ویرگول
ورودثبت نام
پیشگوی معبد دلفی
پیشگوی معبد دلفی
خواندن ۱۴ دقیقه·۱ سال پیش

امروز چه چیزهایی یاد گرفتم؟

یه سه شنبه ی دیگه... نمیدونم جدیدا چرا انقدر سه شنبه تو ذهنم بولد شده. هروقت که به اتفاقاتی که در طول روز برام رخ داده فکر میکنم، ماجراهای روزای سه شنبه یادم میاد. شاید بخاطر اینه که اوج فشار درسی تو روز سه شنبه ست. سه شنبه ها اینجوریه که یه هفته در میون، یه هفته دو زنگ شیمی داریم یه هفته دو زنگ فیزیک. این هفته نوبت شیمی بود. طبق معمول ساعت سه صبح با یه جون کندنی از خواب بیدار شدم و نشستم ده تا صفحه ی سوال باقی مونده از جزوه ی معلممون رو حل کردم آخه امروز امتحان شیمی از مبحث درصد خلوص و بازده درصدی داشتیم. خدا رو شکر کردم که امتحان فقط از مسائله. آخه یه ماه و نیم از سال گذشته، هنوز به ما کتاب شیمی یازدهم نرسیده و بخاطر همین، خوندن مباحث حفظی و مفهومی برامون مشکله. یه بار ده تا شیمی به زور گیرشون اومده بود آوردن سر کلاس همینطور رندوم چندتا شماره گفتن دادن. میدونستین من یه خرشانس بی لیاقتم؟ شماره کلاسی منم جزو کسایی بود که کتاب گیرشون میومد ولی من انقدر خر، احمق و کودنم که شمارم رو نمیدونستم و انقدر دست دست کردم که آخرش هیچی به من رسید! از این بی دست و پا بودنم متنفرم! یعنی دلم میخواد موهای خودم رو بکنم. هرچقدر هم به خودم دلداری میدم فایده نداره. خلاصه اولش میخواستم طوطی وار از رو سوالا بخونم و رد شم اما یادم اومد با روخوانی کردن، سوالا تو حافظه ی حفظی ثبت میشه ولی با حل کردن تو حافظه ی یادگیری. از اونجایی هم که عمل کردن به چیزی که یاد گرفتم از به یاد آوردن چیزی که حفظ کردم برام آسون تره، مثل بچه ی ادم نشستم دونه دونه، همه ی سوال ها رو حل کردم. وقتی دیدم عهه سوال ها مثل آبِ خوردنه و چقدر خوب می فهممشون انقدر خرکیف شدم که نگو.

کشف کردم وقتی آدم درسش رو خونده باشه و بره مدرسه خیلی روانش راحت تره تا اینکه به قول معلم ریاضیمون پاک پاک بیاد سرکلاس. اینجوری هم اعتماد به نفس میره بالا، هم سر کلاس پر انرژی و فعال تری و هم از خودت راضی که وظیفت رو انجام دادی. وقتی رسیدیم مدرسه من صف رو پیچوندم و جیم زدم به کتابخونه تا بقیه ی جزوم رو حل کنم. همینطور داشتم سوال ها رو واسه خودم جمع بندی میکردم که صدای داد و هوار مدیرمون رو از پشت مدرسه شنیدم. کتابخونه مون طبقه ی آخره و لای پنجره رو باز کردم ببینم چه خبره. مدیرمون با یکی از همسایه های مدرسه حسابی گرد و خاک کرده بودن. نمیدونم سر چی اما همسایه کلی فوش های ناجور و آبدار به مدیرمون داد.? مدیر هم فقط تهدید کرد که از طرف شکایت میکنه. هرچند مدیرمون این روزا تبدیل به چهره ی منفور مدرسه شده ولی بازم دلم براش سوخت.

برگه های امتحان پخش شد. چی؟؟؟ دوتا سوال بیشتر نیست که. ببینین واقعا زور داره. این همه درس بخونی، این همه تنش رو تحمل کنی، این همه تو ذهنت نکته های جورواجور نگه داری که تهش دوتا سوال ازت بیشتر نپرسن؟ اونم از قسمتی که انتظارش رو نداری؟ بخاطر دوتا دونه سوال؟ چی تر؟؟؟ اینا چیه دیگه چرا من هیچی از این سوالا نمیفهمم. نکنه این سوالا رو به زبون آدم فضایی ها نوشتن؟? قشنگ پنج دقیقه ی اول مغزم ارور داده بود. هنگ بودم کلا. این درحالی بود که ده دقیقه بیشتر وقت نداشتیم. در واقع سوال ها دوتا تست سخت کنکور بودن که باید به روش امتحان نهایی، کامل و تشریحی جوابشون رو به دست می آوردیم و هرکدوم دو نمره داشت. سوال اول رو هرچند طولانی بود و اعدادشم به شکل فجیعی زشت بودن، تونستم کامل حل کنم ولی از سوال دوم هفتاد و پنج صدم بیشتر نگرفتم:/ زنگ سوم، معلم شیمی شاکی اومد که« چرا وضع نمره هاتون انقدر افتضاحه؟ مگه امتحان دیگه ای هم داشتین؟ من بهتون دارم فشار میارم؟ بعدشم اذعان داشت که خودشم واقعا متاسفه. از خودش و شغلش متنفره که مجبوره به ما انقدر فشار وارد کنه. انقدر بهمون سخت بگیره که مشقت رو بنویس، درست رو بخون، واسه امتحان آماده باش. ولی تقصیر اون نیست. دو راه پیش روئه یا سخت بگیره یا کم کاری کنه. قطعا در حالت دوم خود معلم راحت تر خواهد بود اما در حالت اوله که به نفع دانش آموزه. گفت که ترجیح میده وظیفش رو به نحو احسنت انجام بده. میگفت حتی وقتی مامانم به دخترم میگه خانم دکتر آینده، اعتراض میکنم که مامان اینجوری نگو که خوشم نمیاد. دلم نمیخواد دخترم صبح تا شب دولا بشینه و سرش رو بکنه تو کتاب، مگه تهش چیه؟ بخاطر همین دلم برای شما هم میسوزه اما منم چاره ی دیگه ای دارم؟ شما بگین؟» انقدر از این بشر خوشم میاد وقتی انقدر با درک و شعوره.

اصلا خوشم میاد عکس بی ربط بزارم/ بعد جالب اینه پستم در مورد چیزاییه که تو مدرسه یاد گرفتم?
اصلا خوشم میاد عکس بی ربط بزارم/ بعد جالب اینه پستم در مورد چیزاییه که تو مدرسه یاد گرفتم?


همه ی معلم ها متفقن که کلاس ما، یعنی یازدهم تجربی کلاس عجیبیه. معلم ریاضی پارسال مون میگفت: «دانش آموزا وقتی میان رشته ی تجربی فکر میکنن از همین الان دیگه دکتر شدن. این موضوع در بین دانش آموزایی که سمپاد قبول میشن بد تره. فکر میکنن دیگه خدا شدن. غرورشون سر به فلک میکشه و واسه بیست و پنج صدم نمره میخوان همدیگه رو تیکه پاره کنن. بخاطر همین اوایل سال امتحاناتی ازشون میگیریم که خردشون کنه. غرورشون رو بشکنه و بهشون بفهمونه که هیچی نیستن.» اما...

پارسال که ما وارد مدرسه شدیم، اصلا اینطوری که ایشون میگفت و همه هم باهاش موافق بودن نبودیم؛ ما از قبل در هم شکسته بودیم، اون روحیه جنگندمون از قبل مرده بود و اون رفتارهای پر شیطنت و سرزنده ای که دانش آموزای همسن ما داشتن رو خیلی وقت بود چال کرده بودیم. نه واسه بیست و پنج صدم نمره خودمون رو دار میزدیم، نه غرور کاذب داشتیم که باعث بشه به سمت آسمون تیر بندازیم. شاید در باطن کلی استرس میکشیدیم اما در ظاهر هیچی بروز نمیدادیم. بخاطر همین همه از دیدن ما متعجب شده بودن. معاونمون میگفت:« شما کلاسی هستین که تک تک دانش آموزاش باهم از زمین تا آسمون متفاوتن، با عقاید و زندگی های متفاوت اما به شکل عجیبی یه دستین. باهم دیگه کنار میاین، تفاوت های همدیگه رو درک میکنین و بهم احترام میزارین. چیزی که ما ادم بزرگا به شدت در اون ضعیفیم» اون امتحانای لولوخره ای هم مختص اول سال نبود و هیچ وقت آسون تر نمیشد و نمیشه؛ فقط ما بهش عادت کردیم. البته هنوز مطمئن نیستیم که بهش عادت کرده باشیم. به هرحال کسی که از قبل شکسته رو مگه میشه چند بار دیگه بشکونی؟ خلاصه همه چیز امن و امان بود و ما بچه های مودب و با فرهنگ محبوب همه بودیم تا امسال. تا امسال که دهمی های مشنگِ نفرت انگیز و پر سر و صدا اومدن و مزاحم ما ماگِل های متمدن شدن! از همون اول مهر، صداشون تو کل مدرسه اکو میشد. هرجا گوش میکشیدی صدای شوخی ها، خنده ها و تیکه انداختن هاشون گوش رو خراش میداد. مدیر و معاونمون از این همه سرزندگی و شیطنت اینا ذوق میکردن و هی به ما سرکوفت میزدن. بچه های بدی نبودن اما همین که راه میرفتن و رنگ و اکلیل می پاشیدن به در و دیوار خاکستری مدرسه، ما را تو چشم همه خار کرده بود. همش به ما میگفتن از دهمی ها یاد بگیرید. یکم سرزنده باشید یکم فلان باشید یکم چنان باشید. یکی نیست ازشون بپرسه مگه ریز ریز شدن های متوالی وقت واسه چیز دیگه ای هم میزاره؟ خلاصه این دهمی های ما مثل گوسفند قربونی بودن که هی آب و علف تازه میزاشتن جلوشون و اینا هم به خیال خودشون تو خوشبختی داشتن غلت میزدن، غافل از قصاب که با ساتورش آمادست تا گردن از مو باریک ترشون رو با یه ضربه قطع کنه! بریم سر اصل مطلب. سه شنبه ی مذکور اینا امتحان فیزیک داشتن. آقای «ز» معلم پارسال ما بود و ذکر خیرشم زیاده. معلم خیلی خوبیه اما خب یکم پر توقع و سختگیره. هر وقتم سوال غیرمنطقی تو امتحان میده و یه کی اعتراض میکنه، دیالوگ معروفش اینه:« به هرحال تفاوت ها همینجا مشخص میشه! همینا فرق بیست و نوزده و نیم رو مشخص میکنه!» امسال آقای «ز» معلم دهمی هاست. سه شنبه دیدیم این دهمی ها برخلاف هر روز، ساکت و آروم یه گوشه ای نشستن و سخت مشغول فیزیکن. در واقع استرس ازشون تراوش میشد و التماس میکردن که بیایم براشون سوال هایی که بلد نیستن رو حل کنیم. سال بالایی های ما ماگل های بدجنسی برای ما بودن و همون اول کار ازمون زهر چشم گرفتن، ولی ما با سال پایینی های خودمون پدرکشتگی که نداریم بخاطر همین کمکشون کردیم. دیدیم بعد از امتحان هم صدایی ازشون در نمیاد. سرتون رو درد نیارم که امتحان های خردکننده شون شروع شده و اینا هم که انتظارش رو نداشتن بهشون شوک وارد شده بوده. اینطور که معلوم بود امتحان خیلی سختی ازشون گرفته. باید حال و روزشون رو ببینید. دل آدم براشون کباب میشه. یکی از دخترا انقدر گریه کرده بود که چشماش سرخِ سرخ بود فقط منتظر یه تلنگر بود که دوباره بزنه زیر گریه. شلوغ ترینشون یک کلام هم حرف نمیزد. بیچاره نمی تونست حرف بزنه. یکیشون هم که چون تمام شب رو بیدار مونده بود حالش بد شد و اومدن بردنش بیمارستان. اصلا به یه وضعی افتاده بودن. هنوزم همین وضع رو دارن. دیگه کمتر میخندن و بیشتر سرشون رو فرو میکنن توی کتاب هاشون. تبریک میگم فرایند ماگل شدن شروع شده، به دنیای ماگل ها خوش آمدید!


نصف زنگ آخر رو که فیزیک داشتیم، زمین شناسی اومد سر کلاس چون همیشه ی خدا عقبیم. قبل از اینکه درس رو شروع کنه گفت خب بیاین حرفای مثبت بزنیم. بچه ها هم بیمزه بازی درآوردن و چندتا جمله ی مخ زنی گفتن. معلم که دید آبی از اینا گرم نمیشه گفت بیاین در مورد فیلم و سریال حرف بزنیم و شما بهم معرفی کنین. شرط میبندم تو دفتر به معلما گفتن با بچه ها تک بعدی رفتار نکنین و در زمینه های دیگه هم باهاشون صحبت کنیم. چون هر معلمی میاد از استعدادهامون میپرسه و از اینجور حرفا. نمیدونم دهمی ها براشون بس نبود!؟ ولی معلم زمین شناسی مون خیلی باحاله. یه فیلم بازیه که نگو. از جنایی و فیلم هایی که در مورد طبیعت باشه خیلی خوشش میاد. پس معلومه واقعا به رشتش علاقه داره! از این آدم پوکراست که شوخی و جدیتش رو نمیشه تشخیص داد. یکی از بچه ها بهش گفت خانم از بس فیلم جنایی دیدین خودتون هم غیرقابل پیش بینی شدید. والا حق گفت! انقدر که بچه های کلاسمون فیلم و سریال دیده و کتاب خونده بودن من برگام ریخته بود. قشنگ بی ادعا نشستم سرجام. چرا من هرچی فیلم می بینم و کتاب میخونم انقدر زیاد نمیشه؟ ای بابا کاش گیرنده های حساس به نمره و امتحانم انقدر حساس بودن!


ای وای میخواستم در مورد چیزایی که امروز یاد گرفتم براتون بگم!

+ میدونستین طعم تندی در واقع طعم نیست؟ ما طعم ها رو با گیرنده های چشایی که روی زبونمون قرار دارن حس میکنیم. به زبون ساده این گیرنده ها متوجه اثر محرک میشن مثلا شوری. در اونها پیام عصبی تولید میشه وپیام توسط عصب حسی به مغز فرستاده میشه درنهایت مغز دریافت میکنه که همین الان مزه ی شور رو چشیده. گیرنده های چشایی ما پنج طعم رو تشخیص میدن: شوری، شیرینی، تلخی، ترشی، اومامی. همینطور که می بینین گیرنده ای برای تشخیص تندی نیست. از طرفی وقتی یه خوراکی تند رو به صورت یا دستتون بمالین احساس سوزش میکنید نه؟ آیا به این معنیه که پوست شما داره طعم حس میکنه؟ خیر. همینطور که گفتم تندی یک طعم نیست. درواقع خوراکی های تند ماده ی شیمیایی دارن که وقتی آزاد میشه به بخشی از بافت بدن آسیب میزنه. در حین آسیب نوع دیگری از گیرنده ها تحریک میشن. گیرنده های حساس به درد. در نتیجه سوزش یا هرچیزی که هنگام خوردن مواد تند در شما به وجود میاد چیزی جز درد نیست. در افرادی که به راحتی با تندی کنار میان، به این معنی نیست که درد کمتری بهشون وارد میشه یا اسیب کمتری می بینن؛ فقط در این افراد، عادت به وجود اومده و آستانه ی تحمل بالا رفته یا اینکه از این درد لذت می برن. میشه گفت افرادی که به تندی علاقه ی شدید دارند، به احتمال زیاد مازوخیسم هستن. مازوخیسم در معنای کلی یعنی خودآزاری.

اینوهمین سه شنبه، سرکلاس زیست یاد گرفتیم و برام جالب بود. یکی از بچه ها اومد در موردش کنفرانس داد. بین حرفاش هم به من اشاره کرد و گفت:« نسترن به من گفت که وقتی یه چیز تند میخورم هیچ طعم و لذتی حس نمیکنم فقط درد و سوزشه. خب این حرفش کاملا درسته و دلیل علمی داره» (من زیاد تندی رو دوست ندارم) در این بین به خودم افتخار کردم که جزوی از تحقیقات میدانیش بودم.?? یک خورده هم مور مورم شد آخه وقتی من با این دوستمون حرف میزدم یه جوری رفتار میکرد انگار حرفای من کوچکترین اهمیتی براش نداره ولی الان میدیدم قشنگ جز به جز حرفام رو ضبط کرده و بازگو میکرد. از اینکه به حرفام اهمیت داده بود احساس خوشحالی کردم. (ای خدا من همچین آدم اسکولیم که از کوچکترین توجه خوشحال میشم واقعا خاک عالم?)

سرکلاس فیزیک در مورد قفس فارادی یاد گرفتیم. در واقع قفس، استعاره از یه فضای بسته ی فلزی و رساناست. اگر فردی درون این فضا قرار داشته باشه و الکتریسیته به این قفس وارد بشه، در کمال تعجب آسیبی به فرد وارد نمیشه، حتی اگه با قفس در تماس باشه! میدان و بار الکتریکی این قفس صفره و نیروی الکتریسیته در سطح خارجی فلز یا جسم رسانا حرکت میکنه به همین دلیل برای فرد بیخطره. در نتیجه هنگامی که ساعقه میزنه، به فیزیک اعتماد کنین و خودتون رو از ماشین یا هواپیما پرت نکنید بیرون؛ چون این دو در این زمان مکان امنی برای شما هستن! آیا آب هم همچین خاصیتی داره؟ خیر. آب اصلا سطح داخلی و خارجی نداره و اگه در اون الکتریسیته ی قوی باشه، خیلی زود جزغاله میشید!

یکی از بحثامون سر کلاس در مورد این بود که این پسره واقعا چطور اعتماد کرده به فیزیک؟ معلممونم میگفت اگه هرکدوم از ما یه نفر به قابل اعتمادی فیزیک داشتیم تو زندگیمون الان خوشبخت بودیم!
یکی از بحثامون سر کلاس در مورد این بود که این پسره واقعا چطور اعتماد کرده به فیزیک؟ معلممونم میگفت اگه هرکدوم از ما یه نفر به قابل اعتمادی فیزیک داشتیم تو زندگیمون الان خوشبخت بودیم!


یکی از بچه ها سرکلاس یه سوال اسکولانه پرسید که یعنی اگه الان یه ساعقه بخوره به هلیکوپتری که الان داره رد میشه هیچیش نمیشه؟ معلممون گفت نه. بعد از یک مکث کوتاه گفت شاید دم و دستگاهش بسوزه. ماهم دیگه تا تهش رفتیم. خب اینکه سقوط میکنه. در دو حالت فرقی نمیکنه. طرف میمیره چه ساعقه بهش بخوره چه سقوط کنه! فیزیک ایا ما رو اسکول کرده ای؟ معلم هم گفت اجله دیگه اگه خواستی از یه راه جلوشو بگیری یه راه دیگه واسه خودش میسازه!??‍♀️

معلم فیزیکمونم خیلی باحاله. با طمانینه و ملیح حرف میزنه، خیلی خونسرده ولی معلومه از ایناست که اگه عصبانی شد دیگه حسابت با کرامت الکاتبینه. با بچه ها داشتیم مقایسه میکردیم معلم زمین شناسیمون قاتل زنجیره ای بهتری میشه یا معلم فیزیکمون؟ آخه هردوشون خیلی وایب قاتلا رو میدن. تازه نه هر قاتلی. از این سایکوپات های باهوش

آیا میدونستید نوشابه ی کاکتوس هم وجود داره؟ جلل الخالق! خودم سه شنبه فهمیدم. تا حالا خوردید؟ من از بوفه ی مدرسه مون گرفتم. طعم ژلاتین میداد. تازه میدونستین حلاله؟ چقدر سر این موضوع بچه ها مسخرم کردن:/

امروز فهمیدم که اگه آدم از یه موضوعی ناراحت شد، باید همون موقع رفعش کنه. نباید بزاره این ناراحتیه تبدیل به عقده بشه. اگه از فردی که ناراحتتون کرده بازخواست کنید که چرا این کار رو کرده، غرورتون خدشه دار نمیشه؛ در عوض یه خوره ی بزرگ رو از روح و روان خودتون جدا کردید. فکرکنم از بین تمام چیزایی که یاد گرفتم این مفید ترینش بود. توی یکی از زنگ تفریح ها معاونمون با یه لحنی که به نظر من بد اومد، سر یه موضوعی بهم گفت از تو که بعید نیست! حقیقتش خیلی ناراحت شدم و بهم برخورد. منظورش چی بود؟ مگه منو چطور آدمی می بینه که اینطوری میگه؟ زنگ کلاس شیمی تمام فکرم درگیر همین بود. اما بالاخره تصمیمم رو گرفتم که این خوره ی فکری رو نباید همراه خودم ببرم خونه پس رفتم و ناراحتیم رو بهش گفتم. همین که گفت منظور بدی نداشته و داشته شوخی میکرده راحت شدم و فکرم آزاد شد. یه موضوع دیگه هم پیش اومد که اگه بخوام بگم دیگه پست خیلی طولانی میشه:/ فقط بدونید اگه سوء تفاهم برطرف نمیشد رسما روانی میشدم!


معلم زمین شناسیمون به این موضوع اشاره کرد و گفت درست نیست. اورست انقدرها بلند نیست و این قوسی که می بینیم میتونه از لنز باشه! میدونستید یه سیاره ی زمین سان به اسم کپلر کشف شده که احتمال امکان حیات در اون زیاده؟

کم کم دارم میفهمم چرا سه شنبه ها رو خوب یادم میمونه. با اینکه روز طاقت فرساییه ولی کلی چیزای جالب یاد میگیریم توی این روز:)

مدرسهامتحانمایکل فارادیدانستنیشیمی
این من نیز/ منکر میشود مرا/ من کو؟/ مرا خبر نیست/ اگر مرا بینی/ سلام برسان...
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید