این روزها فکر میکنم، بسیار هم فکر میکنم
راجعبه اینکه آیا پذیرای عشقِ آدمها خواهم بود اگر که پیش آید؟
پذیرای درخواستِ آشنایی بیشترشان
پذیرای هیجانهای اولیه
لمسهای اولیه
نگاههای عمیقتر شونده
کنجکاویها
انتظارها
بالاها
پایینها
سربالایی یا سراشیبیها
حتی پذیرای لبخند و آن حسِ خوبِ قلقلک دهندهی ته دل، خواهم شد؟
براستی که نمیدانم،
گاهی همهی اینها را برای انسانهای معمولی با وضعیتِ روانِ معمولی میگذارم...
اما گاهی
در تهِ درهیِ دلتنگی میایستم،
دلتنگی نه برای شخص،
دلتنگی برای آن همه حسی که در قبرستانِ قلبم خاک شدهاند...
براستی که شین چه خواهد کرد؟
آیا پذیرا خواهد شد؟
گمان کنم اگر هم پیشنهادِ آشنایی بیشتر داشته باشم، احتمالا فقط و فقط به چشمهای طرف مقابل زل بزنم، تمامِ توانم را به کار گیرم تا بلکه بتواند از چشمهایم، استیصالم را بخواند،
آنوقت اگر اهلِ عمل بود، اگر واقعا به دلش نشسته بودم، خودش با پای خود به میدانِ مبارزه با استیصالِ من خواهد آمد...
پس نتیجهی قلم زدن در این مورد، برایمان این امید را به ارمغان آورد که لازم نیست شین کاری کند، کافی است فقط با نگاهی استیصالآلود به فرد موردنظر زل بزند.
باشد که همه رستگار شوند،
حتی شین!!