ویرگول
ورودثبت نام
عابدین پاپی
عابدین پاپی
خواندن ۱۶ دقیقه·۲ سال پیش

پارانویا و فوبیا در زندگی های اجتماعی – هنری

نویسنده : عابدین پاپی

چکیده:

از دیر باز پارانویا و فوبیا از زیر لایه های بنیادی جامعه به شمار می آمده اند و در هر دوره ای خود را بر اساسِ بافتار زبانی و ساختار های فرهنگی یک جامعه به معرض نمایش گذاشته اند . در این گفتار هدف ما بر آن است که به چنین موضوعاتی با رویکردی تحلیلی و مفهومی نگاه داشته باشیم نه چار چوب مند و آکادمیک و این روش از این جهت که پردازش به یک ناسازش اجتماعی که احیانن می تواند به سازش هایی اجتماعی تبدیل شود ممکن است . ممکن از این لحاظ که به یک موضوع تنها در یک بافت فکری نگاه نداشته باشیم زیرا که هم رویکرد ها به یک موضوع متفاوت است و هم یک موضوع به شخصه می تواند بر اساس زیست مندی خود دراجتماع به مفاهیمی تازه ترتبدیل شود. بنابراین این گفتار یک موضوع تحقیقی نیست که بر اساس پارامترهای اکادمیک به دایره ی بررسی برده شود و از جانبی دیگر مطالعه ای موردی هم از حیث اجتماعی نیست زیرا که از جنبه ی تاریخی دارای بنیادی اجتماعی و عینی است و در این مورد ممکن است مباحث فراوانی به دایره ی بیان آمده باشد اما برداشت ما این است که چنین موضوعی می تواند مطالعه ای هنری در اجتماع باشد که به جزئیات موضوع کمتر پرداخته شده است . از طرفی دیگر ، مهم ترین اصل در یک موضوع بیان کردن آن موضوع در قالبی دیگر با زبانی دیگر است که بافت مندی زبانِ پژوهشگر میدانی را به دایره ی تصویر می کشد . به هر روی، هدف و روش در این گفتار رابطه ای است که مقوله ی پارانویا و فوبیا با زندگی های هنری در جهان امروز برقرار کرده اند و چون جهان به سمت تصادف و پراکندگی و بی نظمی در حرکت است و همه ی کلیّت ها تبدیل به نسبیت شده اند بی گمان بررسی چنین موضوعاتی به ویژه درکشورهای در حال گذار به مدرنیته و آن هم در حوزه ی هنر می تواند به ما کمکی بایسته در جهت شناخت و پردازش دیگری از مقوله ی هنر باشد. بنابراین آنچه که در پی می آید رویکرد این قلم است به چگونگی این دو مقوله در زوایایی اجتماعی- روانشناختی که می توانددر بافتار و ساختار یک جامعه هنری اتفاق افتد. باشد که نوشتن هر موضوعی گامی در پس و گامی در پیش در جهت بالندگی و پالندگی فرهنگ و هنر ما باشد.

بشر دو نوع زندگی را در طول عمر خویش تجربه می کند : نخست زندگی اجتماعی است و دو دیگر ، زندگی هنری است . زندگی نیز به مانند یک مستطیل می ماند که دارای طول و عرض می باشد . یک زندگی موفق زمانی به دست می آید که افراد بتوانند طول وعرض زندگی را تجربه نمایند. از جانبی دیگر، هم زندگی اجتماعی طول و عرض دارد و هم زندگی هنری و زندگی اجتماعی به دو قسم منقسم می شود: نخست نوعی زندگی است که با تشکیل خانواده شکل می گیرد و دیگر نوعی زندگی می باشد که افراد در جامعه کسب می کنند. بنابراین بشر موجودی اجتماعی است و با تنهایی اغیار است . درباره ی زندگی هنری باید گفت که هر کسی که در زندگی خلاقیّت داشته باشد هنرمند است به گونه ای که مثلن می گویند: فلان کس هنر زندگی کردن را دارد اما اگر به معنی واقعی به هنر بنگریم به کسی هنرمند می گویند که حداقل یکی از هنرهای هفت گانه را یاد گرفته باشد و به صورت حرفه ای این هنر را دنبال می کند . مثلن بازیگر باشد یا نویسنده و شاعر و یا خطاط و نقاش باشد و یا این که در معماری خبره باشد . هنرمندان را در جامعه می توان به دو دسته تقسیم کرد: هنرمندانی که هنرمند مآب هستند و دیگر هنرمندانی که به معنی واقعی هنرمند هستند. از سویی دیگر به هنرمندی که در زندگی هنر خود را در اولویت اولِ زندگی قرار می دهد به معنی هنرمند واقعی از آن یاد می شود. با این تعابیر، در می یابیم که هنرمند نیز بخشی از جامعه است و چون تولید اجتماعی دارد بنابراین با جامعه در ارتباط تنگاتنگ است و به بیانی دیگر می توان گفت که هنرمند واقعیّات جامعه را در دونگاه عینی و ذهنی به تصویر می کشد.

پس می توان چنین برداشت نمود که پارانویا و فوبیا به عنوان دو مبانی روانشناختی در زندگی های هنری – اجتماعی تأثیر فراوانی دارند. پارانویا ( (paranoiaبه معنی بدگمانی است و این بدگمانی می تواند در اشکال مختلف در افراد ِ هنرمند رخ دهد . فوبیا Phobia)) به معنی هراس زدگی است . به بیانی دیگر ترس نامعقول و شدید از یک موضوع ، یک موقعیت یا یک ترس شدید یا بیمار گونه ای که در روانشناسی به هراس یا فوبیا شهرت دارد . فوبیا عبارتست از نوعی بیمارگونه و پایدار از ترس درفرد که باعث اختلال در زندگی روزمره ی وی می شود . پارانویا که در جامعه ی پست مدرن شیوع بیشتری را در جامعه به معرض نمایش می گذارد بدگمانی و سوء ظن از یک چیز و یا چیزهای متفاوتی است که ریشه درکودکی افراد و نوع رفتارهایی دارد که همین افراد در دایره ی زندگی کودکانه این رفتارها را لمس کرده اند . فرق بین پارانویا و پارانوئید در این است که پارانویا به معنی بدگمانی است و بدگمانی در افراد در انحای متفاوتی بر اساس تجارب زیستی رخ می دهد اما پارانوئید به معنی بدبینی است . بدبین کسی است که نگاهی بدبینانه و ناخوشایند به وجود خود و جامعه دارد . با این شرایط پرسشی که مطرح می شود این است که چه تناسبی می تواند بین پارانویا و فوبیا با اقلیم زیستی هنرمندان وجود داشته باشد؟ دو نمونه هنرمند وجود دارد که به جامعه بدگمان می شوند نخست افرادی که هنرمند مآب هستند و هنر را به معنی واقعی به دست نیاورده اند و دیگر هنرمندان واقعی هستند که بر اساس شهرتی که به دست آورده اند در جامعه محدود می شوند. هنرمند مآب ها افرادی اند که هنرمندان واقعی را نردبان خود می کنند و با حربه و ریاکاری های فراوان خود را بر بام هنر فرود می آورند و بر اساس داشته های همین هنرمندان واقعی نداشته های خود را پوشش می دهند . شوربختانه عوام جامعه نیز پیرو این گونه افراد می شوند . این گونه افراد به همه چیز سوء ظن دارند و از جانبی دیگر بدبین هم هستند زیرا که می ترسند از جایگاه تقلبی خود به پایین کشیده شوند. این گونه افراد چون بیمار گونه اند و خود را به عنوان شخصیت ادبی و یا یک بازیگر حرفه ای و ملی محسوب می کنند بدین لحاظ سایه ی جامعه را با تیر می زنند و از سایه ی خود هم می ترسند و احساس می کنند که مبادا کسی جای ما را بگیرد . اینان مدام برای ماندگاری جایگاه پوشالی خویش شب و روز طرح و برنامه می ریزند و به هر دری از برای به دست آوردنِ منافع خویش می زنند. اینان فرصت طلبانی هستند که با حضور یک فرصت در جامعه آن را شکار می کنند. خود را به جای هر کسی می زنند تا بتوانند به مقصد شوم خود دست یابند . گروه دوم هنرمندان واقعی هستندکه این گروه به دو دسته تقسیم می شوند: نخست گروهی که از کف جامعه بلند شده اند و به رأس جامعه رسیده اند و دیگر گروهی که امکانات و بستر رشد برای آن ها فراهم بوده و از طرفی دیگر از هوش و استعداد هنری هم بهره مند بوده اند. در گروه اول بدگمانی بیشتر از گروه دوم رخ می دهد زیرا که این طیف در زندگی با فراز و فرود های فراوانی دست و پنجه نرم کرده اند و خود را همیشه در معرض طعمه می بینند . آدم ها وقتی به جایگاهی می رسند نسبت به جایگاه خود بدگمان می شوند و این بد گمانی در گروه دوم که فرآیند زندگی را منطقی تر طی کرده اند کمتر است .

موضوع دیگر فوبیایا هراس زدگی است . ترس شدید یک هنرمند ابتدا از جایگاه خویش است و دوم از محیط پیرامون است . هراس زدگی در هر برهه ی از زمان که در هنرمند ایجاد شود باعث چالش های خاصی در زندگی های هنری می شود. هنرمند وقتی به جایگاهی می رسد همیشه ترس از این داردکه از آن جایگاه به پایین کشیده نشود و یا احیانن درآن جایگاه دچار تضعیف روحی و هنری نشود که به این روند علم هراسی می گویند. نکته ی دیگر ترس از جمع و ارتباطات جمعی است که به آن جمع هراسی می گویند که هنرمند را در این زمینه محدود می کند . هنرمند وقتی دنیای ذهنی خود را به سمت خلاقیّت سوق می دهد و جهان را با نگاه هایی دیگر و رویکردهایی عمیق تر می بیند در واقع با جامعه فاصله می گیرد و در این جاست که همیشه ترس از ارتباط را همراه خود دارد. ارتباط هنرمند با عوام جامعه ارتباطی یک طرفه است به طوری که هیچ گونه دیالوگی در بین این دو طیف صورت نمی گیرد . ترس از عدم دیالوگ و یا انجام دیالوگ بین هنرمندان و عوام یکی از مهم ترین هراس زدگی هاست که این دو را آزار می دهد . در خانواده هایی که مسبوق به سابقه و ریشه ی هنری و فرهنگی وجود دارد ترس هراسی کمتر است اما در خانواده هایی که از چنین سابقه ای برخوردار نیستند و تنها یک فرد یا بیشتر در آن خانواده به سمت هنر و آن هم به شکل حرفه ای سوق داده شده است فوبیا همیشه هست .دیگر نکته دو عامل به نام رقابت و مخالفت است که در بین این دو گروه وجود دارد . ریشه ی فرهنگی و هنری در یک خانواده باعث رقابت سالم و ناسالم می شود و حتا این رقابت ممکن است در بین هنرمندان جامعه هم باشد که از بستری های عمیق فرهنگی و هنری برخوردار شده اند و عدم ریشه ی فرهنگی و هنری در یک خانواده و یا به بیانی خانواده ای که فاقد بسترهای هنری باشد همیشه مخالفت وجود دارد زیرا که به قول معروف : خواهی که نشوی رسوا / هم رنگ جماعت شو و همین امر باعث شده تا که تک ستاره ها در این دایره با مخالفت شدید در خانواده و جامعه مواجه شوند . بنابراین در هردو شرایط امکان بد گمانی و هراس زدگی می تواند دوسویه باشد . بد گمانی و هراس زدگی هم در رقابت وجود دارد و هم در مخالفت زیرا که فرهنگ گفتگومندی در این بین حاکم نیست .در زاویه ای دیگر پیش زمینه ی بدگمانی و سوء ظن داشتن نسبت به خویش و جامعه ی پیرامون ، مقوله ای به نام توهم است . افراد قبل از این که بدگمان باشند متوهم هستند .

گرایش به سمت هذیان و اسکیزوفرنی و شیزو فرنی از عوامل عمده به شمار می روند که فرد را نسبت به یک موضوع بدگمان و بدبین می کنند. به عنوان مثال: طرف نزد خود تصور می کند که یک فرد مهم است و دیگران همیشه برای او نقشه می کشند یا تصور می کند که همه ی مردم از او تنفر دارند و باید همیشه نسبت به کارکرد آن ها بد بین و بدگمان بود. بدگمانی نوعی بیماری روانی است که می تواند درافراد پایدار و دائم باشد و یا ناپایدار و گذرا که اگر حالت نخست درافراد نمایان شود در واقع فرد دچار هذیان و شیزوفرنی شده است . توهم و خیال باطن از عمده مواردی است که افراد را در نیل به مقاصد اصلی زندگی وا می دارد. در این حالت باز توهم می تواند دردو نوع ژانر متفاوت درافراد نمایان گردد: ابتدا توهمی که در واقع صورتی واقعی ندارد و هر آنچه که فرد نسبت به خویش و جامعه تصور می کند دروغی واهی است و دوم توهمی که می تواند صورت واقعی داشته باشد اما به صورت پایه ای تریت و پرورش نیافته است تا که به بار نشیند .

به مانند: افرادی که چهره ای علمی یا هنری هستند اما با بیماری های روحی و روانی و اختلالات روانی مواجه هستند و قادر به رفع این بیماری خود در جهت رشد بیشتر نیستند و همین امر در شخصیّت آن ها نوعی وهم و تصورات بی بنیاد و اساس را به وجود آورده است . در این حالت فرد به چیزهایی فراتر از جایگاه خود فکر می کند و همیشه جامعه را مدیون زحمات خود می پندارد و تصور می کند که فراتر از آن چیزی که هست به گونه ای که این گونه افراد همیشه تمامیت خواه هستند و مثلن به نویسندگی خویش در سطح بالا هم قانع نیستند و فکر می کنند چهره ای جهانی و تمام عیارند. این گونه افراد همیشه به دنبال آلترناتیو هستند تا خودشان را تسکین دهند و از جانبی هم با نشانه هایی که در جایگاه واقعی جامعه نشسته اند هم بدگمان هستند و هم هراس زدگی شدیدی دارند. عنصر دیگری که در شیوع بدگمانی مؤثر افتاده است مبحثی به نام دو پارگی فرهنگی است .دو پارگی فرهنگی در جوامعی رخ می دهد که آن جامعه به دو پاره تقسیم می شود. یکی پاره ی فقر است و آن دیگر رفاه. در پاره ی فقر چارچوب ها ی اجتماعی ایدئولوژی و دگماتیسم وار است و دیگر پاره ی رفاه است . رفاه فرهنگی به خودی خود باعث دو پارگی فرهنگی می شود از این جهت که طغیان در چنین جوامعی باعث توهم و بدگمانی می شود . دمکراسی و احترام به حقوق یکدیگر نیاز به رفتارهایی متعادل و متقن دارد و اگر چنین نباشد به سمت انومی سوق داده می شود و حاصل انومی هم می توان سوء ظن و برداشت هایی چند وجهی باشد.به تعبیری وقتی جامعه به دوشق فقیر و متمول تقسیم می شود این دو پارگی خود پیامدی به نام بدگمانی و بدبینی و مقابله را به همراه خواهد داشت و در هنر نیز با چنین شمایلی مواجه هستیم زیرا که هنرمند مفاهیم واقعی و اجتماعی خود را از برای آفرینش هنر از جامعه اقتباس می کند و تولید اجتماعی آن مرتبط با یافته ها و دریافته های جامعه می باشد.مورد دیگر در ارتباط با جمع هراسی است که این جمع هراسی می تواند در انحای مختلفی خود را نشان دهد.

هنرمند همیشه هراس از خویش و جامعه را به همراه دارد و این مهم می تواند باعث پویایی هنر او باشد و یا منجر به رکود و ایستایی شود. با توجه به نگاه جامعه به هنرمند این هراس را در ذهن تداعی می کند که مبادا خانواده به چشم تحقیر و یا به چشم یک کودک به من نگاه کنند. ترس از این که هنردرچنین خانواده هایی معیار زندگی نیست و فهم و درکی را افراد از فرد هنرمند ندارند . هراس از این که به نگاه کوچک و تحقیر برانگیز به من نگاه دارند که مثلن این فرد همان کسی است که با ما فرقی نداشته و حالا ادعای آدم های دیوانه را در می آورد و یا ادعای آدم های بزرگ را زمزمه می کند به هر روی هراس زدگی زمانی در افراد شکل می گیرد که افراد از چیزی هراس زده شوند و ممکن است همین هراس زدگی و بدگمانی علاوه بر این که پارامترهایی اجتماعی را در جامعه به تصویر می کشد و حالتی چند جانبه را در جامعه نشان می دهد از زاویه ی دیگر هم به خودِ اثر هنرمند منتقل شود به شیوه ای که در جهان امروز این نوع بدگمانی ها و هراس زدگی ها را می توان در اثر یک هنرمند مشاهده کرد. هنرمند در هر گرایشی تابع شرایط اجتماعی و سیاسی است و جامعه به هر سمتی که حرکت کند هنرمند جهت خود را با جامعه همسان می کند. نظر و منظر هنرمند همیشه بر دو جهان زیست در حرکت است یکی عینی است و آن دگر ذهنی لست که بدگمانی وهراس زدگی از جهان زیست عینی بهره ی بیشتری را برده اند. فوبیا ریشه در کودکی دارد و یا ریشه در ضعف های افراد دارد که این ضعف ها در جمع برجسته می شوند . آدم از هرچیزی که او را آزار می دهد می ترسد و هنرمند تنها از کسی می ترسد که به هنرش حمله کند و ناآگاهانه هنر او را به تمسخر گیرد.جانِ سخن این که، پارانویا و فوبیا از مفاهمه های علم روانشناسی اند که یکی به معنی بدگمانی است و آن دیگر به معنی هراس زدگی است .

گمانِ بد داشتن نسبت به خویش زمانی شکل می گیرد که جامعه شمارا پذیرا نباشد و نتیجه ی این بدگمانی این می شود که آدم نه خودش را می پذیرد و نه جامعه راقبول دارد. وقتی یک نویسنده بزرگ در یک جامعه تحقیر می شود این حقارت به منزله ی تحقیر و بد گمانی جامعه هم هست. ذهنیت خوش نسبت به یک موضوع داشتن ، باعث رشد و بالندگی آن موضوع می شود و ذهنیت بد نسبت به یک موضوع یا نشانه در هر قد و قواره ای منجر به بدگمانی و بدبینی و رکود و ایستایی آن موضوع می شود. هراس زدگی نیز همیشه از یک چیزی است که شما از آن چیز می ترسید و یا تنفر دارید . به مانند مثال: مثلن در فلان سال شما تصادف کردید و همیشه از صحنه ی تصادف می ترسید و یا درکودکی شما را از بعضی چیزها ترسانده اند و وقتی آن چیزها در ذهن شما تداعی شود ترس شما را فرا می گیرد . یک اتفاق ناگوار ممکن است یک جامعه را تا قرن ها هراس زده کند به مانند بمب اتم که در جنگ جهانی، جامعه ی ژاپن و جهان را تا به امروز با ترس مواجه کرده است . هراس زمانی به وجود می آید که شما یا آن ترس را تجربه کرده اید و یا دیگران آن را تجربه کرده اند و شما تماشاگر آن فاجعه بوده اید و یا این که زمان گذشته آن فاجعه را به شما منتقل کرده است . انسان هر کاری را که انجام می دهد چه هنر باشد و چه کار دیگری نیاز به تشویق دارد و به محض این که فرد را تنبیه کنیم این تنبیه به مرور زمان به ترس و هراس زدگی تبدیل می شود . وقتی با کودک خود برخورد خوبی نداشته باشیم همین صحنه در بزرگ سالی آن کودک را آزار می دهد. آدم ها زندگی می کنند تا دیده شوند و همیشه ترس از ندیدن وجود دارد . ندیدن به مانند ماری است که ما را نیش می زند و ما همیشه از آن مار می ترسیم. یک هنرمند وقتی ساز می زند دوست دارد که جامعه هنرش را تشویق کند و اگر تشویق نشود به مرور زمان هراس زده می شود که مبادا تا آخر زندگی نگاه جامعه همین باشد . فوبیا در جامعه ی ما زیاد است و هر هنرمندی از هنر خویش هراس دارد که مورد تنبیه قرار نگیرد. هنر به مانند پرند ه ای است که نمی توان آن را در قفس زندانی کرد چون دندان های قفس یک در میان ریخته است . همیشه راهی به سوی آزادی برای هنرمند وجود دارد و زندان مهم ترین هراس زدگی هنرمند است . برای هنرمند دو نوع زندان وجود دارد . یکی زندان درون است و دیگری زندان برون. اگر هنرمند در درون خویش زندانی شود پیامدش مرگ است و اگر در زندان برون زندانی شود پی آمدش هراس زدگی است .هنرمند وقتی درزندان درون و زندان برون گرفتار می آید بی شک به خویش و جامعه بدگمان می شود و این بدگمانی به بدبینی و پرخاشگری هم تبدیل می شود . یک هنرمند اگر تابلوی خود را در جامعه به معرض نمایش نگذارد با مرگ تدریجی مواجه می شود و یک شاعر اگر شعرش را نگوید به زندان درون محکوم می شود . یک نویسنده تا ننویسد زنده نیست و زندگی با نوشتن برایش معنا می یابد . قلم را که از هنرمند بگیریم در واقع به مانند تفنگی است که فشنگ ندارد. هدف یک هنرمند واقعی، خوش بینی جامعه نسبت به هنراوست و هراس او از جامعه این است که ، مبادا جامعه یک روزی از او هراس زده شود.

پارانویافوبیازندگیهنراجتماع
عابدین پاپی متخلص به آرام، شاعر ، نویسنده ، منتقد، روزنامه نگار و نظریه پرداز ادبی و اجتماعی معاصر
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید