
یادته سال ۱۳۷۹ یا شاید ۱۳۸۰ بود؟ من تازه کلاس سوم دبستان بودم، گوران پنجم، هاوره و شاهو هم همین حدودا. تابستونای خنک سنندج، حیاط خونه مادربزرگه تو شریف آباد که هنوز پر از درخت توت و خاک نرم بود و هیچکس مزاحممون نمیشد.
بابا تازه پیکان مدل ۵۴ قراضهش رو اوراق کرده بود و هنوز ماشین درستحسابی تو خونه نبود. ما اما تو حیاط یه پراید سفید آخرین سیستم داشتیم! توربو، رینگ اسپرت، زیرش چراغ نئون آبی که شب تا صبح روشن بود (البته تو خیالمون).
گوران که از همه درشتتر بود مینشست جلو، یه چوب خشک درخت توت که تازه از شاخه کنده بودیم میشد فرمان اسپرت سهپره. من کنارش، شاگرد راننده حرفهای، یه تیکه آجر دستم بود، دنده عوض میکردم:
«دنده یک... کوپلینگ... گاز تا ته!»
هاوره و شاهو عقب، رو یه تخته پاره چوبی که روش نوشته بودیم «صندلی چرم پراید»، یکیشون شیشه رو میداد پایین (یعنی دستشو میبرد هوا و ادای چرخوندن دستگیره درمیآورد) و اون یکی هم مسئول پخش بود. پخش ما چی بود؟ شاهو بود که صدای زیری داشت و کلا یه اهنگ کردی بلد بود، و هر چهل ثانیه یک بار از اول می خوند.
ما هم چهار تایی همزمان چوب فرمان رو میچرخوندیم، ماشین میپیچید تو جاده اورامان خیالی، ترمز دستی میکشیدیم و همه با هم میافتادیم رو زمین و از خنده دیگه نفسمون نمیاومد.
یه بار گوران آنقدر تند پیچوند تو پیچ «سهراه دیزلی» که چوب شکست رفت تو پای هاوره. هاوره اول گریهش گرفت، بعد عصبانی شد پرت کرد چوب رو اونور حیاط و گفت:
«دیگه بازی نمیکنم!»
دو دقیقه بعد خودش رفت یه چوب محکمتر آورد و گفت:
«دنده عقب بزن، دوباره از اول بریم شمال!»
اون تابستونا، تا شب صدای اواز شاهو و بوق خیالی و جیغ ما تو حیاط میپیچید. مادربزرگ از پنجره داد میزد «خفه شید دیگه، ساعت از نه گذشته!» ولی ما تا ساعت یازده داشتیم دور ایران میچرخیدیم.
حالا دقیقاً ۲۵ سال گذشته. گوران واقعاً همون پراید سفید رو خریده (مدل ۸۶، ولی هنوز براش همون توربوئه)، من هنوز وقتی باهاش میرم بیرون شاگرد رانندهم، هاوره رفته آلمان، شاهو هم شیراز. ولی هنوز هر وقت آهنگ تکراری شاهو جایی پخش میشه، چهار تامون تو گروه واتساپ مینویسیم:
«دنده عقب بزن، برگردیم حیاط مادربزرگ...» ❤️
#دنده_عقب_با_اتوابزار