به سراغ نوشتن رفتم برای بستن پرونده این عدد، آن زمان بود که دیدم یک سال چقدر طولانی بوده است . طولانی تر از آنچه می پنداشتم. هر چه به یاد می آوردم برای یکی دو ماه و نهایتاً چهار ماه اخیر بود، ساعت ها فکر کردم تا ذره ذره ماه به ماه عقب رفتم .
حال نیز لحظات چندی پیش را به خاطر دارم، از حل مسائل شیمی گرفته تا نشستن بر سفره شام و نوشتن؛
ولی از صبح بخواهم بگویم خلاصه کلام ؛ همه چی آنطور که انتظار داری پیش نمی رود، ولی بلاخره پیش می رود !
ولی از صبح بخواهم بگویم خلاصه کلام ؛ همه چی آنطور که انتظار داری پیس نمی رود، ولی بلاخره پیش می رود !
حرف آخر: هی پسر ! خوش گذشت...
اتاق را مرتب کردم و به انتظار دیدنش چراغ را خاموش/
-خ