سید شایان شیرنگی
سید شایان شیرنگی
خواندن ۷ دقیقه·۱ سال پیش

هنر جنگ دانشگاه سوهانک تحلیل فیلم ماجرای نیمروز

فیلم «ماجرای نیمروز: ردخون» در ادامه فیلم «ماجرای نیمروز» به فعالیت‌های گروه مجاهدین می‌پردازد. فضای کلی این فیلم به فیلم «ماجرای نیمروز» بسیار نزدیک است. البته باید این نکته را بیان کرد که مهدویان سبک خاصی در فیلمسازی دارد که در همه فیلم‌های او این موضوع قابل مشاهده است. مهدویان از سینمای مستند می‌آید و همین نکته باعث شده است که فیلم‌های او حال و هوای مستندگونه‌ای داشته باشد. یکی از دلایلی که مهدویان از این سبک استفاده می‌کند نزدیک‌تر کردن فضای فیلم خود به واقعیت است. استفاده از لرزش‌های عمدی دوربین، عمق دادن به تصاویر با قرار دادن بخشی از اشیای پیش‌زمینه در تصویر و همینطور استفاده از زوم‌های تدریجی و آرامی که حال و هوای فیلم‌های مستند را یادآور می‌شود از جمله ترفندهایی است که مهدویان در فیلم‌های خود به‌کار می‌برد. فیلم قبلی مهدویان، «لاتاری» این مطلب را به مخاطب فهماند که او در ساخت فیلم‌هایی که فیلمنامه آن‌ها همگی از خود اوست و به واقعه تاریخی‌ای نمی‌پردازد زیاد تبحر ندارد. در عوض، مهدویان نشان داده است که با استفاده از مستندات تاریخی می‌تواند فیلم‌های خوبی را بسازد. فیلم جدید مهدویان از همان ابتدا فضای متشنجی دارد و صادق (جواد عزتی) را به‌عنوان فردی متعهد به مخاطب معرفی می‌کند. زیرا صادق، در حال بازرسی تابوت‌های شهدا است در حالیکه خانواده‌های شهدا هم در محل حضور دارند. او بعد از مشکوک شدن به یک تابوت، شروع به شکستن آن می‌کند. این صحنه نشان می‌دهد که صادق در کارخود جدی است و ملایمتی در کار او نیست. مشکل اصلی فیلمنامه، این است که تعداد شخصیت‌های آن زیاد است. همین نکته فیلم را آشفته کرده است. خیلی از شخصیت‌ها می‌توانستند در فیلم نباشند مثلا وجود شخصیتی به اسم مسعود که در فیلم قبلی هم حضور داشت در این فیلم کارایی چندانی ندارد و تنها دو دلیل برای حضور او در فیلم وجود دارد؛ اول اینکه او در فیلم «ماجرای نیمروز» حضور داشته است و دومین دلیل هم این است که در اواخر فیلم، او در بازجویی خود، حقیقت را بفهمد. اما می‌شد یکی دیگر از شخصیت‌ها را مسئول یافتن حقیقت کرد و مسعود را از فیلم حذف کرد. همچنین شخصیت ابراهیم که در فیلم، کمکی به روند داستان نمی‌کند و فقط در ابتدای فیلم متوجه می‌شویم که او در انتخابات شرکت کرده است. او نماد مسئولانی است که فقط به‌دنبال رسیدن به مقام هستند و زیاد کارایی ندارند. در صحنه‌ها هم این موضوع را متوجه می‌شویم که کار اصلی را صادق می‌کند و ابراهیم در جلساتی که برگزار می‌شود کارایی خاصی ندارد.داستان اصلی فیلم، در مورد عملیات مرصاد است اما کارگردان درکنار آن داستان فرعی افشین (محسن کیایی) و سیما (بهنوش طباطبایی) را هم به‌وجود آورده است تا به این شکل، هم فیلم را مهیج‌تر کند و هم به واسطه یکی از این شخصیت‌‌ها یعنی سیما مخاطب را به درون گروه مجاهدین ببرد. ارتش عراق، بخشی از اسیران خود را به مجاهدین می‌دهد تا از آن‌ها به نفع خود استفاده کنند. سیما جزء همین اسیران است. افشین، فکر می‌کند که او اسیر شده است و داستان آن‌ها زمانی آغاز می‌شود که افشین عکس او را تصادفی می‌بیند. در فیلم‌های سینمایی هرچه اتفاق‌های تصادفی کم‌تر رخ بدهد خوشایندتر است اما درکل وجود یک اتفاق تصادفی در فیلم، آن هم برای شروع یک ماجرا اشکالی ندارد. اولین نکته در مورد داستان افشین و سیما این است که وقتی افشین در اتاق مخصوصی، عکس سیما را بزرگ می‌کند نور قرمزی بر تمام فضا حاکم است و افشین گریه می‌کند. نور قرمز، بسیار به فضاسازی این صحنه کمک کرده است. نور قرمز در این صحنه نشانه عشقی است که افشین به سیما دارد. سیما فقط به‌دنبال این است که درکنار بچه‌اش باشد و افشین که عاشق سیما است نمی‌خواهد معلوم شود که سیما عضو مجاهدین است. همین اختلافی که در هدف‌های افشین و سیما است نقطه مثبت فیلمنامه محسوب می‌شود که این داستان را از یک داستان کلیشه‌ای متمایز می‌کند. گره‌ای که در این داستان وجود دارد این است که نباید سیما لو برود. همه چیز درست پیش می‌رود تا انتهای فیلم که ناگهان، مسعود را می‌بینیم که عکسی را به یکی از کسانی که بازجویی می‌کند نشان می‌دهد. او هم سیما را شناسایی می‌کند. مشکل اینجا است، سیما که خیلی تلاش شده تا لو نرود خیلی راحت لو می‌رود و فرد زندانی، خیلی راحت سیما را لو می‌دهد. شاید اگر زندانی در بازجویی کمی مقاومت می‌کرد این قسمت از داستان بهتر از کار در می‌آمد. فیلم جدید مهدویان، روایت دانای کل دارد و برای همین مخاطب باید تمام اتفاق‌های مهمی را که برای شخصیت‌ها میافتد ببیند.سیما یکی از شخصیت‌های مهم فیلم است که باید او را دنبال کنیم. تا زمانی‌که در عملیات مرصاد، مجاهدین شکست می‌خورند او را می‌بینیم و در جریان چگونگی روند زندگی او قرار می‌گیریم اما از وقتیکه سیما صحنه عملیات را ترک می‌کند مخاطب نمی‌فهمد که او چگونه روزگار می‌گذراند. حتی در جایی می‌بینیم او در جاده‌ است و تغییر لباس داده است اما متوجه نمی‌شویم چگونه لباس‌هایش تغییر کرده است. همینطور نمی‌فهمیم سیما وقتی به تهران می‌آید کجا زندگی می‌کند. در صحنه ملاقات سیما با افشین باز هم می‌بینیم که لباسش تغییر کرده است اما نمی‌فهمیم چگونه؟ کمال (هادی حجازی‌فر) با فرد دیگری به نام شادکام به مأموریت می‌رود که شادکام در آن مأموریت شهید می‌شود. نکته‌ای که در مورد شخصیت شادکام وجود دارد این است که او یکی از قهرمانان داستان ما است. اما مدت زمان کمی برای نزدیک شدن به این شخصیت در اختیار مخاطب قرار گرفته و در این زمان اندک هم زیاد، تلاشی صورت نگرفته تا مخاطب به شادکام نزدیک شود. البته همان‌طور که گفته شد شخصیت‌های فیلم زیادند و به‌وجود آمدن چنین مواردی دور از انتظار نیست. این مشکل را می‌شد با کم کردن تعداد شخصیت‌ها حل کرد. در مجلس ترحیم شادکام روی دیوار، عکس چند شهید را می‌بینیم که چند نفر از آن‌ها شخصیت‌های فیلم «ماجرای نیمروز» هستند. مهدویان با اینکار هم خواسته به فیلم قبلی خود اشاره‌ای کند و هم به مخاطب یادآوری کند شخصیت‌هایی که در فیلم قبلی بوده‌اند و در این فیلم نیستند شهید شده‌اند.هادی حجازی‌فر پای ثابت فیلم‌های مهدویان است و در این فیلم هم نقش پررنگی دارد. کمال (هادی حجازی‌فر) و افشین (محسن کیایی) اصلی‌ترین نقش‌ها را دارند و داستان را این دو نفر جلو می‌برند. کمال، فردی است که اهل سازش نیست و هرچیز برخلاف عقایدش باشد باید ازبین برود. دیالوگ او این موضع او را نشان می‌دهد زمانی‌که می‌گوید: جنگ نعمته. شخصیت‌پردازی کمال در این فیلم، جذاب‌تر از فیلم «ماجرای نیمروز» است. چون کمال در این فیلم در یک دوراهی قرار می‌گیرد. کارش یا خواهرش؟ تناقض‌هایی که در این رابطه درون کمال وجود دارد شخصیت او را از آن حالت یک وجهی خارج می‌کند و به شخصیت او وجه دیگری هم اضافه می‌کند. کمال به شخصیتی تبدیل می‌شود که وظیفه‌شناس است اما خواهرش هم برای او مهم است و به‌خاطر خواهرش خلاف وظیفه عمل می‌کند و به صادق چیزی نمی‌گوید. در انتهای فیلم هم کارگردان می‌خواسته باتوجه‌به همین مسئله، تعلیقی را به‌وجود بیاورد تا مخاطب مشتاق این باشد که ببیند تصمیم نهایی کمال چیست؟ اما صحنه تصمیم گرفتن کمال و ملاقات افشین و سیما آنگونه که بایدراضی کننده نیست. دلیلش هم این است که موازی با این صحنه باید شخصیت‌ دیگر (مسعود) هم در صحنه دیگری به سرانجام خود برسد و همین موضوع باعث می‌شود تمرکز از این صحنه برداشته شود. درانتهای فیلم، تمام حوادث به‌صورت غیرمنطقی‌ای باهم اتفاق می‌افتد. افشین با سیما ملاقات می‌کند. در همان زمان مسعود حقیقت را می‌فهمد و به صادق می‌گوید. در همان موقع مسعود ترور می‌شود. صادق موضوع را می‌فهمد و سرقرار افشین و سیما می‌رود. همه این اتفاق‌ها در یک بازه زمانی، همراه یکدیگر اتفاق می‌افتد. جواد عزتی بازیگری است که قدرت بازی خود را چه در نقش‌های طنز و چه در نقش‌های جدی نشان داده است. عزتی در میان بازیگران هم دوره خود بازیگری محسوب می‌شود که نقش‌های متنوع زیادی بازی کرده و در همه آن‌ها خوب بوده است. در این فیلم هم عزتی، شخصیت صادق را به بهترین وجه ممکن بازی کرده است. به‌گونه‌ای که مخاطب گاهی به خاطر سخت‌گیری‌های شخصیت صادق از او بدش می‌آید. هادی حجازی‌فر بازیگر توانمندی است که با فیلم «ایستاده در غبار» شهرت پیدا کرد. حجازی‌فر بازیگر خوبی است و نقش‌های خوبی را بازی کرده است. به‌طور قطع بازی او در قالب شخصیت کمال یکی از بیادماندنی ترین نقش‌آفرینی‌های او است. محسن کیایی و بهنوش طباطبایی هم در این فیلم، نقشی‌های متفاوتی را بازی کرده‌اند و به حق از پس نقش‌هایشان برآمده‌اند. باید به جلوه‌های ویژه فیلم هم اشاره کرد که بسیار خوب از کار درآمده و صحنه‌های جنگ باورپذیر شده‌اند. یکی از مشکل‌هایی که در صحنه‌های جنگی فیلم‌های ایرانی وجود دارد مصنوعی بودن این صحنه‌ها است. اما خوشبختانه در سال‌های اخیر فیلم‌هایی ساخته شده‌اند که صحنه‌های جنگی آن‌ها باورپذیر بوده است. فیلم «تنگه ابوقریب» یکی از این فیلم‌هاست. فیلم مهدویان هم اگرچه صحنه‌های جنگی زیادی ندارد ولی همان صحنه‌های کم هم خوب ساخته شده‌اند. شاید فیلم مهدویان نقص‌هایی داشته باشد ولی مهدویان در زمان حال، بهترین کارگردانی است که در مورد حوادث بعد از انقلاب، فیلم می‌سازد. «ماجرای نیمروز: ردخون» فیلمی است که ارزش دیدن دارد. تحلیل فیلم ماجرای نیمروز سید شایان شیرنگی (972187405)

هنر جنگدانشگاه سوهانک
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید