به دنبال جهانی آرامم.جایی بدون سر و صدا و ترافیک های روزمره.بدون خفگی در حس ناامیدی امروز و ترس از فردای زاده نشده.فرقی نمیکند در کجای این دنیا باشد.شاید در باغ های انگلیسی که نور خورشید هرروز بر چمن هایشان میتابد یا در یک کلبه سنتی سوئیسی که هر پنجره اش به دشتی پر از گل باز میشود.تنها جایی که همراه با هر طلوع خورشید دلیلی برای زیستن پیدا کنم و با هر غروب آن فلسفه زندگی کردن را از یاد ببرم.جایی که نشان جریان زندگی را در بال زدن پروانه ها و آواز پرندگان پیدا کنم.به دنبال جاییام که در آن زندگی را حس کنم.برای آنجا هر ثانیهام را خواهم گشت،چه در خیالها و چه در باورهایم.