داستان کوتاه از نگاه ادگار آلن پو
نوشته محمد محمدی زاده ( آریا )
ادگار آلن پو در سال ۱۸۰۹ میلادی دیده به جهان گشود، اما چیزی که همیشه بر آن تاکید داشتهام، نه زندگی پر فراز نشیب و مرگ عجیب او بوده و نه شخصیت اعجاب انگیز او. بلکه مثل تمام بزرگان ادبیات این زندگی ادبی اوست و تاثیرگذاریاش نه چیز دیگر. پس مستقیما سر اصل موضوع میرویم و سعی میکنیم نگاهی کوچک و اجمالی بر چگونگی داستان کوتاه های او داشته باشیم و در انتها، به چگونگی احوال زندگانی او میپردازیم:
اکثرا ادگار آلن پو را پدر و احیا کننده قالب ادبی داستان کوتاه میدانند و خودش نیز تعریف واحدی را برای قالب ادبی داستان کوتاه بیان کرده که اکثرا در محافل ادبی از آن یاد میشوند و بعضی از کارشناسان آن را بهترین تعریف میدانند:
داستان کوتاه، داستانی است که در یک نشست خوانده شود.
این تعریف موارد و نکات بسیاری را در بر میگیرد. آلن پو، با هشیاری هر چه تمامتر سعی کرده همه چیزهایی را که برای یک داستان کوتاه خوب احتیاج است بیان کند، از جمله: حجم داستان، کیفیت داستان، گیرایی آن و...
و همچنین وقتی عمیق تر نگاه کنیم و بیشتر فکر کنیم، میتوانیم از عبارت نشست نیز نکات بسیاری را دریافت کنیم. برای نمونه، نکاتی را میگویم که در خود آثار آلن پو وجود دارد:
کم گویی و گزیده گویی، استفاده درست از کلمات، مفهوم، جذابیت و...
حال میخواهیم این معیار را در مورد آثار خود آلن پو استفاده کنیم. تمام آثار او، بر طبق همین معیار هستند و این نشان میدهد که او به گفته اش ایمان دارد. به همین خاطر است که اکثرا رمان های او را حتی خوب هم نمی دانند اما داستان های کوتاهش را بسیار تحسین میکنند.
اکثر داستان های آلن پو، آنچنان جذاب و تکان دهنده هستند که مخاطب جدای از آنکه بخواهد آخرش را بفهمد، فقط میخواهد از خود آن لذت ببرد و هرگز تمام نشود. اما چرا؟ چون ادبیات آلن پو همیشه روان و ساده و کوتاه است و سعی نمیکند روشن فکر نمایانه حرف بزند یا مثل داستان کوتاه نویسان قبل خود داستان را بر پایه پیام پایه ریزی کند.
او مخاطب خودش را میشناسد. میداند مخاطب نکته بین پیامش را دریافت خواهد کرد و نیازی نیست بیش از حد بر نکته ای تاکید کند. پس از عنصر غافلگیری بهره میبرد. برای مثال در داستان گربه سیاه، مدام مخاطب را شوکه می کند. مخاطب میداند که قرار است چه اتفافی بیفتد اما شیوه روایت و فرم اثر داستانش را متمایز میکند.
همین متمایز بودن، برگ برنده آلن پو است. همانطور که در زندگی شخصیاش از زندگی انسان های موفق الگو نگرفت و زندگی خودش را نابود کرد و به فروپاشی ذهنی رسید، در ادبیات اتفاقی معکوس رخ داد و به سودش شد!
برای مثال، ما یک داستان از چخوف و یک داستان را از آلن پو در کنار هم قرار میدهیم. همان گربه سیاه از آلن پو و تمشک تیغ دار از آنتوان چخوف. بیایید با هم برخی از نکات مشترک و غیر مشترک ادبیات آنها را ردیف کنیم:
آلن پو که شعر هم میسرود، هم از خیال و هم از واقعیت در داستانهایش بهره میبرد و اکثرا روی محتوای اثر خود تمرکز داشت و فرم را بر پایه آن شکل میداد و در واقع محتواگرا بود.
اما آنتوان چخوف که بسیاری او را بهترین داستان کوتاه نویس تمام دورانها میدانند، بر فرم خود تاکید و تفکر بیشتری داشت و فرمالیست بودن او، باعث میشد به زیبایی هرچه تمامتر محتوا را به مخاطب ارائه کند.
همچنین، چخوف بیشتر از تجربیات و حقایق و طبیعیات استفاده میکرد، اما ادگار آلن پو آنقدر خیالات را در داستان خود با وقایع روزمره مخلوط میکرد که مرز بین خیال و واقعیت مشخص نبود.
علاوه بر این، آلن پو که مدتی نیز سردبیر روزنامه رجیستر در آمریکا بود، سعی میکرد حتی عجیب ترین اتفاقات را به صورت امری عادی جلوه دهد. به نوعی میتوان گفت به وقایع و مفاهیم غیر حقیقی، ظاهر حقیقی و طبیعی میبخشید.
آنتوان چخوف که یک نقاش چیره دست هم بود، سعی میکرد آنچنان دقیق و نکته بینانه یک صحنه را توصیف کند که ناخودآگاه مخاطب داستان، یک تابلوی نقاشی را متصور میشود.
با این وجود، به نظر من مهمترین نقطه اشتراک بین این دو بزرگ، شباهت فضاپردازی و دیالوگ نویسی آنهاست. شاعرانگی در روایت (که البته اگر زیاد شود، کلا همه چیز خراب میشود) و دیالوگ های پر مغز و همچنین آماده کردن فضا برای وقوع یک حادثه، در داستان های آلن پو و چخوف دیده میشود.
برای مثال، میتوانید داستان تمشک تیغ دار از چخوف و نوشته ای که در یک بطری پیدا شد از آلن پو را مطالعه کنید که هر دو از آثار ارزشمند قالب ادبی داستان کوتاه هستند.
از آلن پو، به عنوان یکی از پایه گذاران جنبش رمانتیک در آمریکا یاد میشود. با وجود اینکه داستان های او به خاطر ترسناک و رمزآلود بودن بین مخاطبین عامی مشهور شدهاند اما منتقدان طور دیگری به آثار او مینگرند و اعتقاد دارند او با بیان قصه های ترسناک قصد دارد جنبه های تاریک درون انسان را متصور شود.
از او به عنوان مبدع داستان های کارآگاهی نیز یاد میشود و همچنین او از اولین کسانی بود که در آمریکا از ژانر علمی تخیلی استفاده کرد. این نشان میدهد که او برخلاف نویسندگان آمریکایی دیگری همچون فاکنر و همینگوی، دوست داشت از استعداد خود برای ژانر ها و شیوه های بیان متفاوت در ادبیات استفاده کند.
برخی از آثار مشهور او عبارتند از: سوسک طلایی، گربه سیاه، قلب رازگو، زوال خاندان آشر، کلاغ، سایه و لیژیا.
ادگار آلن پو بر نویسندگان بزرگی از سراسر جهان، تاثیر بسزایی داشته است. از جمله آنها که به تمجید از آلن پو نیز پرداختهاند، میتوان به اسکار وایلد، آلدوس هاکسلی، فیودور داستایفسکی، توماس مان، ری بردبری، ویلیام فاکنر و شارل بودلر که آثار او را نیز به فرانسوی ترجمه کرده بود، اشاره کرد.
چهره هولناک و همیشه حاضر برای مرگ و احساس گناه ناپذیر قهرمانان آلن پو، پیش درآمدی است برای آنچه بعدها داستایفسکی در جنایت و مکافات خود معنا میبخشد و شباهت بسیاری بین پیچیدگی درون ذهن شخصیت داستان های داستایفسکی و پو وجود دارد.
پو که اشتهای سیری ناپذیری برای پیشرفت ادبیات خود داشت، همیشه تلاش میکرد که مجله ادبی خود را راه بیندازد که هرگز موفق به این کار نشد. وی در سال ۱۸۳۵ به دختر عمه ۱۳ سالهاش ویرجینیا پو ازدواج کرد اما ۱۲ سال بعد همسرش در اثر سل درگذشت که این اتفاق، یکی از مهمترین و تاثیرگذارترین اتفاقات زندگیاش بود که در نتیجه آن، زندگی و حتی ادبیات او نیز تغییر کرد و به شدت و بیش از قبل، افسرده شد.
در نهایت، ادگار آلن پو در ۷ اکتبر ۱۸۴۹ در بالتیمور آمریکا و در سن چهل سالگی دیده از جهان فروبست. داستان مرگ او شباهت زیادی به داستان هایش داشت. او را در حالت خلسه روی نیمکت یک پارک پیدا کردند و این در حالی بود که چند روز قبل از آن او را در ظاهری عجیب در جاده ها دیده بودند.
وقتی او را به بیمارستان بردند، در چهار روز به طور مداوم از جن و روح و شبح های حاضر در اتاق حرف میزد و در نهایت درگذشت. علت مرگ او مشخص نشد اما دلایل مختلفی برای آن ذکر میشود که از جمله آنها میتوان به الکل، انسداد شریان، هاری، سل، مواد مخدر و... اشاره کرد.
جسد ادگار آلن پو، به همراه استخوان های همسرش ویرجینیا پو که سالها پیش مرده بود، در سال ۱۸۷۵ در مقبرهای که اکنون یادبودی برای اوست و در دانشکده حقوق مریلند قرار دارد، دفن شد.