مایک تایسون: گفت: "گوش کن، تو این شانس را داری که زندگی خودت، زندگی خانواده ات را تغییر بدهی، می تونی خیلی خاص باشی. نمی خواهی قهرمان باشی؟ می تونی قهرمان دنیا بشی". من توجه نکردم او واقعاً گفت: "شما می توانید قهرمان جهان باشید. می توانید جهان را ویران کنید. هیچ کس نمی تواند کاری را که شما انجام داده اید تحمل کند، باید آن را باور کنید." من به این پسر نگاه کردم و بعد شروع کردم به فکر کردن، گفتم، این پسر واقعاً دیوانه است، این چیزی است که من گفتم، این پسر واقعاً دیوانه است. "شما کاری را که من به شما می گویم انجام دهید، و اگر نتیجه ای نداشت، می توانید آن را ترک کنید." پس گفتم باشه شرط ببند. من هر کاری که او به من گفت انجام دادم و برنده شدم، هر قهرمانی را بردم. از قهرمانی آماتور، همه قهرمانی ها، من گریه می کنم، بنابراین هر قهرمانی را که او می گفت، بردم، زیرا او به من گفت که چه کار کنم. و من به این پیرمرد ایمان آوردم. از دزد کوچولوی بودن دست کشیدم من عادت داشتم به نیویورک برگردم و از مردم غارت کنم و به بالای ایالت برگردم و پنهان شوم. روزی که دست از انجام تمام کارهایی که زندگی ام را تغییر دادم. گفتم من به این مزخرفات بوکس می چسبم. من تمام زندگی ام را به بوکس سپردم. من به یک حیوان کامل تبدیل شدم، تبدیل به یک انضباط شدم.