بدون مقدمه چند کلامی مینویسم برای هرکسی که به نحوی در حال تبدیل منابع جسمی و زمانیش به پوله و در این وضعیت عجیب اقتصادی سعی داره در هر سطحی که فعالیت میکنه خودش رو به مرحله بعدی برسونه.
افراد با قلبشون خرید میکنن و با مغزشون توجیه!
در دنیا علمی پدید اومده تحت عنوان "neuroeconomics" که ریشه در کلمه های neural به معنای عصبی/وابسته به اعصاب و همچنین کلمه economics به معنای اقتصاد هست.
چند سالی ست تا حدود زیادی در تبلیغات غیرمستقیم یا پنهان شاهد نمایان شدن این سبک از معرفی ها هستیم.
ذهن منطقی انسان طی گذر بیش از پنج میلیون سال تکامل پیدا کرده اما ذهن غریزی و احساسی چی؟
این علم بر روی اتفاقات و پروسه هایی متمرکز است که در ذهن انسان مانند یک بازی کارآگاهی است که در آن دانشمندان بررسی می کنند که چگونه مغز و احساسات شما با هم کار می کنند تا به شما کمک کنند تصمیم بگیرید. آنها می خواهند بفهمند که چرا شما یک چیز را به جای دیگری انتخاب می کنید و چگونه مغز شما تصمیم می گیرد چه چیزی مهم تر است.
ایجاد فوریت: فروشندگان موفق می دانند که مغز ما برای پاسخگویی به فوریت ها آماده است. پیشنهادات با زمان محدود، فروش فلش یا عباراتی مانند "فعلا تا دیر نشده اقدام کنید!" احساس کمبود را تحریک می کند و احتمال تصمیم گیری و خرید سریع شما را افزایش می دهد. این به ترس مغز از دست دادن (FOMO) و میل به ارضای فوری کمک می کند.
جذابیت عاطفی: محرک های عاطفی ابزار قدرتمندی هستند. تبلیغ کنندگان اغلب محصولات خود را به احساسات مثبتی مانند شادی، موفقیت و عشق متصل می کنند. آنها ممکن است صحنههای دلانگیز خانوادهها را نشان دهند که از یک محصول لذت میبرند یا داستانی تکاندهنده تعریف میکنند که باعث میشود از لحاظ عاطفی احساس ارتباط داشته باشید. این کار نواحی مغزی مرتبط با احساسات را فعال می کند و بر تصمیم گیری شما تأثیر می گذارد.
لنگر انداختن و قیمت گذاری: آیا تا به حال محصولی را دیده اید که با عنوان "فقط 9.99 دلار" تبلیغ می شود. به جای 10 دلار؟ دلیلش این است که مغز ما اغلب روی اولین عددی که می بینیم لنگر می اندازد. به نظر می رسد یک معامله است، حتی اگر فقط یک پنی کمتر باشد. فروشندگان از این سوگیری شناختی استفاده میکنند تا شما را پایینتر از قیمت درک کنید و شانس خرید را افزایش دهید.
اثبات اجتماعی: انسان ها تمایل دارند از جمعیت پیروی کنند. فروشندگان با استفاده از اثبات اجتماعی، مانند نمایش تعداد افرادی که قبلاً یک محصول را خریداری کردهاند یا نشان دادن نظرات مثبت، از این موضوع استفاده میکنند. وقتی مغز شما می بیند که دیگران در حال انتخاب هستند، ناخودآگاه سیگنال می دهد که این گزینه ایمن و مطلوب است.
پاداش: فروشندگان برتر می دانند که مغز ما به دنبال پاداش است. آنها محصولات و استراتژیهای بازاریابی را طراحی میکنند که به مراکز لذت مغز نفوذ میکنند و در هنگام خرید، مواد شیمیایی ایجادکننده احساس خوب را آزاد میکنند. از برنامههای وفاداری گرفته تا تجربیات بازیسازیشده، با راهاندازی مسیرهای پاداش مغز شما را درگیر میکنند.
اصل کمیابی: در دسترس بودن محدود یک محصول می تواند باعث ایجاد تمایل شود. فروشندگان ممکن است از عباراتی مانند "فقط تعداد کمی باقی مانده!" یا "پیشنهاد انحصاری برای 100 مشتری اول!" این ترس مغز شما از از دست دادن محصول را فعال می کند و ارزش درک شده محصول را افزایش می دهد.
مطالعه بیشتر در مورد نحوه تحریک ذهن غریزی و احساسی افراد رو با مطالعه کتاب شاه کلید ارائه موفق نوشته اواران کلاف به خودتون میسپارم.
برکسی پوشیده نیست که چه در نگاه مدیریت در قالب رهبری و چه از بُعد بازاریابی در زمانی قرار گرفتیم که تنها کیفیت محصول مشخص کننده میزان استقبال و فروش ازش نیست بلکه فقط قسمتی از کار است.
بر اساس آماری که سایت Nielsen منتشر کرده 59 درصد از کاربران در هنگام خرید به برند هایی که از قبل با آنها آشنایی دارند رجوع میکنند.
تنها چیزی که لازمه اقدام برای یک قدم جلوتره و باور کنید رشد فردی نرخ بازگشت سرمایه فوق العاده ای براتون داره پس تا میتونید اطلاعات و تخصص خودتون رو در زمینه های مختلف فعالیتتون زیاد کنید تا به شکلی معجزه آسا تاثیرش در جریان درآمدیتون رو ببینید.
در آخر وام گرفته از مربی خوش نام کسب و کار ایران آقای مسیح جوادی با یک جمله اهمیت فعالیت های مربوط به عرضه و معرفی محصول/خدمت رو جهت جمع بندی با یک جمله یادآور میشم :
"طلا رو نصف قیمت هم بفروشی کسی خبر نداشته باشه ازت نمیخرن!"