خیره در روزگاری مبهم ! در هزارتوی نرسیدن، در مرز بین تشویش و آرامش، با کورسویی از امیدِ یخزده، مسیری میپیمایم در جستجوی خویش و به دنبال دلیلی برای تسلیم نشدن! و در تمام راه میاندیشم، میاندیشم و صدباره تکرار میکنم :
[ من برای چه اینجایم؟! ]
... و امیدی که از نو ریشه زده و شکوفا میشود ...