مدیر ساختمان بودن از آن کارهاییست که اغلب کسی به آن علاقهای ندارد. خودمانیم کار پر دردسریست. هر روز یک جایی از ساختمان نیاز به تعمیر دارد یا هماهنگی با نظافتچی و اگر اهل حساب و کتاب باشی بالاخره باید آخر هر سال خرج و برج یکساله را اعلام کنی. اما مدیر ساختمان ما خیلی دوست دارد مدیر باشد و مدیر بماند و منت زحمات مدیریتیاش را بر سر ما بگذارد. آقامدیر که اینجا او را میممیم صدا میکنیم از زمان ساخت این آپارتمان سکان مدیریت را محکم در دست گرفته و ول کن نیست.درست است که او هم یکی از ساکنین این ساختمان است ولی انگار مدیر بودن به او حس مالکیت میدهد. شاید هم دلیل دیگری دارد مثلا به کسی جواب پس نمیدهد که چرا حتی جعبههای دیجیکالا یا جزوههای کنکور لیسانس دختران فوقلیسانسش را در پارکینگ انبار کرده یا کابیتهای قدیمی را که عوض کرده چسبانده به دیوار پارکینگ تا خرت و پرتهای ساختمان را، بله خرت و پرتهای ساختمان را سر و سامان بدهد. مدیونید اگر جور دیگری فکر کنید. دیگر از میز قدیمی فرفورژه و موتور قدیمی با نشیمن پاره و... نگویم. گاهی فکر میکنم شاید بهتر بود این بنده خدا میرفت سراغ عتیقهفروشی یا سمساری. راستی چرا مردم استعدادهایشان را نمیشناسند. یکی راننده است و دوست دارد کارمند امور مالی شود، یکی انباردار است و تلاش میکند مسئول کارگزینی شود، دیگری منشی است و ادای مدیرها و دکترها را درمیآورد. بگذریم.
از کشفیات من درباره میزان بالای علاقهمندی نامبرده به مدیریت یکی اینست که حس میکند همه چیز میداند، از کارهای فنی مثل آگاهی از زیر و بم بنایی و لولهکشی و رسیدگی به شوفاژ بگیر تا امور مربوط به هوشهیجانی. البته هوش هیجانی ایشان آنقدر بالاست که به شکل غریبی از همه خبر دارد. مثلا خبر داشت زندایی ما که واحد دیگری از این ساختمان است کسالت دارد و یکی از بچهها آمده چند شب پیش او مانده یا پسردایی ما که در همین کوچه زندگی میکند در شرف ازدواج است و ما بیخبر. خلاصه تازه فهمیدهایم حال فامیل را از او باید بپرسیم. یک عادت قدیمی هم دارد اهل رسید دادن بابت شارژ و نصب فاکتورهای خرج و برج ساختمان به تابلوی ساختمان نیست. اساسا علاقه به مدیریت در ایشان در دو چیز خلاصه میشود خود مختار پنداری برای آگاهی از احوال همسایههای ساکن و غیرساکن و قدیمی و عدم پاسخگویی به مطالبات بر حق همسایهها.