اینطور آمده است که پرسیدن از پاسخ دادن مهمتر است. پرسش های درست زندگی را می سازند و به کنه وجود آدمی رسوخ می کنند و او را به فکر وا می دارند. و انسانی که به عمق می رود چگونه زندگی را تباه می کند؟ چطور روحش را درگیر روزمرگی و مرگی آهسته و جانکاه می کند؟ حتی سرگشته دریاهای معنا بودن، بهتر از تباهی بی معنایی است که هر که به قدر وسع خود بجوید و چه باک اگر نرسد که در راه است: رهرو معنای وجود. و « راه» و « رفتن» خود معنا می سازد که ایستادن و ماندن، مرداب است؛ باتلاقی است که به حضیض می کشاند، حال آنکه سیر کردن در آفاق و انفس به پیش می برد که بالا می کشد اگر دلی بینا و بی زنگار، مسافر را همراه باشد. و به غیر از دل چه همراهانی سزاوار است این راه را؟ در دین اسلام آمده بعد از پیامبران برای انسان پیامبری درونی و معنوی به ویژه گذاشته شده است که همانا عقل باشد که خرد بهتر از هر چه ایزد بداد!
این عقل که منشا علوم بسیاری است و از نشانه های پروردگار عالم در نظر برخی از کارکرد اصلی خود که دیدن، فهمیدن و سنجیدن است دور شده و بیمارگونه به سوی علم زدگی حرکت کرده و پیامدش انکار خدا و به دنبال آن بی معنایی و پوچی است.
در کتاب « درباره معنی زندگی » اثر ویل دورانت(۱۹۸۱_۱۸۸۵) تاریخ نگار، فیلسوف و نویسنده آمریکایی سوالی مهم و چالش برانگیز پریده شده. اینکه برای چه به زندگی ادامه می دهید؟ زندگی چه مفهومی دارد؟ مایه دلخوشی انسان چیست و گنج نهفته زندگی در کجاست؟
پاسخ ها، کتاب را سر و شکل می دهند و بسیاری حاکی از آن که کار و تلاش و پیشرفت یا امرار معاش خود و خانواده معنای زندگی آنهاست یا کار و زندگی می کنند همچون حیوانات، مثل مرغی که بر تخمش می نشیند و به طور غریزی کاری را که باید انجام می دهد. برخی نیز عشق و روابط خانوادگی یا اینکه در خدمت مردمان بودن را معنای وجود خود می دانستند.
ادوین آرلینگتون رابینسون شاعر آمریکایی می نویسد: اگر کسی ماتریالیست باشد یا معتقد به فلسفه ماشینی می توانم تصور کنم که برای او هیچ راه فراری از باور به بیهودگی وجود ندارد... نمی دانم چنین بی معنایی ای واقعیت دارد یا نه، فقط می دانم که ناتوانی فطری ام در باور به آن، واقعیت دارد.
در واقع همانطور که در کتاب هم آمده: « ما در اینجا با چیزی به مراتب عمیق تر از کاهش ثروتمان، یا حتی مرگ میلیون ها انسان مواجهیم؛ این خانه ها و خزانه های ما نیستند که خالی اند، قلب های ماست که خالی است.»
ویل دورانت با اینکه در پیری از خدای روی گردانده اما باز می نویسد که خدا سرچشمه زندگی است.
زندانی محکوم به حبس ابد می نویسد که زندانی بودن موجب بدبختی نیست و آیا همه کسانی که آزادند خوشبخت هستند؟ و من اضافه می کنم تا زندان کدام باشد. زندان بی باوری و بی اعتمادی به نشانه های معناداری جهان و زندگی، آری زندانی این زندان بدبخت است.
دورانت می نویسد:« اگر کسی بخواهد به زندگی خود معنی ببخشد، باید هدفی بزرگتر از وجود خودش و پایدارتر از زندگی خودش داشته باشد.»
« در نهایت بزرگترین پرسش این است که آیا انسان ها می توانند زندگی بدون خدا را تاب بیاورند؟»
این مطلب را برای چالش کتابخوانی طاقچه ۱۴۰۲ نوشته ام.