صخرهها مچاله از شرم...
پیکرهایی خسته...
جنازه ها به یکدیگر،مینگریستند...
خدا میداند در درهٔگرگها چه بر آنها گذشت؟!
موسیقی شهادت آنها به سمت آسمان به پرواز در آمد...
اما...
آنها با خدا معامله کرده بودند و اجرت خوبی هم نصیب و روزیشان شد...
جمله ای هست که میگوید:
سرشت آدمی لزوماً سرنوشت او نیست!
برای پیکرهایی که روز چهارشنبه، در آستانه سالروز فتح شهر خدا(خرمشهر)،بر دوش جمعیت عظیم و میلیونی تهران روان بود،این فرض صحت نداشت!!
آنها پاک بودند و در پاکی،جرعهٔ الهی نوشیدند.
میگویند که:برای شناخت فرد زنده،باید با او سفر رفت و در اثنای این سفر،به خلقیات او پی برد؛برای شناخت میت و فرد درگذشته هم کافیست به تشییع و همراهی پیکر او،نگاهی کنیم!!!
در تهران،مشهد،بیرجند،قم و اگر میشد احتمالاً اقصیٰ نقاط این کشور،باری دیگر،ملت امام حسین صحنه را مزین ساختند.
زمین،آسیب ناپذیرتر از آن بود که بخواهد زیر پاهای مستحکم و مستکبر افرادی که به بدرقه اینان آمده بودند،کم بیاورد.
بدرقه به جایی که دیگر نیاز به شرح صدر نیست.
نیاز به چشم پوشی از کنایات و توهین ها نیست.
نیاز به دیدن فلان روستای دور افتاده نیست.
کارها،تلاش ها و زحمات شهید جمهور رئیسی به مثابه ضربه هایی بود که به تکه سنگی بزرگ وارد میشد؛تکه سنگی که از دولت دوازدهم،به قوت خود برجای باقی مانده بود!
شکسته نشد...اما ضربه های کاری و زیادی به خود دید.
او ماموریت به وظیفه اش را به نحو احسن و درستی به انجام رسانید،افسوس که برای مأموریتاش به نتیجه...
آری؛حاج قاسم مهمان داشت!! البته نه یک مهمان!! مهمان سرایی برای پذیرایی از مهمانها!! چه مهمانهایی!!
نویسنده: دانیال طاهریان