مهدی صادقی چهر
مهدی صادقی چهر
خواندن ۱ دقیقه·۱ سال پیش

پیرمرد فراموشکار

نمیدانم کجا هستم.خیلی چیزی یادم نمی آید.سعی میکنم روی صندلی ای که کنارم هست بشینم و با گوشی ام زنگ بزنم.گوشی ام را از توی جیبم در می آورم و فهرست شماره ها را می آورم.آن را بالا و پایین میکنم و میگویم اینها دیگر چه کسانی هستند؟هیچ کدامشان را نمیشناختم.برایم عجیب بود که این همه اسم نا آشنا در گوشی من چه کار میکند.یک مردی را میبینم که دارد از اینجا رد میشود از او میپرسم که اینجا کجا هست.میگوید پارک.میپرسم چجوری به خانه ام بروم میگوید آدرس خانه تان کجا هست؟ کمی فکر میکنم و هیچ چیزی یادم نمی آید.به او میگویم که یادم نمی آید.مرد می آید و کنار من مینشیند و با من صحبت میکند.بعد من را سوار ماشینش میکند تا خانه ام را پیدا بکنم.از خیابان های مختلف رد میشویم و کم کم یک چیزهایی یادم می آید.به مرد میگویم که وارد کوچه بشود.کمی میرود و من خانه ها را نگاه میکنم و خانه خودم را پیدا میکنم.به او میگویم بیاستد و از او تشکر میکنم.

شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید