ویرگول
ورودثبت نام
مصطفی فتحی
مصطفی فتحیمی گفت:قبرستون پر از آدمایی که یہ شب با دلتنگی خوابیدن و دیگه بیدار نشدن با هم حرف بزنید قبل از اینکه حسرت شنیدن صداش براتون مونده باشه...
مصطفی فتحی
مصطفی فتحی
خواندن ۱ دقیقه·۱ ماه پیش

مصطفی فتحی

مصطفی فتحی
مصطفی فتحی

من در این گوشه که از دنیا بیرون است

آفتابی به سرم نیست

از بهاران خبرم نیست

آنچه می‌بینم دیوار است

آه این سخت سیاه

آن چنان نزدیک است

که چو بر می‌کشم از سینه نفس

نفسم را بر می‌گرداند

ره چنان بسته که پرواز نگه

در همین یک قدمی می‌ماند

کورسویی ز چراغی رنجور

قصه پرداز شب ظلمانی‌ست

نفسم می‌گیرد

که هوا هم اینجا زندانی‌ست

هر چه با من اینجاست

رنگ رخ باخته است

آفتابی هرگز

گوشه چشمی هم

بر فراموشی این دخمه نینداخته است.

اندر این گوشه خاموش فراموش شده

کز دم سردش هر شمعی خاموش شده

باد رنگینی در خاطرمن

گریه می‌انگیزد

ارغوانم آنجاست

ارغوانم تنهاست

ارغوانم دارد می‌گرید…

چون دل من که چنین خون آلود

هر دم از دیده فرو می‌ریزد

ارغوان هوشنگ ابتهاج سایهسنگ صبور
۲
۰
مصطفی فتحی
مصطفی فتحی
می گفت:قبرستون پر از آدمایی که یہ شب با دلتنگی خوابیدن و دیگه بیدار نشدن با هم حرف بزنید قبل از اینکه حسرت شنیدن صداش براتون مونده باشه...
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید