مدیران زمانی که نقش کوچ را نیز در سازمانهایشان برعهده دارند با چالشها و موانعی مواجه میشوند. برای بهرهبرداری کامل از کوچینگ در سازمانتان انتظار مواجهه با چالشهایی را داشته باشید و برای غلبه بر آنها با یکسری استراتژی هوشمندانه آماده باشید. در اینجا چهار مورد از رایجترین و مهمترین این چالشها را برمیشمریم.
نخستین چالش، زمان است، یعنی نداشتن وقت کافی؛ طبیعی است که بهعنوان یک مدیر، کوچینگ تنها کارتان نیست. دغدغهها و مشغلههای فراوانی روز کاری شما را شلوغ میکند. اما سر درگم نشوید!
به گزینههای خود فکر کنید، چه کارهایی هستند که میتوانید آنها را کنار بگذارید یا به دیگران واگذار کنید تا بتوانید چند ساعت در هفته برای جلسات کوچینگ رسمی کنار بگذارید؟ به محض اینکه چنین وقتی را مهیا کنید، میتوانید درباره دست و پا کردن وقتی برای کوچینگ غیررسمی هم
در تمام تعاملات خودمانی، برنامهریزی داشته باشید.
گزینه دیگر، این است که کسانی را کوچ کنید که از خود علاقه خالصانهای به رشد و توسعه نشان میدهند. اگر این، یک اقدام معمول در شرکت شما نباشد که رهبران با کارمندانشان به بحث راجع به برنامههای توسعه فردی بپردازند در اینصورت چنین چیزی را به کسانی ارائه کنید که علاقهای از خودشان نشان میدهند.
اولویتهایتان را بررسی کنید و در کنار بررسی اولویتهایتان فواید فوقالعادهای را که کوچینگ میتواند برای شما داشته باشد به یاد بیاورید. اگر روی وقت و انرژیتان سرمایهگذاری کنید درنهایت به سود شما خواهد بود.
دومین چالش، فقدان آموزش رسمی است؛ شاید برخی از مدیران فکر کنند بر مبنای تجاربی که با تیمهای ورزشی داشتهاند میدانند چطور کوچ کنند، اما کوچینگ تجاری موضوع متفاوتی است و باید مهارتهای مورد نیاز برای کوچینگ اثربخش را درک کنید و آنها را بهکار بگیرید
این کار همچنین باعث میشود تا بهعنوان چارچوبی برای افزایش میزان تاثیرتان، یک مدل کوچینگ ثابتشده را دنبال کنید، مربیگری را تمرین کنید، از دیگران بخواهید به شما بازخوردهای صادقانه دهند و به پالایش مهارتهایتان در طول زمان ادامه دهید.
مسیر یاد گرفتن برای مدیرانی که در نقش کوچ قرار میگیرند نقطه پایانی ندارد.
سومین چالش، جدا شدن یا انحراف از نقشهای رقابتی است؛ رهبران باید نقشهای زیادی بازی کنند: استراتژیست، مدیر، آیندهنگر، حلال مسائل و این تنها نوک کوه یخ است
قابل درک است که توجه شما به موارد بسیار زیادی در طول روز یا حتی برای یک ساعت جلب میشود، اما واقعیت این است که اگر میخواهید کوچینگ موفق و موثری داشته باشید باید کارمندی که روبروی شما نشسته است، احساس کند که توجه شما به وی معطوف است و قلباً علاقهمند به پیشرفت وی هستید و بر روی شغل او سرمایهگذاری کردهاید. در واقع همین ارتباط عاطفی و همین ایجاد اعتماد است که کوچینگ را بسیار ارزشمند میکند.
برای ایجاد این ارتباط باید منضبط باشید تا زمان را تنها به کارمندتان اختصاص دهید و توجهتان کاملا معطوف به وی باشد، حضور داشته باشید و کاملاً درگیر حال حاضر باشید و هر چیزی دیگری را که باعث تسخیر پهنای باند ذهنی شما میشود، مدیریت کنید. باید نسبت به فرایند متعهد باشید و به اعضای تیمتان ثابت کنید برای آنهاست که آنجا هستید.
چهارمین چالش، مقاومت از سوی کارمندان سرسخت است؛ گاهی اوقات برخی از اعضای تیم از رابطه کوچینگ استقبال نمیکنند. در چنین مواقعی از پس این کار بر آمدن، کار بسیار سختی است.
اگر چه از لحاظ منطقی، آنها باید متوجه شوندکه این یک فرصت عالی است تا در شغل و مسئولیتهایشان حرفهای شوند و جلو بیفتند ولی با این وجود، آنها این را درک نمیکنند یا برایشان اهمیتی ندارد و این برای یک مدیر بسیار ناامیدکننده است.
ولی اگر در چنین موقعیتی قرار داشته باشید چند ترفند وجود دارند که میتوانند به شما کمک کنند رو به جلو حرکت کنید:
تمام تلاشتان را بکنید تا رویکرد مثبت را حفظ کنید. اگر در پیش از شروع هر جلسه کوچینگ با یک رویکرد شکستخورده وارد شوید هرگز نمیتوانید شتاب ایجاد کنید. اینطور فرض کنید که میتوانید کمک کنید و اینکه آنچه که میگویید میتواند باعث ایجاد یک تمایز شود.
سعی کنید اصلا قضاوت نکنید. شاید کارمندی اثری منفی بر شما بگذارد یا اینکه از این طرف و آن طرف شرکت درباره رفتار سؤالبرانگیز او چیزهایی شنیده باشید. هدف شما بهعنوان یک کوچ، این است که اجازه ندهید بازخورد غیرمستقیم در قضاوت شما خللی ایجاد کند و تعهد و علاقهای را که به رشد و توسعه کارمندانتان دارید، مختل کند.
بنا را بر صداقت آنها بگذارید. همیشه فرض را بر این بگیرید که آنها نیت مثبتی دارند. اگر پیدا کردن گرایش خوشبینانه، جاهطلبانه باشد حداقل به دنبال گرایش خنثی باشید. وظیفه شما به عنوان یک کوچ این است که به دنبال بهترین ویژگی آنها بگردید و آن را توسعه دهید.
اگر با عینک منفی به آنها نگاه کنید نخواهید توانست این کار را بهصورت موثر انجام دهید.