این روزها رصد اخبار جنگ جگر می خواهد. از تخریب خانه ها و داروخانه ها و مدارس و بیمارستان ها که گذر می کنی، تیر خلاص را از آمار و ارقام عجیب و غریب رسانه ها می خوری؛ 600 شهید و هزاران زخمی، گزارش مربوط به جنایات تنها یک بامداد کوتاه توسط رژیم است!
باز خوب است تصاویر منتشر شده را شطرنجی کرده اند تا برای عموم مخاطبین خیلی مشمئز کننده به نظر نیاید. اما نکته ای در اجساد شهداء حالم را دگرگون کرده است؛ کفن ها تقریباً یکی درمیان کوتاه و بلند هستند و برخی گاهاً خیلی کوتاه. کفن های کوچک و سبکی که حتی نگاه کردن به آن ها نفس را در سینه حبس میکند. کفن هایی که از آرزوهای شیرین و البته تازه پُر شده اند، نه آرزوی دوچرخه و اسباب بازی، آرزوی های ساده تر، ابتدایی تر. یاسمینای شش ساله تازه یادگرفته بود آرزوهایش را بنویسد و اتفاقاً چند روز پیش توانست اولین آرزویش را بنویسد و به مادرش و خواهر بزرگترش نشان دهد:
آرزوی من برای خودم و خانواده ام این است که در جنگ سالم بمانیم...