چهارشنبه ها هميشه برام معني و لذت خاصي داشت ، فرداش پنجشنبه بود و بايد فقط طرف صبح به مدسه مي رفتيم . ظهر ديدن كارتون آكوئمن و فيلم بالاتر از خطر و ...بعد اومدن بابام از سر كار ، خوردن ناهار و استراحت . همين كه متوجه مي شدم همه شون خوابيدن كفشاي ورزشيم رو برمي داشتم و پاورچين از خونه بي سروصدا مي رفتم بيرون . بچه ها توي ميدون فوتبال سر كوچه منتظر بودن تا تعدادمون كامل شه و فوتبال رو شروع كنيم . اون موقع ها هر وقت معلم ، ناظم يا مدير مدرسه از كوچه رد مي شدن همه بچه ها دنبال قايم شدن بودن تا فردا نخوان تو مدرسه به اونها جواب بدن كه چرا توي كوچه بودن . زمين خاكي فوتبال ما هم پشت منزل مدير مدرسه مون بود . يك مدير سخت گير و با هيبت . اما از اون جائيكه چاره اي نداشتيم هميشه با ترس بازي را شروع اما بعد فراموش مي كرديم و لذت زيادي از بازي مي برديم . هوا رو به تاريك شدن كه مي رفت كم كم بازي رو تموم و به فكر جواب دادن به پدر و مادر و .....
هنوزم بعد چهل و چهار سال چهارشنبه برام يه روز خاصه ، روز برقراري ارتباط با شما