
دل، شکست آیینهای، در دست باد، رفت آن عشق، که میزد، بر من نهاد.
اشک، بارانِ غم، بر خاکِ دل، زخمِ جان، تازه شد، به هر دم، به هر منزل.
یادِ او، چون سایهای، همواره با من، دردِ دوری، همچنان، جاری به جانِ من.
اما دانم، این شب، پایان پذیرد، نورِ صبح، بر دلِ غمزده، بتابد.
دوباره خواهم خندید، از تهِ دل، خواهم رها کرد، خاطراتِ غصه، از دل.
این درد، خواهد گذشت، روزی، یقین، میشود دل، دوباره، سبز و رنگین.