شعر ناب و زیبایی از فهمیه الماسی جوان نویسنده ایرانی
خداوندا بنشین در کنارم چند کلامی حرف بزنیم!
خداوندا اگر روزی بشر گردی ز حال بندگانت باخبر گردی،پشیمان میشوی از غصه خلقت،از بودن از این رفتن از نشدن،آن زمان کہ مردم از نداری می نالند،و یا خم شدن کمر پدری برای سیرنگه داشتن شکم فرزندانش!
دیدن مادری کنج خانه ی سالمندان که ارزوی مرگ میکند زیرا به دیدن دوباره فرزندش امیدی ندارد!
انجا که کوکادن این سرزمین کودکی نمیکنند و یک شبه پیر میشوند!
همانجا که مردی غرورش را زیر پا میگذارد برای لقمه ای نان!
حالا اگر جای بندگانت بودی
زندگی را جز مردن تدریجی چگونه توصیف میکردی!؟