعتقاد دارم و باید خودش را درخودش پیدا کند تا به خویشِ خویشتنِ خود دست یابد. دیگر ساختار فکری که مقابلِ ساختارگرایی سوسور قد علم کرد ژاک دریدا بود که مکتبی به نام پساساختارگرایی را درجهان متداول کرد. دریدا را فیلسوفی الجزایری با تبارِفرانسوی برشمرده اندکه به خاطرکار روی نوعی نشانه شناسی مبتنی بر فلسفه ی واسازی(deconstruction)به شهرت رسید. واسازی به معنی طرحی نو را بنا کردن است . دریدا دراین زمینه متن های بسیاری را تحلیل کرد و آن ها را درچهارچوب پدیدارشناسی گسترش داد. دریدا با واسازی پیوند و نزدیکی قابل ِتوجهی دارد. هدف و جامعه ی هدفِ دریدا دراصل خنثی کردنِ چیزی است که خود آن را عقل مداری / کلام محوری / لوگوس محوری(logocentrism)حاکمیت ِعقل خوانده است . ژاک دریدا درواقع نقطه ی مقابل ساختارگرایان است از این رو که باورِساختارگرایان که معنا درذاتِ متن است را رد میکند. وی نمی پذیرد که واژِگان حاملِ و بارورمعنایند بلکه براین اصل معتقد است که ، واژِگان تنها به واژِگان ِدیگر اشاره دارند و معنا وابسته به داننده است و نه متن و زمانی بروز می یابد که مفسر با متن به گفتگو درآید. در صورتی که ، معنا وابسته به صاحب متن است و در گفتگوی فی مابین صاحب متن و دیگری درمتن معنا ایجاد می شود. می توان گفت دریدا به دنبالِ خط زدن هرکلمه ای است که ساختارگرایان برروی آن دست گذاشته اند و به دنبالِ نوعی واسازی به هرجهتی است تا که بتواند خودش را پسا ساختارگرا بنامد به گونه ای که پسامدرن برروش هایی اعم از:ازهم گسیختگی، تناقض، ضدروایت، تصادف، بی نظمی، شلختگی، معناگریزی، هم نشینی، زبان ستیزی و انکار حقیت و غیره که ازمؤلفه های همین پسا مدرن هستند و بانی آن خودش هست اعتقاد دارد. دریدا زبان شناسی است که فلسفیدنِ درزبان و بازی های زبانی را خوب آموخته است و مغالطه و سفسطه را هم از فلاسفه ای یاد گرفته که دیگر آن ها را قبول ندارد و ازفزهنگ جدال و برهانِ عقلی هم بهره هایی را می برد اما عقل مداری را رد می کند! ودرواقع با این تکنیک می خواهد تا که هر نشانه ای را ازساختارگرایان زیر سئوال برده و به بوته ی نقد بکشاند. ازجانبی دیگرافکار و آراء ویتگنشتاین زبان شناس و نشانه شناس وین – اتریشی را می توان نزدیک به نظرات و ایده های سوسور قلمداد کرد تا دریدا از این رو که خودِ ویتگنشتاین معتقد است که معنای زبان قابل توجه نیست بلکه کاربرد زبان مهم است که روابط و نقش کلمات دریک بافتار طبیعی یا اجتماعی در ابعادی می تواند همان کاربرد زبان باشد که سوسور عنوان می کند. واسازی یک فرآیند فکری اپوخه وار است که درمعلق های خود شناور است . دریدا تعمدا"تمام پل های پشت سرخود را خراب می کندو به دنبالِ ساختمانِ فکری جدیدی با مواد و مصالح جدیدی است که تقریبا"می خواهد طرحی نو را برای جهان طراحی کند.او به پاتافیزیک اعتقاد دارد ( برجهان تکمیلی شرحی را نوشتن) و واقعیّت امر این است که اگرجهان به اوجِ تکامل رسیده است پس دیگرچه شرحی براین جهان لازم است نوشته شود؟ شرح و تفسیر را برجهانی می نویسند که تکامل نیافته است به مانندجهان شعر یا جهان هنر و یا جهانِ زبان و جهانِ اقتصاد که نیاز به شرح و تفسیر درجهتِ ارتقاء و بقا دارند. دریدا برشالوده شکنی اعتقاد دارد و بن فکنی و بنیان فکنی و ساخت گشایی ازدیگر مؤلفه های فکری او محسوب می شوندکه درفکر و اندیشه خودش همان (deconstruction)نام گرفته است.مثلن وقتی سوسورصحبت از دال و مدلول می کند و واژه را یک دال و مفاهیم آن را مدلول می داند دریدا به خاطرِ این که خودش را به اثبات برساند از قاعده ی تقابل استفاده می کند و می گوید: مدلول دیگر نه مستقل ازدال است ، نه برتر از آن، بلکه مدلول همواره پیشاپیش یک دال است . درهر واژه اثراتی از واژه های دیگری است که در شبکه ی دالی به آن ها ارجاع می دهد. هردال در برگیرنده ی اثرات و ردِپاهای سایر دال هاست .وی نگاه سوسور را درپرانتز می گذارد و اعتقاد دارد که معنا امری پیشینی نیست بلکه قراردادی است اما نه براساسِ روابط بلکه براساسِ «تفاوت » بدین معنا که این تفاوت من با توست که من و تو را معنا می بخشد. درخت سیب با درخت هلو دراثرِ تفاوت ، معنایی متمایز پیدا می کنند و به همین ترتیب تمام پدیدارها براساسِ تفاوت است که معنا می یابند و اگرتفاوتی نباشد ، نمود معنایی نخواهیم داشت و همه چیز درمحاق می ماند. این که تمامِ پدیده ها براساسِ تفاوت معنا می یابند حرف درستی است اما تمامِ پدیدهها براساسِ روابط و گفتگو هم معنا می یابند .سوسور و دریدا به پدیدار ها نگاهی روانشناختی و زبان شناختی دارند و هر کدام تجربه ی ذهنی- عینی خودش را بیان می کند که درجوانبی هم می تواند درست باشد اما کلمه یا پدیده تنها براساسِ روابط و تفاوتِ معنای خود را پیدا نمیکند بلکه براساسِ تمامِ داشته های معنایی درجهانِ معناست که خودش را و خودِ واقعی اش را پیدا می کند. سوسور و دریدا از خود وخودِ واقعی کلمه یا پدیده غافلند و تنها می خواهند خود را به هرجهتی و شمایلی متفاوت جلوه دهند. من به تفاهم کلمه اعتقاد دارم که فهمِ خود را ازخویشتن دریافت می کند .کلمه دو نوع خودشناسی دارد. یکی خودشناسی فردی است و دو دیگر، خودشناسی اجتماعی است. خودشناسی کلمه بدون دیگرشناسی و آنتولوژی یا هستی شناسی به دست نمی آید. ساختارِفکری دیگر: «نظریه ی فراساختارگرایی ( عریانیسم) است که دارای زیر شاخه هایی ادبی و نظری به مانند معنی شناسی عمیق گرا- ژانر واژانه و شاخه ی کلاسیک آن( غزلواژه، رباعی –واژه، مثنوی- واژه، ترانه – واژه و غیره است . بنیانگذار این نظریه آرش آذر پیک است . آذرپیک درنظریه ی خود دو نوع نحله ی بزرگ را درجهان اندیشه و هنر مطرح می کند: نخست:نظریه ی معنی شناسی عمیق گرا و دو دیگر، دکترین ادبی واژانه. آذرپیک اصطلاح واژانه را درسال 1370 درنشریه ی « گل صد برگ » با مسئولیت و سکانداری ناصرگلستانی فر و من بعد درکتاب :«جنس سوم» با نمونه آثارفرزندان عصر عریانیسم مطرح نمودبه طوری که این فرآیند فکری مورد توجه و تأمل عُقلای فکر و ادبای اندیشه دردهه ی 80 و 90 قرارگرفته است . واژانه به سه شاخه تقسیم می شود که غزلواژه شاخه ای کلاسیک از شعر واژه است : 1- شعر واژه 2- داستان واژه 3- متن واژه.آذرپیک درمکتب خود و درکتاب ِ: « بانوی واژه ها» دفتر واژانه که توسط شبنم هاشمی گردآوری و تدوین شده و انتشارات دیباچه آن را به چاپ رسانده است درصص :« 116 و 117» درباره ی مکتب فراساختارگرایی چنین می نویسد :« پیشوند فرا درفرا ساختارگرایی از کلمه ی فراروی به معنای محدود نکردن و محدود نشدن کلمه به یک چارچوبه یا ساختار ، بُعد، ساحت و زاویه گرفته شده است و کلمه فراتر از چهارچوبه های بسته ای مانند( پاره گفتار، شبه جمله، جمله، متن، و تمام روابط و تفاوت ها و انواع قواعد دستوری و ....) خود ذاتا" دارای معناست و ساختارها تنها در ارائه ی ریزش و بارش و زایش معنایی متغییر کاربرد دارند . یعنی معنای کلمه وابسته به ساختارها و زاده ی ساختارها نیست، بلکه این کلمات هستند که ساختارها رابا ایجاد و روابط جوهر- ماهیتی به وجود می آورند تا معانی متغییر و متکثر از ساحت متغییر حقیقت عمیق معنایی کلمات آشکار شود. در واقع فراساختارگرایی برخلاف ساختارگرایی و پسا ساختارگرایی و ساختار شکنی ، معنا را تابع ساختارها قرار نمی دهد؛ بلکه ساختارها را تابع روابط بین کلمات قرار می دهد. بدین ترتیب تمام ساختارها خود ماهیت هایی از مقام متکثر موجودی کلمات هستند. فرا ساختارگرایی کلیّتی فراتراز هم افزایی ساحت جوهره و ماهیت هایی است که به بنیان و اساسِ تمام معناها یعنی مقام وجودی کلمه ( لوگوس ) اشاره دارد .در واقع تمام روابط بین کلمات و تفاوت های آن ها و انواع ارجاعات به دال های دیگر درشرایط و موقعیّت های گوناگون نمی تواند حجتی برخالقیت ساختارها برای به وجود آوردن معنا یا معانی ثابت حقیقت عمیق معنایی کلمه باشند ، تنها پرورش دهنده و گسترش دهنده ی ابعاد و ساحت های گونه گون متغییرحقیقت عمیق درمعنای کلمات می باشند. .آذرپیک بنیادهای زبان شناسی فرا ساختارگرایی را به هشت دسته به شرح ذیل تقسیم می کند: 1- کلمه یک حقیقت عمیق است که دارای یک یا چند بُعد ثابت و بی نهایت ابعادِ متغییر است و درصورت نگاه افراطی- انحطاطی به ابعاد ثابت آن منجر به مطلق گرایی می شود و درصورت نگاه افراطی- انحطاطی به ابعاد متغییر آن موجب پدیدآمدن نسبی گرایی می شود. 2- کلمه دارای جوهره های گوناگونی است و جوهره ی معنایی ، گفتاری ، نوشتاری ، حرکتی ، شرایطی ، اجتماعی و ... که از میان آنها ، جوهره ی معنایی وجود خود را از مقام جامع وجودی کلمه ( لوگوس) و مقام متکثر موجودی کلمات اخذکرده است .3- کلمه از لحاظ جوهره ی معنایی چون وجودش را از مقام جامع وجودی کلمه به مثابه ی کلمه-پدیداری درمقام متکثر موجودی اخذ کرده است به هیچ وجه امری قراردادی نمی باشد و ما معنا را در ذاتِ کلمه – پدیدارها خلق می کنیم و بدین ترتیب کلمه برآیند کشف جوهره ی معنایی و خلق جوهره ی های ماتریالی ( جوهره های گفتاری و نوشتاری و ...) است اما جوهره ی گفتاری و نوشتاری تابع جهان چهاربعدی مکان- زمان محور و امری قراردادی و ماتریال است و تفاوت زبان ها نیز به دو علت رخ میدهد: 1- جوهره ی های گفتاری و نوشتاری که تابع زمان و مکان گویشوران زبان هستندو 2- شیوه ی کشف معانی متکثر کلمه درخودآگاهها و ناخودآگاهای جمعی- فردی هفتگانه . 4- معنا جز مقولات پیشین ذاتی است اما زبان جز مقولات پسینی – قراردادی می باشد پس معنا برساختارها مقدم است و ساختارها تنها امکان های موجودی هستند که سبب زایش و بارش و رویش معنایی متغییر می شوند.5- مکتب فراساختارگرایی ، زبان شناسی فراساختارگرا با چند پروسه مواجه است. سوژه، اُبژه، دگرسوژه و فرا سوژه ، به این ترتیب که سوژه همان فاعل شناسا است و ابژه کلمه – پدیداری که امر شناخت به آن تعلق می گیرد، دگر سوژه ، شامل بیشتر خودآگاهها و ناخودآگاههایی است که شخص درآنها زاده نمی شود اما طی شرایطی گوناگون برتمامیت هستی او تأثیر خواهند گذاشت همانند: 1- برخورد یا گفتگوی تمدن و فرهنگ2- پیش آمدهایی ناگریز مانند زلزله و آتش فشان های عظیم که درتغییر و استحاله زبان و فرهنگ یک تمدن مؤثرهستند3- پدیدارهایی که صانع دست انسان اند اما میتوانند با تغییرگفتمان فرهنگی- اجتماعی ، خود به خود سبب تغییر زبان، جهان و هستی دراجتماع شوند؛ مانند ساخت گوشی اندرویدی و اینترنت و ...4- شیوع کرونا درجهان که سبب ورود برخی کلمات زیست شناسی و پزشکی به زبان عوام گردید و سبب شد فرهنگ، کارکردهای اجتماع، سیاست ، آموزشی و حتی نوع پوشش افراد درکل زبان به تحت تأثیر شگرفی درسراسر جهان قرارگیرد و فراسوژه به تمام منابع ادراکی گفته می شود که شخص در آنها به دنیا می آید و درآن جاری می شود و یا به بیان دقیق تردرما جاریست و برما جبریت دارد.6- برخلاف نظرساختارگراها و پسا ساختارگراها ، جوهره ی معنایی کلمات هستی خود را از مقام جامع وجودی کلمه( لوگوس) به مثابه ی کلمه-پدیداری درمقام متکثر موجودی کلمات دریافت می دارند و هرکلمه ای یا متنی دارای حقیقت عمیق معنایی می باشد که بعد ثابت و ابعاد متغییر دارد.7- گفتمان درصورتی امکان پذیراست که فراتر از زبان مبدا و مقصد یک زبان برساخته و واحد جهانی داشته باشیم که درحالت کمینه به یک یا چند ساحت ثابت معنایی در کلمات برخلاف دال های شناور دریدا وظهور معانی منعطف درساختارهای متفاوت ، معتقد باشیم زیرا هر زبانی با توجه به انواع خودآگاهها و ناخودآکاهها ی جمعی- فردی هفتگانه از یک گزاره ی خاص، معانی بی شمار متفاوتی کسب می کند. 8- ما درجهانی زندگی می کنیم که هر چیزی درآن یک کلمه – پدیدار است و بین کلمه و پدیدارها رابطه ی ذاتی و هم آنی برقرار است در واقع بدون کلمات جهانی هم وجود نخواهد داشت . آذر پیک درکتاب دفتر شعر: «جنس سوم» از نیلوفر مسیح درگفتگویی درباره ی مکتب اصالت کلمه که به عریانیسم معروف است اصطلاح عریانیسم را چنین تعریف می کند:« عریان در قاموس اصالتِ کلمه ها یعنی آشکارگی و به نوعی آشکارگیِ حقیقتِ یک پدیدارکه دربرابر آن واژه ی کفر می آید ، البته نه به معنای صرف دینی آن، کفردراصطلاح یعنی پوشاندن – پوشاندن حقیقت – و کافر کسی است که حقیقتی را می پوشاند و درادامه چنین می افزاید که دردیدگاه اصالت کلمه هرمکتبی بُعد یا ساحتی ازحقیقت هنری کلمه را کشف و عریان کرده و به نفع همان ساحتِ کشف شده ی خود و برای برجسته ترنشان دادن آن ، مابقی ابعاد و ساحت های هنری کلمه را انکار، تحقیرو نفی می کند یعنی آن حقایق را می پوشاند و به اصطلاح ما دچارکفرِ ادبی می شود اما یک عریانیست وقتی اصالت را به وجود بی پایان کلمه می دهد بنابراین هیچ بُعدیا ساحت هنری از موجودیت مشکک کلمه را نمی تواند و نباید انکار کند ما همه ی حقایق هنری را عریان می کنیم. از فرایند فکری آذرپیک چنین می توان برداشت نمود که کلمه یک آیدتیک (درون بینی ذاتِ شهود) دارد که این ذاتِ شهود نه ذات، همان حقیقت است . نگاه سوسور و دریدا دو نگاه ماتریالیستی و لیبرتیسم و جامعه شناختی محسوب میشوند که به واقعیّت کلمه درابعاد مختلف و چه گفتن ها و چگونه گفتن های روابط و تفاوت فی مابین کلمات سخن می رانند وبه مقوله ی سیر مکانی- زمانی اعتقاد دارند اما آذرپیک به حقیقت و سرشت و جوهره ی کلمه و لوگوس آن معتقد است به طوری که می گوید: بایستی همه ی حقایق هنری کلمه را آشکار کرد . وی به آشکارگی درپنهان های خلسه وار حقیقت توجه دارد و می خواهد که حقایق کلمه را درهمه ی زوایا به جهانِ هستی معرفی نماید. آذرپیک دو رویکرد مهم به کلمه به عنوان یک جوهره ی معنایی دارد : نخست رویکرد کلمه محور و دودیگر، رویکردِجامعه و هستی محوراست . وی فراکلمه را به جای کلمه می گذارد و این ایجادِ آلترناتیو ازجانب مُفکر ریشه در گفتمان وجود شناختی و شناخت شناسی دارد. آذر پیک به عرفان ایرانی و ادیان هم، گرایش دارد بدین لحاظ که به علم الیقین کلمه ( علمِ به دانستن ) التفاتی ندارد بلکه تمرکز خود را برعین الیقین (یقینِ به دیدنِ) کلمه گذاشته است و از عین الیقین کلمه هم گام درحق الیقین (یقین به حق و وصل) می گذارد و راه های رسیدن ِبه معرفت کلمه را راهِ طریقت و راهِ حقیقت می داند و اعتقاد دارد انسان برای نیل به خویش و خویشتنِ خویش درجهتِ خدمت به هستی بایستی راه طریقت و حقیقت کلمه را سپری کند و با شریعت گرایی کلمه و نشانه ها همگن و همگام نیست. تأکید مؤکد آذر پیک به لوگوسِ کلمه( مقام جامع وجودی کلمه به مثابه ی کلمه – پدیدار) مهم ترین پایه و برند فکری اندیشنده است که بارها درنوشتارهای خود به آن توجه و اشاره می کند. لوگوس (logos)به معنی خِردِ کلام است .همان خِرد کلامی که دریدا آن را رد می کند.واژه ی لوگوس یک واژه ی چند پهلو و چندگانه مفهوم است و به همین خاطر است که آذر پیک به لوگوسِ کلمه توجه و تشخصِ بیشتری می دهد. اسمی است مطابق با فعل(legein)(گفتن) و به معنای دلالت بر، «میان چیزهای دیگر، گفتار، بیان، جمله، تبیین ، فرمول، محاسبه، نسبت،توضیح ، استدلال و قوه ی معقول که یک دارالمعانی است که همه ی معانی عالم هستی معنی خود را، از آنجا دریافت میکنند. واژه ای یونانی است که دردوره ی پیش از سقراطی تا دوره ی سقراط محل بحث و نظر بوده و اغلب فلاسفه ی متافیزیک از این واژه با شیوه ها و روش های متفاوتی درافکار خود مُستفاد شده اند. برداشت این است که لوگوس اندیشه، منطق و قانون نهفته درهستی است . لوگوس تغییرات و دگرگونی های جهان را وحدت و هماهنگی می بخشد و آن حقیقتی است که جمال جلوه یک چیز را فراهم می آورد و به دیگر بیان، تجلی و به ظهور آمدن چیزی را ممکن می سازد. هراکلیتوس به جای واژه ی خدا غالبا" واژه ی یونانی لوگوس به معنی عقل را به کار می برد و آرخه در یونان باستان به معنی شی ء قدیمی قدیمی است که تقریبا" نوعی لوگوس است و من بعد سقراط نیز حقیقت را درمقابل واقعیّت سوفسطائیان مطرح می کند و به مقام وجودی و موجودی حقیقت اعتقاد راسخی دارد و وجود و موجودی را ترسیم می کند که با حقیقت او نسبتی دیرینه دارند و همه جوهره ی وجودی خود را از همان دارالحقیقه می گیرند. از این نگاه کلمه سه داردارد: نخست دارالعلم است دوم: دارالمعانی و سوم دارالحقیقه که همه ی علایم ، نشانه ها و عبارات و درمجموع چهار فصل جهان از این دارها( خانه های ) کلمه، ارتزاق و اقتباس می کنند.از زوایایی دیگر، کلمه یک حقیقت و ذاتِ شهودو یک واقعیت و شهودِ تجربی دارد که آذر پیک به شهودِ تجربی کلمه اعتقاد نداردبلکه توجه و مرکز توجه آن به ذاتِ شهودی کلمه است ضمن این که نگاه های فلاسفه به ویژه سوسور و دریدا را ماتریالیستی – ایده الیستی و درجوانبی اپورتونیست وکانفورمیست تلقی می کند . وی به حقایق هنری کلمه معتقد است و این خردِ ناب را ازهمان لوگوس اقتباس کرده است .با این تعابیر که ذکر آن رفت این قلم درمقاله ای تحت عنوانِ: « آتئیسم، تئیسم و دئیسم( به مثابه ی پارادایمی اعتقادی- فکری در فرهنگ ِجامعه) نقش و کارکرد این سه گفتمانِ فکری را درجهانِ دیروز و امروز به دایره ی بررسی برده ام به طوری که اعتقاد دارم ساختار و بافتار و حتی جوهره ی معنایی جهان معنا و عالمِ وجود برگرفته ازهمین سه تفکراست و آبشخور همه ی معانی و مفاهیم به فراخور همین سه تفکر درجوش و خروش وچربش و چرخش است. آتئیسم به معنی خداناباوری است و به معنای منکر وجود خدا و بی اعتقادی به وجود خدا و خدایان است. تئیسم به معنی خداباوری است و بروجودِ خدا و خداوندگار درعالم معنا و وجود اعتقاد دارد و دئیسم ها می گویند خدا خالق است اما ناظر برکارهای ما نیست و حضورِمستقیم و شهود واقعی و عینی خدا را در زندگی اجتماعی و جهان هستی رد میکنند. بنابراین هرتفکری که با شیوه ها و علایم جدیدتری ظهورمی کند ریشه در این سه پارادایم اعتقادی- فکر ی دارد و بی گمان مکتب فراساختارگرایی ( عریانیسم) نیز تابع و رهرو و البته ماهیت و هویت وجودی خود را از پارادایم اعتقادی- فکری تئیسم دریافت می کند منتها شیوه و روش ها و علایق رفتاری و سلایق روحی و روانی و زبانی فرق می کند. تئیسم ها بر وجودِ حقیقت به عنوان یک اصل و اصیل و جوهره ای سرشت مند و بصیر و آگاه و خودآگاه و دل آگاه باوری عمیق و عتیق دارند به طوری که سایر حقایق برگرفته از همین حقیقت محض هستند. درنگاه آن ها جز خدا کسی کامل و مطلق نیست و اوست که اول ، وسط و آخر است و صاحب همه ی جهان ها و زمان هاست و تنها اوست که بی نیاز است و همه نیاز خود را از او دریافت می کنند. وقتی صحبت از مقامِ کلمه و فراساختارگرایی کلمه و اصالت کلمه می شود این کلمه جز خدا به معنی واحد و یکتا چیز دیگری نمی تواند باشد یعنی می خواهم بگویم که رویکردِ آذرپیک به کلمه رویکردی تئوکراتیک و تئولوژی است و بدونِ حقیقت واحد نمیتوان کلمه را فراکلمه خواند. از این نگاه فراکلمه یا فرا شعر و فراداستان دردنیای مصنوعی و نسبی گرا که همه چیز را همگان دانند و همگان هم هنوز به دنیا نیامدهاند بی شک نمی تواند یک مفهوم مانا و جاودان باشد و حداقل دستگاه مفاهمه ی زمان و مکان این نوع تئوری را پذیرا نیست مگر این که دردستگاه مفاهمه ی لوگوس وارسی و پردازش شود و درآنجاست که می تواند ماهیت و هویت خود را نشان دهد. خدا از نگاه تئیسم ها با چشم سردیده نمی شود بلکه با چشم دل و بصیرت قابل مشاهده است و خدا یکتایی است که همه دروجود آن جمع شده اند و این مقامِ جامع وجودی کلمه هرچند هم که مادی و اجتماعی باشد باز به فرامعنوی وصل می شود. کلمه ی خدا یک بی نهایت دربی نهایت است که درهیچ نهایتی پایان نمی گیرد .لوگوسِ معنوی آذر پیک نوعی برساختگی است که درمقابلِ ساختگی فردینان دو سوسور ودرساختگی ژاک دریدا قد علم می کند .وی در صدد برآمده تا که دراین زمینه مبانی نظری و معانی علمی و عملی قابل توجهی را مطرح نماید که اغلب این معانی مشحونِ از رویکردهایی عارفانه – عالمانه اند و نظر وی به کلمه یک منظر عارفانه – فلسفی و در برخی موارد توأمِ با مؤلفه هایی جامعه شناسانه هم هست. به هرروی ، درنظریه ی فرا ساختارگرایی اغلب مباحث و بنیان ها و بنیادها ی فکری مُفکر ( اندیشنده) برمحورِ«مقامِ جامع وجودی کلمه» است که همه ی وجود ها وجود و موجودیت خود را از همین مقامِ وجودی اقتباس می کنند به طوری که بایش ها و زایش های نویسنده نیز در راستا و در دایره ی همین مقامِ جامع وجودی قابلِ بحث است . تفکر آذرپیک نوعی تفکر شهودی- عرفانی هم هست که این تفکر می خواهد بابِ تازه ای را در ادبیات و شعر با یافته ها و دریافته هایی مرتبط باز کند به طوری که اغلبِ کارکردها و کاربردهای این نظریه از رنگ و لعاب مقوله ای به نام شناخت شناسی و وجود شناختی بهره جسته اند که چنین رویکردی درجهان امروزکه جهان پست کریتیکال و نظام سرمایه داری و پوپولیست و آنارشیست است و البته حضورِ فردیت و فردگرایی و پاتافیزیک درواقع چنین نظراتی را با چالش مواجه می کند و در زوایایی از کارآمدگی چنین نظراتی می کاهد. به نظر می رسد که یک نظریه بایستی راهگشا و گشودگی خاطر و ذهن و فکرو فرهنگ را درهمه ی باب ها ی علوم انسانی و اجتماعی نشان دهد و راهکارها و ایده هایی را وضع و تدوین نماید که این ایده ها به عنوانِ یک مکتب یا گفتمان شناخته شوند.در فراساختارگرایی آذر پیک تنها با نوعی فراساختارگرایی شهودی- عرفانی مواجه هستیم که این عرفان ریشه در عرفان ایرانی – اسلامی دارد و البته کارکرد فرهنگی – عقیدتی و روحی و روانی آن نیز در بُودها و نِمودهای طبقاتی به نوبه ی خود نمایان است . نطر بر آن است که دو نوع :«من» در فراساختارگرایی ( عریانیسم و به تعبیری دیگر اصالت عریانیستی کلمه)لازم و ضروری است . نخست: منِ واقعی است که در این زمینه نویسنده با توجه به پارادایم فکری خودش و درقالبی معین ، مبانی نظری و علمی فرآرونده ای را ارائه داده اند اما مبانی عملی دراین نظریه غایب اند به طوری که یک نظریه بایستی بتواند مطالبات اجتماعی و مناسبات فرهنگی جامعه را درابعاد و اشکال متعددی برآورده کند. دودیگر: منِ اجتماعی است . فرا ساختارگرایی اگرچه درابعادی دارای من اجتماعی هم هست زیرا که درجوانبی نویسنده نشانه ها و علایم و عبارات اجتماعی و طبیعی را جامعه شناسی و روان شناختی می کند اما به طور کلی به چه گفتن ها و چگونه گفتن های اجتماع و طبیعت نپرداخته که تشریح جزئیات بسیار مهم است که امید می رود در سیر زمان این اتفاقات رخ دهد. لذا با این که رویکردها نیز به سمت و سیاقِ اجتماع و ساختارهای اجتماعی و حتی بافتارهای فرهنگی و باورداشت ها درحرکت است اما کافی و وافی نیست و بدون تردید این نظریه نیاز به ریشه و پیشه ی بیشتری را درجهتِ نیل به جایگاه و پایگاه حقیقی خود را می طلبد. یک نظریه باید بتواند به فقر و ثروت کمک کند . وقتی صحبت از فقر می شود تنها این فقر ، فقراجتماعی و معیشتی نیست بلکه صحبت ازمنظومه ی کامل فقراست که درکُنه جوامع ریشه دوانیده و به همین اندازه ثروت درابعاد و اقسام مختلف درروح و روان و جسم و حتی سلایق زبانی و علایقِ فکری افرادمؤثر است . ما کشورهای جهان سوم مشکل رشد و توسعه درهمه ی ابعاد را داریم و راه ِبرون رفت از این مهم ،هم شناخت ازمن واقعی است و هم اینکه بایستی منِ اجتماعی خود و دیگران را فهم و درک و حتی تجربه کنیم. اینکه ماتریالیست و ایده آلیسم درجهان زیست و نهان بینی ما ایرانیان قابلِ هضم نیست حرف درستی است از این رو که، داشته ها و نداشته های ما با سایر ملل درتفاوت است و حتی گونه های زبانی ما نیر با سایر زبان ها یکی نیست اما پرسش این است که چه باید کرد آیا همان روشنفکری که دم از عرفان مانی و مزدک و فرهنگ ناسیونالیسم آرکائیک و ناسیونالیسم آکادمیک می زند تابع ماتریالیست نیست ؟ آیا آن مارکسیست متعهد که دم ازحقوق کارگر و اختلافِ طبقاتی می زند و اعتقاد به تقسیم بندی کار و کار مشترک و فهم مشترک دارد تابع نظام سرمایه داری نیست ؟ پس پرسش این است که ، چه باید کرد ؟ و چه انتظاری از خود و جامعه باید داشت؟ اگر یک نظریه بتواند به همه ی مطالبات اجتماعی و مناسباتِ فرهنگی یک جامعه پاسخ دهد درواقع کاری به انجام و سرانجام رسیده است وگرنه از ماست که برماست. من با انحصاری کردن ادبیات و شعر که حتما" خودم عقل کل هستم موافق نیستم و هرگز با این جمله ی میخائیل باختین هم موافق نبوده ام: «من برای خودم/ من برای دیگری و دیگر ی برای من « و این منیت تا کی می خواهد ادامه داشته باشد که هرکاری که انجام می دهیم درآخر به من و منیّت خود ختم می شود؟ انحصاری کردن ادبیات کاری بس عقیم و ناکارآمد است و عُقلایی و عَقلانی است که تنفسی به ادبیات بدهیم تا که بتواند در هوای سایر علوم هم زیست کند و زیست مندی ادبیات و شعر زمانی حاصل می آید که پرنده ی فکر را در قفس تحجر آزادکنیم. با این تعابیر ،درباره مبانی نظری و عملی – علمی فراساختاگرایی اگر چه نوشته اند اما کافی نیست و گذر زمان چه گفتن ها و چگونه گفتن های آن را به خوبی معین و مشخص می کند . فراساختارگرایی یک ایده و نظریه ی و در ابعادی یک دیسکورس ( گفتار) جدید و نوظهور است که بهتر است فعلا"به آن مکتب نگوئیم چرا که خواه و ناخواه درکوره ی داغ زمان خواهد افتاد و بایستی بسوزد و بسازد و ایده و نظریه و گفتار درخیلی از ابعاد بالاتر از مکتب است . چون مکتب به معنی مکانی است که خواندن و نوشتن را می آموزیم و یا مکانی است که به ما تعلیم می دهد. هر مکتب یا ایده و نطریه ای یک سیر زمانی – مکانی را بایستی طی نماید تا که جایگاه فکری و پایگاه عمومی خود را درجامعه پیدا کند و مسلما" چون نظریه ی فراساختارگرایی (عریانیسم) درمقابلِ بنیانگذارانی به سان فردینان دو سوسور و ژاک دریدا مانده است و اینان به یک پارادایم جهانی تبدیل شده اند و ذهنیت و نگاه جوامع به این مکاتب کلاسیک و تعمیم پذیر و جامعه پذیر شده لذا تلاش و کوشش بیشتر در این مسیر درجهتِ مُعَرِّفی این مُعَرَّف لازم و ضروری است زیرا که هر مُعَرَفی نیازِ به مُعَرِفی دارد تا که تعریفی جامع ارائه شود. به هر روی ، آنچه متبادر به ذهن است و مدام خودش را دردگرگونش و گویش متفاوت تر درمکاتب ادبی جهان و سبک های ادبی و ژانرهای متعدد شعرِنو فارسی ایران تا به امروز به تصویر آورده چیزی نیست جزظهور همیشگی تز و آنتی تز با شیوه و شاخصه ها و شاکله های مختلف است و دربطنِ همین تز ( نهاد) و آنتی تز ( برابر نهاد) نیز ،یک ریز و یک صدا، با درون تزها و درون آنتی تزهایی درادبیات جهان تصادم داشته و داریم . اگر چه این فرآیندها و ساختارهای فکری به نوبه ی خود ودر سیر زمان و مکان شاهکارهای ادبی قابل تأملی را هم تولید نموده اند که می توان در مکتب رمانتیسم اجتماعی به بینوایان اشاره نمود و یا درمکتب رئالیسم جادویی به صد سال تنهایی اشاره کرد و یا درمکتب اگزیستانسیالیسم ادبی به شاهکارهای آلبرکامو به مانند طاعون ، بیگانه و سقوط اشاره داشت اما این قاعده و روند خود منجرِ به آن شده که هرگز دردایره ی ادبیات و شعر جهان سنتزی صورت نپذیرد و بدون تردید ادبیات جهان نیاز به یک سنتز ( هم نهاد) دارد که درجنگ بین تز و آنتی نز موجودِ درادبیات به وجود می آید و پیامد و پی آمد تز و آنتی تز، سنتز می شود و در واقع ما را به یک گستردگی و پالندگی و بالندگی و البته منظومه فکری قابل توجه و تأملی روبرو خواهد کرد که ادبیات را به سمت آزادی ،آزادگی و آزادیخواهی سوق خواهد داد بی تردید اغلب ژانرهای ادبی – شعری ایران دربافت و قالبِ شعر نو تز و آنتی تزهستند و دردایره ی شعرکلاسیک هم چنین روند و حالتی به چشم می آید که خودِ نیما نیز آنتی تز شعر کلاسیک محسوب می شود اما برای شعر نو یک تز بود که شاملو درمقابل آن ایستاد و دست به آنتی تزی به نام شعر سپید زد و این روندِ تز و آنتی تز تا به امروزدرسایر ژانرهای نو به مانند شعر ناب، شعر حجم، شعر میترائیک، شعر موج نو، شعر در وضعیت دیگر و شعر گفتار رخ داده است .حسن سخن این که فرا ساختارگرایی منظومه ای فکری – فلسفی است که به مانند درختی درحالِ رشد و نمو و نمود است که هر چه قدر به این درخت بیشتر توجه شود بیشتر شاخ و برگ و میوه خواهد داد و ازجانبی دیگرآذرپیک دارای قلمی سیلیس و روان ودرعین حال پربار است به طوری که دردنیای نوشتار می توان او را یک نویسنده برشمرد نه نویسا از این رو که نویسا به چیزی یا چیزهایی می پردازد که وجود دارند اما نویسنده نوآور و خلاق و بدعت دارد . آذرپیک درقلم و اندیشه خودش ، خودش است و این ماهیت قلم می تواند به هویت جامعه ی هم سو و هم گودرهمه ی ابعاد کمکی بایسته و شایسته باشد.بنابراین ملتی که بیشتر می خواند و بیشتر می نویسد پیروز است و اگر چه دفاتر شعر و مقالاتی دراین زمینه نگاشته شده اما کافی و وافی نیست و حامیان این جریان فکری- فلسفی بایستی بیش ترازپیش دراین رهگذر به یافته های فکری و دریافته های اندیشه ای بهتری دست یابند .با توجه به مطالعه این جریان فکری می توان گفت که این جریان خودش را در شعرکلاسیک و موزون بهتراز شعر نو نشان داده که بایستی سه مقوله ی شعر واژه ، داستان واژه و متن واژه و حتی غزل واژه که ازمبانی نظری این جریان هستند به رشد و شکوفایی و بالندگی بیشتری برسند و بی تردیدکار نیکو کردن ازپر کردن است .