یکی از لذتهای خبرنگاری سر و کار داشتن با انواع شغلهاست. حالا در این میان اگر مثل من شانس بیاورید و در مسیر پر پیچ و خم کاری؛ سر از اکوسیستمی به نام «اکوسیستم استارتاپی ایران» در بیاورید، هر روزتان با روز قبل بی شک متفاوت خواهد بود.
در تمام سال هایی که در این حوزه قلم زدهام، همیشه تهِ ته ذهنم یک قانون برای خودم داشتم: مینویسم تا سهم در بزرگ شدن اکوسیستم استارتاپی ایران داشته باشم!
بارها و بارها در مقام یک خبرنگار، سعی کردم به هر شکلی همراه کسب و کارها باشم. ولی خوب به همان اندازه که سعی کردم حمایت کننده عمل کردم؛ گاها در چرخه اکوسیستم استارتاپی ایران قلمم به انتقاد از بزرگان صنعت چرخید! از انحصار نوشتم، از کم کاری، کم فروشی و خیلی موضوعات دیگر.
ولی همیشه در میان تمام حوزههای متفاوت اکوسیستم، تنها حوزهای که برایم قابل احترامتر بود و هیچ وقت نشد، نتوانستم و اگر بخواهم صادقانه بگویم چیزی برای «انتقاد کردن» پیدا نکردم حوزه بازی سازی بود.
حالا که صحبت به اینجا رسید؛ شاید بد نباشد شما را با یکی از عادتهایم آشنا کنم! عادتی که از اول راه مسیر خبرنگاری با من عجین شده این است: وقتی پای روایت شکل گیری کسب و کار یا سرگذشتی مینشینم، سعی میکنم ته ذهنم کفشهای آدم روبه رویم که راوی است(مصاحبه شونده) را به پا کنم. با او هم قدم شوم و در مسیرش راه بروم. و گاها در حالی که همان کفشها را به پا دارم رودر روی روای قصهام بایستم و انتقاد کنم! نکته قابل توجهی که همیشه در نوشتن روایت بازیهای ایرانی به آن رسیدم جنس کفشهایی بود که باید به پا میکردم! به نظرم جنس کفشی که بازی سازان ایرانی به پا میکنند فرق دارد و از جنس آهن است؛ بعله، آهن!
همیشه در نوشتن روایت جان گرفتن بازیها؛ ته دلم در حالی که نکتهای برای انتقاد پیدا نمیکنم میگویم: چه همتی داشته؛ چه کفش آهنینی به پا کرده و عجب کفشی بوده که ربطی هم به ما رسانه ای پیدا نکرده است! لابد میپرسید یعنی چه؟ ارتباط یک کفش با رسانه چیست؟ اجازه بدهید توضیح بدهم!
همیشه هر کسب و کاری در مسیر استارت راه تا همان حوالی مطرح شدن، به نوعی از رسانه کمک میگیرد.
از زاویه دید من خبرنگار، در تمام این سالها خیلی از کسب و کارها آمدند، برخی ماندند و برخی وارد دره مرگ استارتاپی شدند و همگی در این مسیر ارتباطی در معرفی و جان گرفتن با رسانهها داشتند. صد البته که حق تبلیغات پرداخت کردند، نوش جانشان!
اما برخی از کسب و کارها هم بودند که شخصا در مترو و در دست کاربران با آنها آشنا شدم! خودم کنجکاو شدم، خودم سراغشان رفتم. حقیقت این است که در مصاحبههایم متوجه شدم آنها آمده بودند و من اصلا نفهمیده بودم و خبر نداشتم! و حقیقت این است که آنها هستند و ماندهاند بدون اینکه از رسانهای کمک گرفته باشند تا نامشان را بزرگتر کنند!
و همان کسب و کارها؛ همان بازی هایی هستند که در گزارش صنعت برنامههای موبایل ایران از زاویه دید«کافه بازار بزرگترین مارکت اندرویدی ایران» همیشه سهم بزرگی را به خود اختصاص دادهاند. همانهایی که بدون هیچ حمایتی و تنها با عزمی جزم وارد میدان شدهاند، با استقامت و تلاش خود را رویین تن کردهاند. بارها شکست خوردند و در میان تمام آزمون و خطاها، امروز به رمز مهم محبویت در میان کاربران دست پیدا کردهاند و هر روز آجری بیشتر بر روی دیوار محبوبیتشان میگذارند.
مسیر سختی که صنعت بازی سازی طی کرده تا امروز حرفهای زیادی برای گفتن داشته باشد و بازیهایی همانند آمیرزا، کوییز و... رکورد بزنند به راحتی حاصل نشده. پس برای من خبرنگار صحبتی باقی نمیماند جز اینکه بنویسم: بازی سازان عزیز ایران زمین؛ کفشهای آهنینتان را گاهی به بقیه هم قرض بدهید!