در دبیرستان علوم انسانی را انتخاب کرد چون میخواست بعدا به حوزه علمیه برود و تحصیلات حوزوی داشته باشد تا دین خود را بشناسد.بعد از انقلاب طبق برنامه خودسازی امام خمینی روزهای دوشنبه و پنج شنبه را روزه می گرفت و نماز شب میخواند، اما دوست نداشت کسی اورا ببیند...
به گفته مادرش از همان بچگی از خواهر و برادر هایش مومن و اهل دل تر بود و از بچگی خواب های عجیبی می دید.
در وصیت نامه خود نوشته: خدایا نگذار نقاب نفاق و بیطرفی بر چهره مان افتد و در این هنگامه جنگ حسین را تنها گذاریم .
همیشه از بقیه میخواست برای امام خمینی دعا کنند و پیرو او باشند.در مدارس با کمونیست ها و دختران گروهک مجاهدین بحث میکرد و در مقابل شبهه افکنی های انها بی تفاوت نمی ماند. حتی چندبار این بحث ها به نزاع کشیده شده بود. بخاطر همین مسئله چندین بار تهدید به مرگ شده بود.
تا اینکه در ظهر 1 فروردین سال 1361 هنگام برگشت از نماز ظهر به خانه توسط منافقین ربوده میشود و بدن او سه روز بعد در بیابان های حومه شهر پیدا میشود. منافقین در تماسی تلفنی به دوست زینب می گویند که چطور او را با چادرش خفه کردند...
خواهرش می گوید در همان روز شهادتش به من توصیه کرده بود که غسل شهادت کنیم. لباس عیدی که مادرش برایش دوخته بود را هیچ وقت نپوشید.به مادرش گفته بود امسال که خانواده های شهدا عید ندارند من هم لباس نو نمی پوشم و همان عید لباس سفید شهادت بر تن کرد.
این سرزمین پراست از ابرانسان هایی که برسر سفره شهادتی که روح الله ما پهن کرده نشستند و سهم اصلی را تا ابد برای خود برداشتند و چراغ راه این مسیر برای ما شدند. در میان تمام انها ویژگی های مشترکی وجود دارد.
ولایت پذیری،اهتمام بر نماز شب، سازش و خوش رفتاری با مردم و... باشد که ما هم آنها را چراغ مسیر انسانیت خود قرار دهیم و این خصلت ها را در خود رشد دهی