ویرگول
ورودثبت نام
Valensy
Valensy
خواندن ۱ دقیقه·۱ سال پیش

دلتنگی_

زاهدان 1402

بیبی بر میگردم باز ی روزی تهران کنارت ....

یه روز با تمام دلتنگی ها برمیگردم ...تهران یه روز با تمام درد هایی ک در وجودم رخنه کردند برمبگردم به اغوشت .....زیبای من؛تنها خدا داند که من چقدر بی تاب نفس و وجود تو هستم ...چقدر معتاد عطر وجودت هستم.

حال در کیلومتر ها دور تر از ت در انبوهی از جمعیت در اتاقی زندانی شده ام .....حتی اینجا هم انسان ها هم را دوست ندارند

ادم ها سرم فریاد میزنند و با لحن های خشن ب قلبم حمله ور میشوند ... بدون توجه ب زخم ها و دره های قلبت به ان نیزه میزنند.

یعنی کل جهان اینطور است ...پر از انسان های درنده!


من ی مینی نویسندم.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید