مهدی صادقی چهر
مهدی صادقی چهر
خواندن ۱ دقیقه·۱ سال پیش

آمبولانس

سریع سوار آمبولانس میشوم و ماشین را روشن میکنم.با همکارم راه میافتیم و از خیابان ها و کوچه ها رد میشویم.اضطراب و نگرانی تمام وجود من را گرفته است.میترسم نتوانیم به محل برسیم و یا ماشین خراب بشود.بعضی از ماشین ها میایند جلوی ما و نمیگذارند ما به محل حادثه برسیم.آژیر را هم روشن کرده ام ولی بعضی ها برایشان مهم نیست که آمبولانس دارد رد میشود.به پشت چراغ قرمز میرسیم و من لحظه شماری میکنم که چراغ سبز بشود و رد بشویم.وقتی داریم میرویم ناگهان یک ماشین با سرعت از کنار ما رد میشود میگویم الان است که به ما بخورد ولی خداروشکر به ما نخورد‌‌.به محل حادثه میرسیم.از ماشین پیاده میشوم و زنگ خانه را میزنم.در را باز میکنند و همکارم وسایل را میاورد.خانواده اش خیلی نگران هستند و از این طرف به آن طرف میروند.بیمار را روی برانکارد میگذاریم و به بیمارستان میبریم.

شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید