نســــــیمـــ?·۲ سال پیشغروب...غروب?من هیچ کس را آن سوی دیوارها نداشته باشم شایداما در این غروب کسالت بارهیچ چیز به اندازه ی تلفنی از زندانخوشحالم نمی کندو مردی که اعترا…
نســــــیمـــ?·۲ سال پیشجای مهتاب به تاریکی شب ها تو بتاب?ماه از پنجره اتاقم?به تو می اندیشمای سراپا همه خوبیتک و تنها به تو می اندیشمهمه وقتهمه جامن به هر حال که باشم به تو میاندیشمتو بدان این را…