امروز اول صب ، طرفای 7 پا شدم و یه آبی به سر وصورتم زدم و مشغول نگاه کردن به خودم تو آینه ی سینک شدم که یه دفه به خودم اومدم و فهمیدم یه چهار ، پنج دییقه شده که به فکر رفتم .
ذهنم درگیر بود ، مثل بقیه روزای دیگه ، مخصوصا یه سال گذشته ؛ درگیر چی ؟ {همون چرندیات ، خیال پردازی ها و پشیمونیای همیشگی ؛که چرا به جای هدر دادن وقتم تو باشگاهای غرق تو بوی عرق و تعفن یه هنر و حرفه _ی کاربردی واسه آینده م یاد نگرفتم ، که حداقل نذارم به این روزی که الان هستم برسم ، عقب افتاده از برنامه ، اهداف ، زندگی و حتی خوشی ها }
یه مدتی میشه شروع به کتاب خوندن کردم ، کتابای حال خوب کن ، مث : { اثر مرکب } کتابی که یه کمی از جاه طلبی یامو کم کرد ، یه دلیل قانع کننده واسه عجله نداشتن تو رسیدن به موفقیت به هم داد و یه جورایی وظعیت الانم و توجیه کرد .
{ توجیه کرد } . افکار منیو که مرز جاه طلبیام فکر و قلمرو هایی یه که تا حالا فتح شون نکردم . کم کم دارم احساس میکنم که دارم جهت میگیرم و گام بر میدارم تو جهت جاه طلبیام و آرزو هام ، با این وجود که مطمين نیستم از تصمیمی که گرفتم اما احساس میکنم که خودشه ، همون سکوی پرتابی که دنبالش بودم که با هاش به آرزوها و شغل رویا هام برسم
تا بعد
روز اول