Masir_Mazums
Masir_Mazums
خواندن ۱ دقیقه·۶ ماه پیش

جانِ مَردُم

چه صاف و بی ریا سربند خدمت را به سر بستی
برای اعتلای میهنت محکم، کمر بستی

میان فتنه‌ها و مشکلات از پای ننشستی
چه جسمت را چه جانت را به کار مستمر بستی

تو جنگیدی برای مردمت با خواب هم حتی
دو چشمت را به روی خستگی‌های سفر بستی

شنیدی طعنه‌ها از این و آن اما زبانت را
به روی طعنه‌ها و حرف‌های بی‌ثمر بستی

به دست سیل مردم پیکرت تشییع شد آخر
چه گویم من که دست سیل را از پشت سر بستی


شاعر: زهرا جمال

شهید جمهور
در مسیر باشید...
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید