
پذیرفته شده در دوازدهمین کنفرانس بینالمللی زبان، ادبیات، تاریخ و تمدن/ گرجستان، دانشگاه ابنسینا/ ۲۵ شهریور ۱۴۰۳
تحلیل دادهها
تعریف جامعیت
جامع نیز از کلمهی جامعیت و جامعپذیری مشتق شده، برای جامعیت تعاریف و توصیفات بسیاری آمده است، از جمله، وسط بودن، کامل بودن، همه چیز را در بر گرفتن، جمع دو یا چند چیز، فراگیری، عموم، کلیت، عامگرایی و... و در برخی موارد جامع و کامل مترادف دانسته شده که امری اشتباه است. اما در لغت جامعیت از واژهی «جمع» مشتق شده و به معنای نزدیک شدن چیزی به چیز دیگر است. (راغب،1402) از این رو جامعیت سه مؤلفهی هدف، قلمرو، و روش را پوشش میدهد. در این نوشتار نیز جامعیت از کل و کلی فلسفی و روانشناسی تبعیت میکند و غالباً کل یا جامعیت گشتالت، وحدت و کامل بودن در بسیاری از موارد به اشتباه مترادف یکدیگر دانشته میشوند.
انسان کامل، انسان جامع!
در عرفان انسان کامل مورد نظر و توجه است که بنابر نظام فلسفی کهن بین علت و مدلول باید تجانس و همجنسی موجود باشد. نگرشهای عرفانگرایانه اغلب ریشه در عوالم دوگانهی ارسطویی دارد و در این گزینه میاندیشد که عالم ملکوت نمیتواند مستقیماً انعکاسدهندهی عالم محسوسات باشد. اینجاست که سهروردی بیان میکند «ارباب انواع زمین را خلق کرده است.» از این رو سوژهی انسان کامل جامعیت ساحات جبروتی، ملکوتی، و ناسوتی میباشد. و انسان کامل نتیجهی ارتباط این سه ساحت است و از جنس هر سه استلذا میتواند حلقهی اتصال آنها باشد. در واقع در کتب عرفانی انسان کامل جمیع اسماء و صفات الهی است. اما انسان رخداد نیست و مخلوق است مخلوقی که جمیع صفات و اسماء الهی در او تعین پیدا نکردهاند.
جامعیت انسان کامل در فرائیسم انسان ماورایی نیست بلکه موجودی انضمامیست و مقدس نیست که ظرفیت موجودیخود را برای تعین امکانات وجودی تا آنجا که در توانش اوست گشوده است و ساحات تشکیلی دارد؛ اما جامع هستند اما یکشکل و همتراز نیست. لذا کاملاً انضمامی است. (آذرپیک، 1400)
جامعیت سه ساحت عین و ذهن و زبان را در جهان انسان در بر گرفته است که تغییر محتوای آن ساحات انفسی، آفاقی و کلامی میباشد. از این رو نگاه سلبی به هیچ از ساحات انسانی ندارد. و نکارمند، تصغیرمند و تک ساحتی نیست زیرا تعین چند عاملی فقط در ساحت ذهن رخ میدهد. در حالی که ذهن خود ساحاتی دارد. بنابراین اگر تصور شود که تعین چندعاملی تنها در ساحت ذهن انسان جامع نیست و در رخدادها و وضعیتهای دیگر رخ میدهد. بعد از اینکه دکارت مبحث سوژه و ابژه با وامگیری از ذهن و عین ابنسینا اندیشهی بشری را به ذهنگرایان و عینگرایان تقسیم کرد.ذهنگرایان مانند ایدئالیستها، شبه مارکسیستها، هگلیانیستها، عینگراها مثل ماتریالیستها، پوزتیویستها، رئالیسم و ناتورالیسم چون به استقلال مستقل از ذهن باور دارند. انسان جامع انسانیست که تمام ظرفیتهای موجودی و امکانات وجودی را قلمرو و ساحت انسانی خود تلقی کند. پس عالم انسانی خود را در یک یا دو ساحت محدود نمیکند. (همان)
ذهنگرایان معتقدند آنچه در بیرون است نتیجهی فرایند ذهنی ماست، از سوی دیگر لاکان میگوید ناخودآگاه امری بیولوژیکی نیست بلکه امری شدیداً زبانیست از این رو انسان جامع به سه ساحت، ذهن، زبان و عین اصالت میدهد زیرا زبانگرایان ، فقط به ذهن محدود نشدهاند (زبانگرایان) معتقدند همه چیز جعل زبان است و عینگراها تنها به تن محدود نشدهاند که جهان را مستقل از ذهن در نظر بگیرند. این در حالی است که زبان علاوه بر جعل کشف نیز میکند یعنی عین مستقل از زبان نیز وجود دارد. لذا:
• ذهنگرایی، مشاهده فرایند و برآیند ذهن است.
• عینگرایی عین مستقل از ذهن
• زبانگرایی، عین و ذهن فرایند و برایند زبان است.
• اما هر سه ساحت ظرفیت موجودی «من»انند برای تبلور امکانات وجودی، و هر یک مستقل از دیگری نیست. همافزایی یعنی هر یک مستقل هستند اما هر سه با هم جامعیت انسان را میسازند. زیرا انسان فرایند و برآیند ظرفیتهای موجودی برای نمود امکانات وجودی است که سبب میشود فرد بر زمین مسلط شود. (آذرپیک، 1402)
از این رو بر اساس این سه نگرش چندین نوع مکتب ادبی نیز شکل گرفته است از جمله:
1) از جمله مکاتب وجودی میتوان هایکو و ایماژیسم اشاره کرد که به عینیت مستقل از ذهن باور دارند.
2) مکاتبی که عینیت را قلمرو ذهن میدانند مثل سمبولیسم، سورئالیسم
3) مکاتب زبانگرایی عین و ذهن را مجعول زبان دانسته و کشف نمیدانند.
بنابراین انسان جامع در پستمدرن در سه ساحت عین و ذهن و زبان نسبی است عدم قطعیت در ساحت هستیشناسی سوژهی پستمدرن رخ می دهد و دارای هویت وضعیتی است. هویت وضعیتمدار در پستمدرن ثابت نیست، غیر تاریخی نیست در واقع سوژه یا فرد تابع وضعیت است. مانند وضعیت افراد در شرایط بحرانی، به علت اینکه بحران مدام در حال تغییر است جامعیت در پستمدرن جامع نسبی است. و مدام از یک شاخه به شاخهی دیگر تغییر وضعیت میدهد و سوژهای سیال است. (همان)
در وضعیت هویتمدار تئوری سیال ذهن مطرح میشود. و سوژه ثابت نیست بلکه فروپاشیده است و تکیهگاه مذهبی، معنویف ملی، هویتی و... ندارد بنابراین انسان پستمدرن در وضعیتهای مختلفی دست و پا میزند و فرد تابع شناسای وضعیتی میشود که در آن قرار دارد. در هر فردی یک «من» پریشان وجود دارد که در جهان ذهن و زبان و تن موجود است اما این من در جهان ذهنیاش پر از ابهام و زبان هم مبهم است.
و با انسان در وضعیت فرایی کاملاً متفاوت است زیرا انسان در وضعیت فرایی به وضعیت آشناست و از آن به شناخت رسیده است لذا هر زمان که ممکن باشد از آن فراروی میکند و دیگر ساحتها را خواهد شناخت.
گسست در باورها و عواطف انسان پستمدرن در عین و اجتماع نمود مییابد و گسست در عینیت در زبان و ذهن نمود مییابد. و ذهنیت گسستهمند را در باورها، اعتقادات و عواطف و احساسات، معنویت، باور، ارزش و آرمان فرد دچار فروپاشیدگی میشود. و در نتیجه به گسست از الگوهای پیشینمنجر میشود لذا گسست عامل فروپاشیدگی در سوژه است. اما جهان مدرن و سنت جهان پیوست است پیوست به یک ملت، به یک قومیت، به یک مذهبف و...گسست باورها را دچار فروپاشیدگی میکند و به تبع جامعه نیز دچار گسست میشود و ابژه هم فروپاشیده میشود. و متن از لحاظ فرم، ساختار، زبان، محتوا، و .. فروپاشیده میشود.
پس در انسان جامع پستمدرن سوژهی شکاک شکل میگیرد و شک محور فردیت را شکل میدهد. اما انسان در وضعیت پیوست دچار شک دکارتی میشود لذا سوژهی پستمدرن، سوژهی وفادار آلن بدیویی نیست بلکه سوژهی شکاک نسبت به خود و اطراف ناوفادار و ناباور است.