Rast
Rast
خواندن ۱ دقیقه·۲۳ روز پیش

آذر ( روز ششم)

روحم همچون تلالو خورشید بیدار شد . هی سلام !

با دیدنش خورشید درخشان تر شد .

امروز صبحانه لذیذ تر و دلچسب تر بود.

از ماه ها پیش قرار بر این بود که این یک روز را درس نخوانیم؛ ولی مخالف با آنچه در ذهن می پروراندم بود. پس زیر قول چند ماهه زدیم و به آغوش عشق رفتیم !

عشقی یک ساله که وساطتش را یک شیفته گر کرده بود .

بعد از آن حوالی غروب بود دور هم جمع شدیم .

و باز برای چندمین سال زندگی ام را با وجودشان روشن تر کردند.

و برای هزارمین بار به من فهماند که تو را می بینم و می شناسمت ؛من می توانم همدم روز های سخت و پریشانت شوم !

و به پایان آمد با حرف های دوستان به رسم یادگاری !

آذر ، ماهی برای پرواز !


دوستآذریادگاری
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید