برای فهمیدن نقش مهم پرسونا، یک پفک نمکی باز کنید و بیایید با هم کمی در نوستالژیها قدم بزنیم.
بچه که بودیم، یکی از ژانرهای جذاب برنامه کودک برای ما، آنهایی بودند که یک شخصیت غیرواقعی بین آدمها زندگی میکرد. ولی از بین آنها، یکی میشد سمندون که به کابوسهایمان راه پیدا میکرد و از تصور واقعی بودنش وحشت داشتیم؛ یکی میشد زیزیگولو که همهمان آرزو میکردیم یکی شبیهش را داشته باشیم؛ یا لااقل اتاقخوابی کوچک، شبیه آنچه او داشت، برای عروسکهامان داشته باشیم. اتاقی همانقدر بامزه و رنگی، با همان تختخواب و پتوی کوچک.
تفاوت سمندون و زیزیگولو، در نگاه سازندۀ آنها به من و تویی بود که قرار است نگاهشان کنیم. طراح شخصیت سمندون، حواسش نبود در نگاه یک کودک یا نوجوان، موجود ترسناکی که شاخ دارد و موهای ژولیده، و تخممرغ گاز میزند و جوجه به بیرون میآید، ممکن است وحشتناک باشد. ولی طراح زیزیگولو، توی کودک را میشناخت، میدانست احتمالا چه فانتزیای میتواند برایت شیرین باشد و از دیدنش لذت ببری.
پرسونا برای یک محتوا یا محصول، همان کودک و نوجوانی است که در آن سالها زندگی میکرد. اصلا همین تو که این مطلب را میخوانی، چند سالت است؟ اگر متولد دهه هشتاد باشی احتمالا شخصیتهایی که معرفی کردم را نمیشناسی. این هم اشتباه من در بیتوجهی به پرسونا؛ پس ببین چقدر پرسونا مهم است!
اگر پرسونا تویی، مهم است بدانی از چه حرف میزنم!
تولید کنندۀ یک محصول یا محتوا هم، باید توجه کند به کسی که مقابلش است؛ باید بداند او کیست، نیازش چیست، از این محتوا سر در میآورد؟ اصلا به دردش میخورد یا نه. ممکن است حتی محتوای مفیدی تولید کنند، ولی به کار او نیاید!
مثلا تصور کنید یک لاین کامل از محصولات مراقبت پوستی مناسب پوستهای چرب، از یکی از بهترین برندها را به دوستتان هدیه دهید که پوست خشک دارد!
هدیۀ بسیار ارزشمندی است، ولی به درد او نمیخورد!
اگر پرسونا را نشناسید، انرژی خود و زمان مخاطب را هدر دادهاید بدون اینکه رابطۀ موثری شکل دهید و برای هم مفید باشید.
پس پرسونا را بشناس!