این مصاحبه اولین بار در سال ۲۰۰۹ در سایت Persianesque Magazine منتشر شده است.
مهدیار آقاجانی در ۱۷ سالگی تولید آلبومی را برعهده داشت که در زمان خود یکی از موفق ترین آثار موسیقی ایران به حساب میامد. آلبومی بنام جنگل آسفالت با هنرمندی هیچکس. مهدیار و هیچکس توانستند به سبکی که متعلق به خیابانهای نیویورک بود رنگ و بوی منحصر بفرد ایرانی دهند و در آن از سازها و تنالیته های ایرانی استفاده کنند. البته هیپ هاپ همچنان در ایران ممنوع است و مقامات خیلی زود سراغشان آمدند.هیچکس در تهران ماند ولی مهدیار کشور را ترک کرد. چند روز پیش گفتگویی با او داشتم که شرح آن را میتوانند در ادامه بخوانید
این روزها داری روی چی کار میکنی؟
شش آلبوم و یک فیلم. آلبومهایی برای ریویل، قاف، بهمن قبادی، یک گروه آلترناتیو در لندن، آلبوم جدید هیچکس و البته مجموعه بی کلام خودم. کار مربوط به فیلم هم برای “شصت ثانیه در مورد ما” بهمن قبادی است.
علاوه بر همه اینا بهم گفتی که دو آهنگ هم برای فیلم گربه های ایرانی ساختی که جایزه ویژه هیئت داوران جشنواره فیلم کن را برده است. این فیلم درباره صحنه موسیقی زیرزمینی تهران است. دلت برای تهران تنگ نمیشه؟
چرا. بعضی وقتها… برای بعضیها. اما مهمترین مسئله الان برایم زندگی خودم است.
وقتی به اروپا آمدی دچار شک فرهنگی نشدی؟ مثلاً اینکه زنها لباسهای کمتری میپوشند یا چیزهای دیگه.
نه اصلاً. دوستانی که در برلین دارم مدام بهم میگفتند “ببین این ساختمان رو.. ببین این بار رو … ببین این دخترها رو… تعجب نمیکنی؟” ولی من قبلاً وقتی بچه بودم خارج رفته بودم. شاید علتش اینه.
وقتی بچه بودی کجا رفتی؟
سنگاپور، مالزی، امارات و ترکیه. ولی بنظرم علتش این اینا نبود.
با زندگی اروپا خودت را تطبیق دادی؟
منظورت از نظر تفاوتهای فرهنگی یا از صفر شروع کردنه؟
منظورم تفاوتهای فرهنگی هست. از صفر شروع کردن که در هر جایی سخته.
فکر میکنم برای من تفاوت فرهنگی وجود نداره. ما قبلاً همینطوری زندگی میکردیم با این فرق که زیرزمینی بودیم.
تفاوت عمده شاید این باشه که موسیقی تو در اینجا غیرقانونی نیست. نگران دستگیر شدن و به زندان افتادن نیستی. این تفاوت بزرگیه
بله همینطوره. به همین دلیل هم از ایران آمدم بیرون.
اینکه آزادی بیان داشته باشی چه حسی داره؟
من همیشه آزادی بیان داشتم. وقتی برایت دستگیر شدن یا حتی مرگ مهم نباشه همیشه و هرجا احساس آزادی میکنی.
شنیدم که هیچکس هم مدتی قبل دستگیر شده بود. آیا دولت ایران به دنبال دستگیری تو هم بود؟
من همیشه تو لیست بودم. همه آهنگهای هیچکس را من ساخته بودم. او اسم من را تو آهنگهایش میبرد. ولی هدف اصلی گرفتن هیچکس بود چون او بیشترین تاثیر را روی مردم داشت.
او را چه زمانی دستگیر کردند؟
دو سه سال پیش. بعد از انتشار جنگل آسفالت
چه آهنگهایی مضمونی سیاسی داشتند که دولت از آنها خوشش نمی آمد؟
قانون و اختلاف. ولی آنها نگفتند دستگیری بخاطر شعرها بوده. گفتند مشکل خود رپر بودن هیچکس است و اینکه او داره فرهنگ را آلوده میکنه! و از آنجایی که هیچکس تو هیپ هاپ ایران از همه شناخته شده تر است مسلماً اولین کسی است که هدف قرار میگیره.
قانون درباره اتفاقات توی خیابان است. همه عصبانی و تهاجمی هستند ولی تقصیر خودشان نیست. بخاطر اینه که دولتی است که داریم. اینکه باعث میشه همه از هم بدشان بیاید. و اینکه در همخوان آهنگ میگفت ” ببین به من دست بند نزن/ چرا اینو که میزنی بهم میگی حرف نزن/ بزار بگم من یه قربانی از جنگلم”
وقتی در مورد این میخواند که مثل یک قربانی میماند مردم این طور برداشت می کردند که منظورش انتقاد از حکومت اسلامی با استفاده از نوعی ادبیات اسلامی است؟
بله. البته. خود هیچکس به اسلام معتقده. اما باور داره که دولت از آن بر علیه مردم استفاده میکنه. او شعرش را با این جمله تمام میکنه. “من بیگناهم خدا هم شاهده. فکر میکنی بشه کسی به خدا هم باج بده؟”
تو در آهنگهات در مورد عشق هم حرف میزنی؟
نه واقعاً. اغلب آهنگهای من درونمایه غم داره. تا الان هم آهنگی راجع به دختر و عشق و این چیزا نساختم.
میشه گفت در موسیقی ایرانی آهنگهای غمگین زیاد است. فکر میکنم یک بخشی از فرهنگ باشه.
بله همینطوره
ولی غم هم زیبایی خودش را داره
من این درونمایه را دوست دارم. خیلی وقتها میخواهم غمگین باشم. حسش را دوست دارم. ولی مدت هاست خودم هم خیلی غمگین هستم. برای همین دارم تو زندگیم دنبال شادی و خوشبختی میگردم.
اره. به عنوان هنرمندی که از ترس محکومیت سیاسی از کشورش زده بیرون اصلاً راحت نیست.
اولین شبم در برلین خیلی سخت بود. بهم گفته بودند کسی در فرودگاه میاید دنبالم و من را میبره به یک سوئیت. یخچال پر و گوشی و مقداری پول و کلاً هر چیزی که برای زندگی بهش احتیاج دارم فراهم هست. در نتیجه تنها چیزی که باید بهش فکر کنم موسیقی خواهد بود. ولی وقتی رسیدم برلین هیچ کسی نبود. فقط خودم بودم و خودم.
اتاقی در آپارتمانی نزدیک مترو اجاره کردم و همه زندگیم را با خودم بردم آنجا. وقتی اتاق را تحویل گرفتم صاحبخانه آنجا نبود. یکی اتاق را نشانم داد و گفت “تو اینجا میخوابی”. همه درها بسته بود بجز اتاقم و دستشویی. هیچ غذایی هم تو یخچال نبود.
صاحبخانه خودش هنرمند بود. من از این موضوع خبر نداشتم. روی سقف و دیوارهای اتاق پر خون بود. آپارتمان تو یک محله حاشیه ای قرار داشت و صدای دعوای آدمهای مست از تو خیابان می آمد.
تو اتاق چه اتفاقی افتاده بود؟ خونها برای چی بودند؟
رنگ بودند. ولی او مثل خون درستشان کرده بود. صاحبخانه حدود ۳۰ ساله بود. آدم باحالی بود. وقتی به چند تا از آهنگهام گوش داد خیلی خوشش آمد و بعد با هم دوست شدیم. ولی خب. من اولش خیلی ترسیده بودم. با خودم گفتم چرا زندگیم را تو تهران ول کردم و آمدم اینجا.
در برلین بعد از یک ماه دوباره به زندگی برگشتم. یک استودیو خانگی درست کردم. چند تا دوست و هنرمند پیدا کردم. شهر خیلی خوبیه. بنظر میاد همه چیز خوب پیش بره. البته تا زمانی که ویزایم باطل بشه.
بهم گفته بودند که نگران نباشم. دوباره به پاریس خواهم رفت و استودیو خانگی بهم میدهند و وکلا ویزای کاری دوساله برایم می گیرند. ولی وقتی آمدم پاریس دوباره همان آش و همان کاسه. جای خواب هم نداشتم.
روز بعد یک وکیل پیدا کردم و جریان خودم را بهش گفتم. بهم گفت که ویزای بلند مدت را فراموش کن. تنها راه درخواست پناهندگی است و البته گرفتنش هم کار بسیار سختی است.
پرونده مهدیار الان در دادگاه است. آلبومهای ریویل و قاف به زودی منتشر میشود و مهیار به دنبال استودیویی است برای مستر کردن آلبوم قاف.