امروزو ساعت 7 با داد و هوارای مامانم از یه خواب خوشایند بیدار شدم ، خوابی که به گفته مامانم ، که به اینجور چیزا اعتقاد داره ، تعبیر خوبی داشت ، البتع یه بخشیش که همینطورم از آب در اومد ؛ تو خوابم ماشین رویا هامو خریدم همون sl350 'گالوینگ 1963 سربی با اون تودوزی چرمی قرمزش اما به قیمته از دست دادن آدمای دور و برم بجز مامان و بابام ، درحالی که داشتم با ماشینم دور تر و دور تر میشدم از جمعیت اقوام و آشنایان ، میتونستم چهره های پر از نفرین و حسادتشون رو ببینم ، آدما رو خیلی راحت کنار میذارم چیزی که کم کم داره منو میترسونه ، هر چند بیشتر وارد مسیرم میشم افراد بیشتری رو کنار میذارم که یه مدتی یه باعث تغییرات اساسی تو شخصیتم شده اما یه حس سرزندگی داره ، این که احساس کنی کنترل تمام وجودت با خودته و پادشاه تمام و کمال خودتی .