
گفت روزی با طعنه عزراییل، ای جنتی
یک کفن آورده ام، از حوریانِ تن فروش
مِهر، بر ایرانیانِ بی نوا، دیگر بس است
مرحمت فرما و دیگر، "ریقِ رحمت" را بنوش
ای نَمیرالمومنین، پیش از فرار از دستِ من
خاطره بازی ز عهدِ دایناسور را کم بکن
دیگر عمرت شد کمی بیش از خدا! با این عصا
سایه ات را از سرِ بی موی دنیا کم بکن
جنتی اِی سردبیر و اِی رئیسِ خبرگان
اِی که قدمت کرده ای، بیش از زمین و آسمان
خسته ام کردی دگر! فوراً دماغت را بگیر
جام مرگت را بکش بالا، به یکدم، نوشِ جان
گفت با خنده های دلفریبَ ش جنتی
لاجَرَم با دستِ خود، قبرِ تو را هم می کنم!
تا بخوانی، نامِ من را، از برای قبضِ روح
همچو موشی ناقلا، خود را به مردن می زنم!
اعظم قارلقی