اسم جراحی را میشنوم و ترس و نگرانی به درون وجودم نفوذ میکند.و تک تک سلول هایم را در بر میگیرد.میترسم از آنچه که میخواهد اتفاق بیافتد.نکند مشکلی پیش بیاید و اوضاع بدتر بشود.نکند نتوانم از اتاق عمل بیرون بیایم.در همین افکار بودم که دکتر از من سوالی پرسید.گفتم بله؟ چیزی گفتید؟ دکتر گفت ازتون در مورد عمل سوال کردم.من در یک دنیای دیگر بودم و اصلا سوال دکتر رو نشنیدم.پزشک چند بار دیگر هم سوال رو تکرار کرد تا من جواب دادم.