نمیدونین چقدر دلم برای اینجا تنگ شده بود...
امروز خیلی دلم هوای ویرگولو کرده بود، بخصوص اینکه کلی حرف چرت و پرت و تنفر از خودم داشتم تا باهاتون به اشتراک بزارم =))
قشنگ ترن کاری که امروز کردم کلی نقاشی و نوشته روی دستم بود که بسیار دوستش دارم.
و البته بسیار اعصاب خودمو خورد کردم که چرا نمی تونم بهترین باشم و بعد اعصاب خودمو خورد کردم که چرا انقدر گیر میدم و بعد اعصاب خودمو خورد کردم که چرا انقدر اعصاب خودمو خورد میکنم و بعد زنگ زدم به دوستم و ااعصاب اونم خورد کردم که بفهمه چه دوست اعصاب خورد کنی گیرش افتاده که باید ارومش کنه.
ولی خب اونقدری خوش شانس هستم که دوست خوبی گیرم بیاد تا بتونه منو آروم کنه و تهش هم دو دقیقه منتظر بمونیم تا بفهمیم داره چه اتفاقی میوفته و باید تلفنو قطع کنیم D=
مثل معمولا خیلی نمیدونم چه خبره ولی خب اگه تا اینجا خوندین
نارنگییییییی
کلیک*
خوبه به یادگار می ماند =)