خیلی خیلی زیادی قشنگ نشدهههه؟؟؟
پیش نوشت:
این اهنگ رو هم باهاش گوش بدید حال میده
پیش نوشت دوم:
اینو من ننوشتم یکی از دوستام نوشته که من اینجا بارگذاریش کردم**
موضوع : زمین خوردن از پله های مدرسه پیش چشم دوستان
دیدن صورت خندون بچها .. دستایی که دارن به تو اشاره میکنن... صورتایی که سمت تو چرخیده و همه دارن بهت زل میزنن . جالبه نه ؟
زمان وایساده بود . الان چی میشه ؟ بعدش چه جوری قراره جمعش کنم ؟ امکانش هست سوژه بچها بشم ؟ یعنی کسی میاد کمکم ؟ همه یادشون میره دیگه نه ؟ وایسااا قرار نیست با مخ بخورم زمین که !؟؟؟ این سوالات تو ذهنم معلق مونده بود . و بوممممم ! درسته . با مخ خوردم زمین و صدای بچها بلند شد. از هر لحاظ حس مزخرفی به حساب میومد . چشامو بستم . به این فکرکردم که این یک اتفاق عادیه و همیشه برای هرکس پیش میاد . سوالاتی که جوابی نداشتند مغزمو داغ کرده بود که صدای بچها من رو هوشیار کرد . جو بدی بود تا اینکه چیزی رو حس کردم . با سرعت چشامو باز کردم و دستی رو جلوی صورتم دیدم ... یعنی کی میتونست باشه ؟ معلم ؟ ... هرچیزی بود حس خوبی داشت . با سرعت صورتمو به سمت بالا گرفتم و به او نگاه کردم . نور افتاب روی موهاش می تابید و موهاش رو براق تر و خوش رنگ تر میکرد. صورتی خندون و قدی بلند . با انگشتر سبزی که واقعا بهش میومد ! عومم خب دستشو سفت گرفتم و از جام بلند شدم . صورتش همچنان خندون بود . باید چیکار میکردم ؟ لبخند میزدم ؟ یا میزدم زیر گریه ؟ مونده بودم چه ری اکشنی باید نشون بدم که دستمو سفت گرفت و شروع به دویدن کرد . واو .. جالب بود . حداقل از بین اون همه جمعیت خارج شدم . وارد کلاس شدیم و یک نفس عمیق کشیدم . دخترک بهم نگاه کرد ... از تو نگاهش میتونسم بفهمم که منتظر تشکر بود . تشکر کردم و دوباره با لبخند گوگولی ای کلشو تکون داد . واقعا از ته قلب حس خوشحالی و امنیت داشتم . بهم نگاه کرد و گفت : زنیکه زشت ! تعجب کردم اما خندم گرفت . اون از کلاس رفت اما هیچ وقت کارش از ذهنم بیرون نرفت !