محسن یزدان پناه
محسن یزدان پناه
خواندن ۷ دقیقه·۶ ماه پیش

مسئله افول توأمان مرکزیت ایران و طبقه متوسط

ایرانی را تصور کنید که به دلیل ضعف اقتصاد در مرکز و ساختارهای رسمی خصوصی (محل اصلی کارکرد طبقه متوسط) توان کنترل مؤثر حاشیه را ندارد؛ تبریز، زاهدان، سنندج، اهواز و... توان خودمختاری نسبی در مقابل تهران پیداکرده‌اند. تشدید اختلاف آنها با مرکز هم نتیجه روندهای پررنگ شده هویت‌طلبانه قومی در اثر ضعف عمومی اقتصادی است و هم نتیجه همگرایی با کشورهایی است که ضمن اشتراک رگه‌های قومی و یا دینی، در قدرت اقتصادی در حال فاصله گرفتن از ایران‌اند. دست کم سه دلیل برای طرح این فرضیه داریم:

الف. در این چشم‌انداز، همسایگان ایران دستان خود در کنترل پهنه‌های پیرامونی ایران بسط داده‌اند و حالا می‌توانند پروژه‌های جاه‌طلبانه خود را مانند پیوند جهان ترک و کریدور تورانی از طریق انسداد ژئوپلتیک ایران را توسعه دهند.

ب. اگر به تمنای فرامرزی آن‌ها (مانند امارات در سودان و یمن یا ترکیه در آذربایجان، لیبی و سوریه) نظری کنیم‌، چنین ایرانی (ایرانی بدون قدرت مرکزی و ژئوپلتیکی در منطقه، ‌ و بدون ساخت داخلی قدرت اقتصادی و وابسته به همسایگان) آرزوی امروز آنان است.

ج. و از همه مهم‌تر این که ایران توانسته در بسط قدرت منطقه‌ای خود از طریق شکل‌دهی به گروه‌های همراستا و بسیج آرمانی-نظامی ذیل عنوان جبهه مقاومت، دامنه بزرگی از نیروها، کنش ورزان و شبکه قدرت نظامی-گفتمانی را همراه کند. توانی که رابرت کاپلان از آن به‌عنوان یک مزیت استثنایی ناشی از یک میراث فرهنگی خاص‌ می‌داند که کشورهای نادری از آن بهره‌مندند:
Iran's Great Cultural Advantage | RealClearWorld
با این مقدمه افول تدریجی معنای «ایران» مطلوب همسایگان نامبرده است. آن‌ها البته برای این افول راه براندازی حکومت مرکزی ایران و جایگزینی آن با یک دولت حامی غرب (آمریکا) را مطلوب نمی‌دانند، دولتی که قرار باشد عضو سازوکار به‌اصطلاح «بازار کشورهای دموکراتیک» شود که اکنون آمریکا مشغول تعریف مرزهای آن برای تثبیت جایگاه هژمون خود در مقابل ظهور قدرت و ائتلاف جدید است و البته همسایگان مهم ایران در حال فاصله گذاری خود با این برنامه‌اند. تضعیف و همزمان حفظ دولت مرکزی به‌نحوی‌که امکان بسط ید همسایگان در مناسبات داخل را دهد بهترین سناریو است.

گرچه ایران در پیشبرد برنامه فرا منطقه‌ای خود موفق بوده اما گسل‌ها و گسترش شکاف‌های داخلی همزمان با تشدید بی‌سابقه تحریم‌ها، توان از داخل را مستهلک کرده است. استهلاک توان داخلی خود را در یک دهه افول و درجا زدن در رشد اقتصادی نشان داده است و ‌ بر توان برنامه منطقه‌ای نیز به‌خصوص از سال ۹۸ مؤثر واقع شده. هرچند عملیات «وعد صادق» یک نقطه تغییر بزرگ در بازتعریف موازنه در روند روبه افول سالیان اخیر بود اما زمانی که گسل‌های داخلی به‌خصوص میان قدرت مرکزی و طبقه متوسط حل‌نشده باقیمانده است، معلوم نیست این تجدید موازنه چطور می‌تواند به ارتقا ساخت داخلی قدرت یعنی توان تولیدی ملی ترجمه شود.

در هریک از دوره‌های سیاسی تجربه شده پس دوره سازندگی، ‌ رابطه طبقه متوسط با قدرت مرکزی تابع محیط و پویایی مختص‌به‌خود مرکب از مشارکت، و طرد و قهر نسبی است. همواره شبکه/جریان‌ی سیاسی که خود در مقطعی از اجزای حاکمیت بوده، ارتقا قدرت خود را در نسبتی مشخص با طبقه متوسط تعریف کرده است؛ له یا علیه آن. این که این نسبت تا چه حد ابزاری و بر شگردهای دیسکورسیوِ جریان‌سازی جمعی از طبقه متوسط و بهره‌بردای سیاسی در طبقات بالایِ قدرت استوار بوده است را باید در فرصت مجزایی کالبدشکافی کرد.

از یک سو، جریانی سیاسی در زمانی توانسته است طبقه متوسط را در حمایت از خود بسیج کند و همزمان این حمایت را به تعریف اهرم فشار علیه هسته مرکزی سیاسی ترجمه کند. ازسوی دیگری، جریان جایگزینی توانسته با اتکا به حاشیه آن را علیه متن (طبقه متوسط) بشوراند و همزمان به رقیب خود گوشزد کند که در کارزار تعریف اهرم فشار بر هسته‌ سیاسی زیرپای خودش هم خالی ست. همه این پویایی در نهایت به سرحد رادیکالیسم در دو طرف منحنی توزیع کنش سیاسی/اجتماعی میان ایرانیان می‌رسد.

در این رابطه، مرور نتیجه چند افکارسنجی در توزیع گرایش اجتماعی/سیاسی ایرانیان مطالعه گزارش زیر مفید است:
جامعه‌شناسی ایران ۱۴۰۲ که متحجرها و اپوزیسیون نمی‌دانند| فرهیختگان آنلاین (farhikhtegandaily.com)

در دو سرحد رادیکالیسم هم براندازی عریان خیابانی با حمایت خارجی و تم تجزیه‌طلبانه شکل می‌گیرد و هم حامیان دولت از رادیکالیسم عریان خیابانی فروگذار نمی‌کنند. در نهایت از دل این روند تا این نقطه دو چیز بیرون آمده است:

(۱) رخدادهای سال ۱۴۰۱ نشان داد که آلترناتیو معنی‌داری در پروژه براندازی در کار نیست، نه در پیشنهاد اصول مشخص مدنی، نه اهتمام به تمامیت ایران، نه استقلال از عاملین خارجی، ‌نه در هماهنگی گروههای اپوزوسیون با یکدیگر، و نه برخورداری از خواص رهبری، توانمندی سازمان‌دهی و محبوبیت فراگیر.

(۲) آخرین انتخابات برگزار شده (مجلس) نشان داد که بخش بزرگی از طبقه متوسط مشارکت سیاسی را ترک کرده است، جایگاه‌ی برای خود در آن قائل نیست و طبعاً چشم‌انداز امیدبخشی نمی‌بیند؛ روند مهاجرت روبه تشدید است و البته محیط اقتصادی هم برای این طبقه روبه تنگنا.

توصیف پیشگفته وقوع چند انسداد در مسیر شکل‌گیری یک‌شبه تعادل را نشان می‌دهد. درحالی‌که تا کنون گروه/جریان سیاسی ظهور نکرده که از تعامل با طبقه متوسط به‌عنوان اهرمی علیه هسته مرکزی قدرت استفاده نکند، گروه/جریانی دیگر به خوبی یادگرفته که چطور با ایرانیان خارج از طبقه متوسط تعاملی تعریف کند که در تضاد با هسته مرکزی قدرت نباشد. یک مثال ساده‌اش این می‌شود که مثلاً اگر نامزد مطلوبی در شهرها برای انتخابات در کار نیست، در حاشیه آنقدر نامزد برای انتخاب هست که گرایش‌های قومی و هویتی (مثلاً هر نامزد ۵۰ تا ۱۰۰ نفر) کف استاندارد برای مشارکت در صندوق را فراهم کند. به‌نوعی گویی پیام این است که نیازی به شما نیست چه قهر کنید و چه ترک، امورات مدیریت می‌شود. با پیشرفت تکنولوژی و ادوات هوشمند نیز بر امکان کنترل روزبه‌روز افزوده می‌شود.

برای دقیق کردن بحث، مفید است تعریفی از حدود طبقه متوسط ارائه دهیم:

الف. زندگی شهری

ب. تحصیلات عالیه (به‌خصوص در دانشگاه‌های با کیفیت قابل‌قبول)

ج. خانواده‌های عمدتاً فرهنگی و باسابقه مشخص

د. مهارت زبانی. در خواندن و نوشتن مثلاً رسمی. اهل مطالعه.

ه. توجه، درگیری و التفات به هنر. از مقولات مختلف

و. فاصله از سبک زندگی مبتنی روابط قومی، قبیله‌ای و طایفه‌ای.

ز. مهم‌ترین نیروی کار برای اشتغال در «بروکراسی (واحد و یا سازمان‌هایی که ترتیبات اداری دارند) سه گونه از مهم‌ترین آنها: (۱) دولت، (۲) بخش آموزشی و بهداشتی، (۳) شرکت‌هایی که دارای بدنه بزرگ، دفتر مرکزی و ترتیبات اداری هست. لازم به تأکید است که سومی مهم‌ترین محل کارکرد طبقه متوسط هست (مقایسه کنید با پاکستان)

پررنگ کردن مسأله طبقه متوسط به این دلیل نیست که این افراد از کرامت یا حق ویژه‌ای برخوردارند؛ از این منظر است که ساخت داخلی قدرت با اتکا به قدرت تولید ملی، ‌ بدون نقش آفرینی طبقه متوسط در توانمندسازی سه بدنه بخش خصوصی مولد، بهداشت و آموزش و در نهایت دولت، روبه افول خواهد رفت و این همان چیزی است که در زمینه روبه صعود قدرت همسایگان مرکزیت ایران را به‌مرور زمان دچار استهلاک می‌کند، درست در زمانی که پویایی سیاست داخلی نیز به نقطه‌ای رسیده است که حاشیه و هویت علیه متن تقویت شود. مسأله فقط محدود به این نیست که امروز درآمد یک جوشکار یا لوله‌کش از دکتر داروساز یا یک مهندس مکانیک فارغ‌التحصیل از دانشگاه تهران بهتر است؛ کرامت و حق عمومی آن‌ها یکی است. اما افول این جایگاه‌ها در بلندمدت، قدرت تولید و سازماندهی ملی را مستهلک، ‌ سرمایه انسانی نخبه را فراری، ‌ و سازوکارِ سیاسی متوسل شده به حاشیه را در زمین بازی همسایگان منطقه‌ای قرار خواهد داد. چیزی مانند تجزیه در عمل نه در نام. چنین روندی در نهایت به افول قدرت هسته مرکزی سیاسی نیز خواهد انجامید.

وظیفه محقق توسعه مسأله پردازی به نحوی است که با گشودن افق مفهومی تازه، امکان تغییر را بیش‌ازپیش میسر کند. آنچه تحلیل پیش‌گفته نشان می‌دهد این است که پایداری و بقای ایران بسته ارتقا توأمان جایگاه طبقه متوسط و قدرت مرکزی است اما میراث ما از پویایی‌های سیاسی چیزی است ناقض بستر شکل‌دهنده به تعاملی که دو طرف از آن بهره برند. تعریف و شکل‌گیری چنین بستری شرط لازم عبور از انسدادی است که هر دو و در نتیجه کلیت ایران را به‌تدریج به افول سوق می‌دهد. البته شرط لازم دیگر چگونگی همراستا کردن منفعت و جایگاه حاشیه است.

چشم انداز افول مرکزیت ایران و طبقه متوسط، می‌تواند ما را به ارزیابی کمپین‌های اقتصاد سیاسی آگاه‌تر کند. مانند نوعی از دلارزدایی، بازتولید یک نوع مارکسیسم اسلامی که در آن کار هرکس برای خودش مطلوب است، یا تلفیق عدالت توزیعی با نوعی بازارگرایی افراطی که در آن هرکس می‌تواند سهم انرژی خود را بفروشد. منظور این نیست که این ایده‌ها آگاهانه تضعیف طبقه متوسط و قدرت اقتصادی مرکزی را هدف گرفته و حاشیه علیه متن را تقویت می‌کنند؛ ظهور آنها نتیجه فعل‌وانفعال تضادهایی هستند که برای برون رفت به راه‌ههای ممکن و سهلی ختم نشده‌اند.

در کنار موضوع سازماندهی تولید،در آینده به موضوعاتی نظیر دلارزدایی و توزیع سرانه انرژی و بازاری کردن آن از این منظر خواهیم پرداخت.

طبقه متوسطایرانتجزیهقدرت مرکزیجبهه مقاومت
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید