ویرگول
ورودثبت نام
گروه جامعه‌شناسی معرفت، علم و فناوری انجمن جامعه‌شناسی ایران
گروه جامعه‌شناسی معرفت، علم و فناوری انجمن جامعه‌شناسی ایران
گروه جامعه‌شناسی معرفت، علم و فناوری انجمن جامعه‌شناسی ایران
گروه جامعه‌شناسی معرفت، علم و فناوری انجمن جامعه‌شناسی ایران
خواندن ۶ دقیقه·۲ ماه پیش

از تلویزیون تا هوش مصنوعی

بحثی که آماده کرده‌ام دو بخش دارد: نخست مروری بر نگاه متفکران قرن بیستم به رسانه و روایت، به‌ویژه تلویزیون؛ و دوم، تأملی بر پدیده نسبتاً نوظهور هوش مصنوعی و تأثیر آن بر بحث روایت و امکان تفکر انتقادی.

در قرن بیستم، می‌توان خلاصه‌ای یک‌سطری از نگاه اندیشمندان اجتماعی به رسانه به‌ویژه تلویزیون ارائه داد: اغلب نگاه‌ها آمیخته به شک، تردید و بدبینی بود. بخش عمده این نگاه‌ها از سوی جامعه‌شناسان و متفکرانی شکل گرفت که گرایش‌های چپ داشتند. برای اینان پرسش اصلی این بود: چرا برخلاف انتظار مارکس، انقلاب رخ نداد؟ پاسخ را در فرهنگ جست‌وجو کردند. از دل همین پرسش، نظریه‌هایی چون «جامعه توده‌وار» شکل گرفت که بر گم‌شدن فردیت در دل جمعیت و برساخته‌شدن این جمعیت توسط رسانه‌ها تأکید می‌کرد.

از نگاه آنان، رسانه در قرن بیستم نقشی سرپوش‌گذار داشت؛ به تعبیر مارکوزه، رسانه مانع از شکل‌گیری «آگاهی راستین» می‌شد. طبقات اجتماعی‌ای که انتظار می‌رفت پتانسیل انقلابی داشته باشند، به سبب قدرت رسانه در وارونه‌سازی واقعیت، از درک شرایط واقعی خود ناتوان شدند. مفاهیمی همچون «Manipulation» یا همان دستکاری، دقیقاً برای توصیف همین نقش رسانه به کار می‌رفت: رسانه، افکار عمومی را دستکاری می‌کرد، نگاه‌ها را شکل می‌داد، و به تعبیر نظریه «Mass Media»، توده‌هایی یکدست می‌ساخت که فاقد فردیت مستقل بودند.

بر اساس این دیدگاه انتقادی، رسانه نمی‌توانست امکان عاملیت یا تفکر انتقادی در مخاطب ایجاد کند. صنعت فرهنگ و سلبریتی‌هایش بیشتر در خدمت تثبیت وضع موجود بودند. به همین دلیل، بسیاری از متفکران معتقد بودند مواجهه انتقادی با واقعیت در حال زوال است. حتی مارکوزه در توصیفی تند، رسانه را عامل «کودن‌سازی» و «احمق‌کردن» مردم می‌دانست.

با این حال، رخدادهایی در قرن بیستم این نگاه بدبینانه را به چالش کشید. جنبش‌هایی مانند هیپی‌ها در آمریکا یا جنبش‌های دانشجویی در فرانسه و دیگر کشورها، نشان دادند که مخاطبان همیشه منفعل نیستند. پرسش این بود: اگر رسانه چنان قدرت مطلقی دارد، پس چرا روشنفکران دانشگاهی در آمریکا علیه جنگ ویتنام اعتراض می‌کردند و رئیس‌جمهور را به چالش می‌کشیدند؟ این رخدادها تردیدهایی نسبت به بدبینی مطلق ایجاد کرد.

با این وجود، روایت‌سازی همچنان در انحصار کمپانی‌های رسانه‌ای تلقی می‌شد. این کمپانی‌ها، به سبب قدرت اقتصادی و درآمدهای هنگفت، دروازه‌بان اصلی تولید و پخش محتوا بودند. تصمیم اینکه چه چیزی چاپ یا پخش شود، به دست آنان رقم می‌خورد و جریان ارتباطی عمدتاً «از بالا به پایین» بود. اما در همان دوره نیز نمونه‌هایی مانند پانک‌ها یا جنبش‌های دانشجویی، که خصلت پادفرهنگ داشتند، نشان دادند که همه‌چیز را نمی‌توان به قدرت کمپانی‌ها فروکاست.

در اواخر قرن بیستم، با ظهور نظریه‌پردازانی چون استوارت هال، جان فیسک و دو سرتو، نگاه تازه‌ای شکل گرفت. اینان بر نقش فعال مخاطب تأکید کردند. هال مفهوم «رمزگذاری/رمزگشایی» را مطرح کرد و نشان داد که مخاطب صرفاً گیرنده منفعل نیست، بلکه پیام‌ها را بر اساس زمینه اجتماعی و فرهنگی خود رمزگشایی می‌کند. هنری جنکینز نیز در کتاب Textual Poachers (متصرفان متنی) نشان داد که مخاطبان، به‌ویژه هواداران رسانه‌ها، تفاسیر خاص خود را از محتوا دارند؛ تفاسیری که لزوماً با نیت تولیدکنندگان همسو نیست. مثال او از شوروی جالب است: نمایش فقر در آمریکا، با تصویر فقیرانی که شلوار جین پوشیده بودند، برای مردم شوروی نتیجه‌ای وارونه داشت، زیرا شلوار جین در آن کشور بسیار گران‌قیمت بود.

ورود اینترنت و شبکه‌های اجتماعی در دهه ۲۰۰۰ میلادی تحولی مهم ایجاد کرد. اینترنت این امکان را فراهم ساخت که هر فردی رسانه خود را داشته باشد. امروز زن روستایی، دختر دست‌فروش، یا حتی یک چوپان می‌تواند روایت خود را در شبکه‌های اجتماعی منتشر کند و خرده‌سلبریتی شود. پدیده پادکست و رسانه‌های شخصی، در مقابل رسانه‌های ملی و کمپانی‌های بزرگ، نوعی «انقلاب روایت‌ها» رقم زد و تکثر بی‌سابقه‌ای در روایت‌ها ایجاد کرد.

اکنون به بخش دوم بحث می‌رسم. ما در ایران صداهای معترض زیاد داریم. نگاه مشابه بعضی از گروه‌های اجتماعی با رسانه‌های فرامرزی نباید ما را در دام جبرگرایی رسانه بیندازد. به نظر من بخشی از آن را می‌توان تصادفی دانست. در واقع تحولات جامعه ایران حتی با حذف تلویزیون‌های فرامرزی باز به همین سو می‌رفت. مردم نقد دارند و لزوماً نباید این را تاثیر رسانه دانست. شرایط جامعه ایران به‌گونه‌ای است که برای ناراضی شدن نیاز نیست با چیز عجیب‌وغریبی مواجه شویم. در خانه هم که باشید و لامپ بالای سر خاموش شود و شیرآب را باز کنید و آب نباشد، معترض خواهید شد.

اما درباره هوش مصنوعی؛ من در ابتدا نسبت به آن خوش‌بین بودم، اما به‌تدریج بدبین‌تر شده‌ام. مسئله جدی، الگوریتم‌ها و «حباب فیلتر» است. هر کلیک و هر لمس ما ردی به جا می‌گذارد و الگوریتم‌ها بر اساس این داده‌ها، محتوای دلخواه ما را بازتولید می‌کنند. نتیجه این است که افراد مدام با محتواهای تأییدکننده مواجه می‌شوند و در «اتاق پژواک» گرفتار می‌آیند؛ جایی که فقط صداهای مشابه خودشان را می‌شنوند. این امر به قطبی‌سازی اجتماعی دامن می‌زند. وقتی اینترنت در سال ۲۰۰۰ آمد، اصطلاح بالکانیزه‌شدن را به کار بردند و نگران بودند گروه‌های مختلفِ متخاصم در شبکه‌های مجازی به وجود آید. در آن سو پژوهشگرانی از تعابیر مثبتی مانند Republic of United Taste استفاده می‌کردند، یعنی افراد با علائق مشابه، یکدیگر را پیدا می‌کنند.

در ایران نیز می‌توان نشانه‌های این پدیده را دید: گروه‌های مختلف، چه مذهبی و چه سکولار، در اتاق پژواک‌های خود، جهان را از زاویه‌ای محدود می‌بینند. هر کس فکر می‌کند اکثریت را نمایندگی می‌کند. در چنین فضایی، تفکر انتقادی به‌شدت تضعیف می‌شود، زیرا ما مدام با مشابه خود سخن می‌گوییم و تحسین متقابل را تجربه می‌کنیم.

نگرانی دیگر، «سوگیری اتوماسیون» است. کاربران از هوش مصنوعی پرسش می‌کنند و پاسخ‌ها را بی‌چون‌وچرا می‌پذیرند، بی‌آنکه به سوگیری‌های پنهان ماشین توجه کنند. حتی در پژوهش‌های دانشگاهی می‌بینیم که دانشجویان پاسخ‌های مشابهی تولید می‌کنند، زیرا از هوش مصنوعی برای یافتن پاسخ‌ها بهره می‌گیرند. بدین ترتیب، خطر «تشابه روایت‌ها» و «یکدست‌شدن افکار» افزایش می‌یابد. خطر کاهش دیالوگ را هم ما می‌بینیم، افراد گفت‌وگوهای خود را با هوش مصنوعی انجام می‌دهند.

به طنز بگویم پدرم گاهی در حین تماشای تلویزیون خشمگین می‌شد و بالش به سمت آن پرتاب می‌کرد، البته هوشمندانه که به دیوار بخورد و خصارتی متحمل نشود. در مواجهه با هوش مصنوعی چنین واکنشی دیده نمی‌شود. کاربر اغلب مطیع است و پاسخ را بی‌چون‌وچرا می‌پذیرد.

در عصر فراگیری وب‌لاگ‌ها، می‌شد تا حدودی تکثر روایت‌ها و دور شدن از فراروایت‌ها را تصور کرد، اما من فعلاً به عنوان یک پژوهشگر بدبینم تا ببینیم این هوش مصنوعی به کدام سو می‌رود. هوش مصنوعی بیشتر به تشابه رهنمون است. حتی الآن از سبک نوشتاری هوش‌مصنوعی صحبت می‌کنیم، یعنی یک فرم ثابتی دارد. این خطر وجود دارد که هوش مصنوعی، به جای دستیار، به منبع اصلی معرفت تبدیل شود؛ چیزی که هم تفکر انتقادی را تضعیف می‌کند و هم تکثر روایت‌ها را تهدید می‌سازد.

در نهایت، بدبینی من این است که سلطه‌ای مشابه دوران تلویزیون تکرار شود، با این تفاوت که این بار رسانه مسلط نه تلویزیون، بلکه هوش مصنوعی خواهد بود. اگر کاربران آن را دستیار ببینند، فرصت‌هایی برای گفت‌وگو و یادگیری انتقادی فراهم می‌شود؛ اما اگر آن را مرجع مطلق بدانند، خطر همسان‌سازی روایت‌ها و زوال تفکر انتقادی جدی است.


آنچه خواندید خلاصه‌ای بود از گفتارهای دکتر فردین علیخواه در گفت‌وگو درباب پشت‌پرده آگاهی که به همت گروه جامعه‌شناسی معرفت، علم و فناوری در ۲۵ شهریور ۱۴۰۴ برگزار شد.

هوش مصنوعیتفکر انتقادیرسانهشبکه‌های اجتماعی
۲
۰
گروه جامعه‌شناسی معرفت، علم و فناوری انجمن جامعه‌شناسی ایران
گروه جامعه‌شناسی معرفت، علم و فناوری انجمن جامعه‌شناسی ایران
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید