فکر کن نه حسودی نه کنترلگر
نه متوقعی و نه حسابگر
اما کور و بی حواسم که نیستی
میبینی و بخاطر میاری که درگذشته (مثلا وقتی درامد داشتی )چه کارهایی برای اطرافیانت کردی اونم با توجیه "مهربونی برمیگرده"
هر چیزی که میخواستی داشته باشی رو برای بقیه انجام دادی
عشق ،توجه،محبت و احوالپرسی و ...
اما هنوز همونجور تنها و لا مکانی
خب پس شاید فرمول مهربونی برمیگرده چیز بیخودیه
شاید باید همون انسان قاطع و کج خلقِ عصبی میموندی ،حداقل تنهایی دلیل واضحی داشت .
یه راه حل برای دوتا مسئله جواب نمیده .
قرار نیست بخاطر عزیز بودن تغییر کنی ،خشمگین باش،متنفر باش،عصبی باش.
من پیدات میکنم
من از بی همزبونی دورت میکنم .
بیاین یه گروه آدم دارک و تنها باشیم که بدون هیچ سوال و جواب اضافه ای فقط گاهی گاهییی کنار همیم.همون وقتایی که احتیاج داریم چند دقیقه تنها نباشیم . با ادمایی باشیم که ب جز شنیدن کار دیگه ای نمیکنن .
اشکالی داره ؟