برداشت من از کتاب چراغ ها را من خاموش میکنم
نویسنده این کتاب خانم زویا پیرزاد است
وقتی این کتاب و خریدم حس میکردم کتابِ غمگینیه و هی خوندن اونو عقب مینداختم اما چند روز پیش که صفحه اولش و خوندم کشش ایجاد میکرد که بقیه اشم بخونم
کتاب از خانواده ارمنی ۵ نفری میگه که دهه ۴۰ در ابادان زندگی میکنند
(که شامل پدر_مادر_یک پسر و دوقلو های دختر بود)
و مادر خانواده(کلاریس)نقش اصلی داستان و برعهده داره
چون خانواده ارمنی تبار هستند با خواندن کتاب اطلاعات کمی هم درباره مردم ارمنی بهت میده
همه چیز داستان در عین روزمرگی ادامه داره تا اینکه همسایه ای عجیب شامل (مادربزرگ_پدر_نوه) وارد داستان میشن این سه نفر اخلاق خاص خودشونو دارن مثلا مادربزرگ کسیه که یک زندگی اشرافی داشته و یه جورایی انگار از عرش به فرش افتاده
یا پدر این خانواده که فرزند مادر بزرگ هست و اسمش امیل، خیلی شخصیت متفاوتی داره انگار دو قطبیه زود عاشق یه چیزی میشه و ازش دست میکشه ولی در عین حال بسیار مودبه و اهل شعر و کتابه
یا مثلا نوه این خانواده که فرزنده امیل هست و اسمش امیلی ، دختر لوس ولی در عین حال خجالتی و شروره
وقتی کلاریس با امیل رو به رو میشه یه رابطه ای بینشون شکل میگیره که انگار دوست داشتن هست ولی نیست رفیق بودن هست ولی نیست انگار امیل نقش یک هیجان و برای زندگی یکنواخت کلاریس داره که خیلی هم زود از بین میره (نمیتونم رابطه دقیق اینا رو شرح بدم انگار شبیهش و جایی ندیدم ولی عجیب من ویاد دوستِ قدیمی میندازه که درسته الان نیست اما بودنش پر از اتفاقات عجیب و متنوع بود)
توی داستان شخصیت مادر بزرگ و زندگیش خیلی عجیب بود با اینکه ازش کم میگفت
انگار این مادر از شهری به شهر دیگه الاخون ولاخون میشد تا شخصیت عجیب فرزندش(امیل) و کنترل کنه
شخصیت ها داستان:کلاریس.آرتوش.آرمن.آرسینه و آرمینه.نینا.آلیس.نانی.المیرا.امیل.امیلی.ویولت.
سوفی.یوپ.گارنیک.خانم نورالهی
شخصیت های مورد علاقه:آرمینه و آرسینه
فروردین ۱۴۰۲