ویرگول
ورودثبت نام
گروه جامعه‌شناسی معرفت، علم و فناوری انجمن جامعه‌شناسی ایران
گروه جامعه‌شناسی معرفت، علم و فناوری انجمن جامعه‌شناسی ایران
گروه جامعه‌شناسی معرفت، علم و فناوری انجمن جامعه‌شناسی ایران
گروه جامعه‌شناسی معرفت، علم و فناوری انجمن جامعه‌شناسی ایران
خواندن ۶ دقیقه·۳ ماه پیش

سیاست در عصر پساحقیقت

حقیقت از آن جهت رهایی‌بخش است که ما را از خیال‌اندیشی، آرزو‌اندیشی، رویاپردازی و از عوضی گرفتن روایت‌های خودمان و خوابگردی‌های خودمان با واقعیت، نجات می‌بخشد. خواهی نخواهی، ما در عصری زندگی می‌کنیم که آن را به‌درستی «عصر پساحقیقت» نام نهاده‌اند. اتفاقاً این عصر با همین ویژگی شناخته می‌شود: معرکه رویاها و روایت‌هاست. در عصر پساحقیقت، چگونه می‌توان به آنچه که به‌عنوان معرفت به ما عرضه می‌شود یا ما به‌عنوان معرفت برمی‌گیریم، اعتماد یا اعتنا کرد؟ چگونه می‌توان در میان همه روایت‌ها و رویاهایی که در این بازار پرهیاهو و سرگیجه‌آور، موج‌آسا عرضه می‌شوند، سره را از ناسره تشخیص داد و حساب معرفت را از نامعرفت یا شبه‌معرفت جدا کرد؟

این پرسش تازه‌ای نیست. سقراط نیز چنین پرسشی را در برابر سوفسطائیان مطرح می‌کرد. آنان که خود را «سوفیست» یعنی حقیقت‌فروش می‌نامیدند، حال آنکه سقراط خود را با کنایه‌ای طنزآمیز «فیلاسوف» یعنی دوستدار حقیقت یا جویای حقیقت می‌خواند. در آن زمان نیز نزاع بر سر این بود که آیا حقیقت امری فروکاستنی به روایت است یا نه؟ گویی این نزاع در زمانه ما دوباره بازآفرینی شده است: نزاع میان روایت‌گرایان، کسانی که معتقدند معرفت را می‌توان به روایت فروکاست و روایت‌ها تواناترند از نظریه‌های معرفتی پرقید و بند. نظریه‌هایی که با هزار قید و بند وارد ذهن ما می‌شوند، دست و پای ما را در زنجیر می‌نهند و چندان امکانی برای تصمیم‌های فیصله‌بخش باقی نمی‌گذارند. در حالی که روایت‌ها و رویاها، وقتی در قالب روایت عرضه می‌شوند، این توان را دارند که دست و پای ما را برای تاختن‌های چالاک باز کنند و انگار همین توانمندی به آنها مزیت می‌دهد.

در زمانه‌ای که ما زندگی می‌کنیم -روزگاری که رسانه‌ها میدان‌دارند و همه هنرشان بهره‌گیری از فنون القا، تلقین و تبلیغ است- با وضعیتی روبه‌رو هستیم که روایت‌سازی و روایت‌بازی کم‌رقیب، اگر نگوییم بلامنازع است. رسانه‌های پرنقش و خوش‌آب‌ورنگ، روایت‌ها را به‌گونه‌ای می‌سازند که چه در موافقت با خواسته‌های ما و چه در مخالفت با آن، یک ویژگی مشترک دارند: باید درباره واقع‌نما بودن آنها به دیده تردید و تشکیک نگریست. باید بازجویانه و کارآگاهانه این روایت‌ها را مورد پرس‌وجو قرار داد. زیرا هنر آنها در این است که در ذهن و ضمیر ما دستکاری کنند تا سوی و سبقه کنش‌های ما در آینده را تسخیر نمایند. در واقع، با دستکاری در وضعیت حال، آینده را می‌سازند. در حالی که نظریه‌های حقیقت‌جویانه، یا همان نظریه‌های علمی، با همه قیود و مفروضاتشان، در تلاش‌اند آنچه هست را -مشروط به زمینه‌ها- در حد ممکن صورت‌بندی کنند تا ما واقعیت را ببینیم و از دل آن راه خود را بگشاییم؛ چه خوشایند ما باشد، چه نباشد.

حدود پنجاه تا شصت سال است که سه کلان‌روایت ذهن و جهان ایرانی را درگیر خود گرده است:           
۱. روایت احیای عظمت باستانی؛        
۲. روایت شکست‌ناپذیری و پیروزی شیعه ایرانی در آینده؛  
۳. روایت پیوستن ایران به باشگاه قدرت‌های بزرگ جهانی.

این سه روایتِ سیاسی، جهان و ذهن ما را پر کرده‌اند. روایت‌هایی شیرین و هوش‌ربا که از «خودبزرگ‌پنداری» نیرو می‌گیرند. همین خودبزرگ‌پنداری است که سیاست‌گذاران و سیاست‌اندیشان ما را به استثنااندیشی رانده است. گویی ما از قواعد عمومی جهان سیاست مستثناییم؛ بی‌آنکه تناسبات قدرت‌های مادی و معنایی را درک کنیم، می‌توانیم در مناسبات جهانی عرض‌اندام کنیم. بی‌آنکه بدانیم دقیقاً در کجای قطب‌نمای قدرت ایستاده‌ایم، می‌توانیم حرکت کنیم و به اهداف برسیم. این همان زیست‌جهان سیاسی است که در آن اتفاقات ناگوار رخ می‌دهد: جنگیدن با آسیاب‌های بادی و پنداشتن آن به‌منزله فتوحات بزرگ. همه اینها هنر روایت است، روایت‌هایی که ما را مسخ و تسخیر می‌کنند.

اما در دل این کلان‌روایت‌ها، خرده‌روایت‌هایی نیز سر برآورده است. روایت‌هایی مانند «شیعه ایرانی»، «آسیا در برابر غرب»، «آنچه خود داشت»، «اسلامی‌سازی معرفت»، «اسلامی‌سازی دانشگاه»، «بومی‌سازی معرفت»، «پیشگامی در مرزهای علم و فناوری»، «خودکفایی صنعتی و کشاورزی»، «اسلامی‌سازی دولت»، «دینی‌سازی سیاست»، «برپایی حکومت ناب اسلامی»، «مبارزه با امپریالیسم» و ده‌ها خرده‌روایت دیگر. بسیاری از این روایت‌ها ریشه در دهه‌های ۱۳۴۰ و ۱۳۵۰ دارند و برخلاف تصور، صرفاً سوداهای پساانقلابی نیستند. بلکه از پیش، توسط سنت‌گرایان و حامیان ایده‌های سنت‌گرایی مطرح می‌شدند و پس از انقلاب، با تکیه بر اقتصاد نفتی و سازوکارهای سیاسی خاص، نهادینه شدند.

اما باید به یک نکته اساسی اشاره کرد: جامعه و سیاست ما ظرفیت و تکنولوژی سیاسی ساخت توتالیتاریسم را ندارد. ما نهایتاً می‌توانیم «اقتدارگرایی پدرسالارانه» یا «استبداد پدرسالارانه» بسازیم. این فهم نامتناسب، چه در میان حاکمان و چه در میان منتقدان وجود دارد. حکومت، خود را در قامت یک قدرت استثنایی و بزرگ می‌بیند و اپوزیسیون نیز خود را در لباس مبارزان علیه یک توتالیتاریسم موهوم تصور می‌کند. هر دو طرف، حس تناسب و جهت‌یابی را از دست داده‌اند و گرفتار چرخه‌های خودفرسا شده‌اند.

مشکل دیگر این است که پیرامون این روایت‌سازی‌ها، یک اقتصاد سیاسی شکل گرفته است. نفع‌برانی وجود دارند که از این روایت‌ها سود می‌برند و برای تداوم نفع خود، می‌کوشند این رویاها را به‌عنوان واقعیت جا بزنند. اما در چنین وضعی، آنچه غایب است «نقادی» است. در گذشته همواره کسانی سقراط‌وار در برابر مغالطات می‌ایستادند، حتی جانشان را بر سر حقیقت می‌گذاشتند. اما در عصر پساحقیقت، نقادی به حاشیه رفته و روایت‌سازی جای آن را گرفته است.

روایت‌هایی که کام‌ها را شیرین می‌کنند، اما کمکی به کشف ضعف‌های مدعیات دروغین نمی‌کنند. در نتیجه، سهم ما از «معرفت سنجیده» روزبه‌روز کمتر می‌شود. این است مشکل اصلی ما در این روزگار: کمرنگ شدن نقادی و رونق گرفتن روایت‌بازی و رویافروشی.

راه برون‌رفت از این وضعیت چیست؟ دکتر مقصود فراستخواه به نقش «فضاهای سوم» و «فضاهای انتقادی» اشاره مي کنند؛ این نکته اهمیت دارد که چگونه «جماعت‌های معرفتی» (Epistemic Communities) می‌توانند به ما کمک کنند تا از برساخت‌های شبه‌معرفتی رهایی یابیم. برساخت‌هایی که در ظاهر خوش‌آهنگ و جذاب‌اند، با رنگ و لعاب و تکنیک‌های تبلیغ و تلقین عرضه می‌شوند، حال مخاطب را خوش می‌کنند، اما او را از واقعیت پیرامونش غافل می‌سازند. چنین روایت‌هایی ممکن است به فرد بقبولانند که دیواری که در برابرش است اصلاً وجود ندارد، حال آنکه وقتی با دیوار سخت واقعیت برخورد می‌کنیم، ممکن است دیگر خیلی دیر شده باشد.

معرفت، در معنای اصیل خود، باید «رهایی‌بخش» باشد؛ یعنی پیش از آنکه با واقعیت‌های سخت و ناگوار روبه‌رو شویم، بتواند ما را به شناخت درست از آن‌ها برساند. از منظر خردگرایی انتقادی، تنها راه مواجهه با این «معرکه روایت‌ها» چیزی جز نقادی نیست؛ و نقادی نیز تنها وجه سلبی ندارد، بلکه وجه ایجابی آن نیز اهمیت بنیادین دارد.

وجه سلبی نقادی همان کشف و حذف خطاست. این بخش ضروری است، زیرا ما را از شبه‌معرفت‌ها و شبه‌مسئله‌ها رها می‌کند. اما کافی نیست. وجه ایجابی نقادی به «حل مسئله» مربوط است. ما صرفاً با کشف خطا نمی‌توانیم به بقای خود یا بهبود کیفیت زندگی دست یابیم. مسائل واقعی ما راه‌حل می‌طلبند و راه‌حل‌ها نیز تنها از مسیر خرد جمعی و گفت‌وگوی آزاد و مداوم به دست می‌آیند.

البته تحقق این امر نیازمند نهادها و بسترهای مشخص است. آزادی بیان، شفافیت و گردش آزاد اطلاعات شرط‌های پایه‌اند، اما کافی نیستند. فراتر از آن، چینش‌های سیاسی قدرت و سازمان‌دهی نهادهای معرفتی نیز تعیین‌کننده‌اند. اگر اراده سیاسی بر حمایت از نقادی و جسارت زیست نقادانه قرار نگیرد، انباشت اطلاعات نیز فایده چندانی نخواهد داشت. در غیر این صورت، نه وجه سلبی نقادی و نه وجه ایجابی آن کارآمد نخواهد بود؛ ما زیر آوار خطاهای خود گرفتار می‌شویم و مسائل‌مان چنان انباشته خواهد شد که در نهایت با فهرستی از «ابر بحران‌ها» روبه‌رو می‌شویم؛ بحرانی که شاید وقتی برای گفت‌وگوی سنجیده درباره آن‌ها باقی نمانده باشد.

آنچه خواندید خلاصه‌ای بود از گفتارهای دکتر محمدمهدی مجاهدی در گفت‌وگو درباب پشت‌پرده آگاهی که به همت گروه جامعه‌شناسی معرفت، علم و فناوری در ۲۵ شهریور ۱۴۰۴ برگزار شد.

فضای مجازیروایتایران
۱
۰
گروه جامعه‌شناسی معرفت، علم و فناوری انجمن جامعه‌شناسی ایران
گروه جامعه‌شناسی معرفت، علم و فناوری انجمن جامعه‌شناسی ایران
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید