معرفی کتاب داس مرگ

داس مرگ، کتابی در ژانر علمی تخیلی نوشته نیل شوسترمن است. در ایران، این کتاب توسط انتشارات پرتقال منتشر شده که خود جای شگفتی دارد. چرا که سبک آن با کتاب هایی که معمولا پرتقال چاپ میکند فرق دارد. چون بیشترین مخاطبان نشر پرتقال از رده ی سنی کودک و نوجوان است، کتاب های آن اکثرا خیلی لطیف و به دور از خشونت هستند؛ اینگونه است که نهایتا اخر کتاب، شخصیت اصلی با استفاده از ویژگی های مثبت شخصیتی مثل شجاعت، فداکاری، دوستی، مهربانی و... آدم بده را شکست میدهد و همه چیز به خوبی و خوشی تمام میشود. سختی ها هیچ وقت باعث نمی شود او از مسیر درست خارج شود یا برای اهداف درست خود، از روش اشتباهی استفاده کند. خلاصه شخصیت اصلی برخلاف هر انسان دیگری در زمانِ مشکلاتِ طاقت فرسا، حتی یک ذره هم نیمه ی تاریک وجود خود را نشان نمی دهد! اما کتاب داس مرگ از این معیارها، متمایز و با سایر کتاب های پرتقال متفاوت بود. به طوری که بعد از مدت ها سپری کردن عمرم در میان کتاب های پرتقال، واقعا از خواندن آن کیف کردم.( با خودم گفتم ایول همینه!💪) از این رو آدم شگفت زده میشود که چطور پرتقال دست به همچین کاری زده و چنین کتاب خوبی را منتشر کرده است؟ البته ناگفته نماند پرتقال هرازگاهی از این کارها میکند و کتاب های این چنینی در جای خود زیاد دارد. خلاصه که در میان کتاب هایی که در بچگی میخواندم و کتاب های علمی تخیلی که خوانده ام، این کتاب یکی از بهترین هاست. از آن هایی است که می توان با خیال راحت ادعا کرد به درد هر سنی میخورد و چندین نکته ی مثبت دارد که حداقل یکی اش نظر مخاطب را جلب خواهد کرد.
(از اینکه کتاب های پرتقال هم بالاخره به رسمیت شناخته شدن و جزو کتاب های چالش کتابخوانی طاقچه قرار گرفتن، بسیار خرسندم)

احتمالا به واسطه ی بسیاری از آثار علمی تخیلی، با معنی آرمان شهر آشنایی و یا در مورد آن دید کلی داشته باشید. دنیایی در آینده که صد و هشتاد درجه با دنیای هم اکنون ما فرق دارد. خیلی پیشرفته است و زندگی در آن برای همه آسان تر. تغییرات آن، که ممکن است مثبت یا منفی باشد، به سختی در باور می گنجند. ممکن است این آرمان شهر، شهری در مریخ باشد که بالاخره انسان موفق به تاسیس آن شده و آنجا به وسیله ی دوستی با آدم فضایی ها خوشبخت است. یا ممکن است شهری باشد که در آن مردم با ماشین های پرنده رفت و آمد می کنند، ربات ها به نحواحسنت کارهای سخت آدم ها را انجام میدهند و خلاصه تکنولوژی خیلی پیشرفت کرده باشد... اما معنا و مفهوم دقیق آرمان شهر، «مدینه ی فاضله» است.


کتاب داس مرگ نیز مثل بسیاری از آثار علمی تخیلی از عنصر آرمان شهر برخوردار است. جهانی که در میان آرمان شهرهایی که تا به حال خلق شده، به مدینه ی فاضله نزدیک ترین است. چرا؟
چون شما قرار است پا به چنین آرمان شهری بگذارید: تکنولوژی بسیار پیشرفت کرده و علم توانسته تمام قله ها را فتح کند. همه ی خطراتی که روزی جامعه ی انسانی را تهدید میکرده اند، از بین رفته اند؛ گرسنگی، فقر، جرم و جنایت و جنگ همه ی این ها توسط انسان ها نابود شده اند و البته مرگ! دیگر مرگ معنایی ندارد و جاودانگی همه ی انسان ها تضمین شده است! هیچ کس فقیرِ فقیر نیست اما غنیِ غنی هم نیست! خیلی وقت است که مردم به کلماتی چون دادگاه، زندان و قتل، کلمات کهن می گویند! دیگر سیاستی نیست که بخواهد در پی آن جنگی رخ بدهد! کسی از بیماری های مادرزادی عذاب نمی کشد و هیچ کس در مواجه با حوادث غیرمنتظره جوان مرگ نمی شود. توانایی جدید و خاص بدن انسان ها، آن ها را در مواقع آسیب درمان میکند و اگر آسیب خیلی جدی بود مراکز احیا آماده اند تا شما را به زندگی برگردانند! پیرشدن و مرگ بر اثر کهولت سن، دیگر شوخی بیش نیست. زیرا می توانید به راحتی ورق را برگردانید و به هر سنی بروید که دلتان می خواهد! البته حواستان باشد که نمی توانید به قبل از بیست و یک سالگی برگردید!
قطعا این دنیای بی نقص و بدون محدودیت باید توسط یک نفر اداره بشود نه؟ کسی که برای نظارت برای انسان های نامیرا، توان فرابشری داشته باشد و به خوبی از پس کنترل این جهان بربیاید. نگران نباشید رهبری که دنبالش میگردید همین جاست! ابرتندر. یک هوش مصنوعی بسیار بسیار پیشرفته با حافظه ای نزدیک به بی نهایت. ای وای هوش مصنوعی؟ حتما قرار است دنیا را نابود بکند!؟ نه ذهنتان را از کلیشه ها دور کنید. ابرتندر ما عاشق انسان هاست. او باهوش است و ذهن والایی دارد. در واقع ابرتندر آنقدر عاقل و بالغ شده که در نقش والدینی مهربان دوست دارد به فرزندانش (انسان ها) کمک کند تا هرچه بیشتر آنها را اصلاح کند. او حضور مستقیم و فیزیکی در داستان ندارد؛ اما به عنوان دست های پشت پرده شخصیت تاثیرگذاری دارد. به نظر من او دوست داشتنی ترین هوش مصنوعی است که می توانید در دنیا پیدا کنید. البته در جلد یک، ما اثری از او حس نمیکنیم؛ حضور پررنگ او از جلد دو شروع میشود.
در این بین، وقتی شرایط جوره جور است، قطعا زاد و ولد انسان ها نیز سیر صعودی خوبی پیدا میکند. بچه های زیادی به دنیا می آیند، همه نامیرا اند و کسی در اثر مرگ طبیعی نمی میرد؛ در نتیجه جمعیت روز به روز فزونی می یابد. آیا زمین گنجایش این همه جمعیت را دارد؟ قطعا خیر. یکی از اولین مشکلاتی که نامیرایی رقم زد، همین بود. مرگ، انسان ها را متعادل میکرد و این تنها شامل تعداد و جمعیت شان نبود. با از بین رفتن مرگ تعادل بهم خورد. اینجاست که عنصر اصلی داستان ما به وجود می آید؛ داس مرگ. درست است که مرگ از بین رفته؛ اما این یک حقیقت است که هنوزم افرادی باید بمیرند. داس ها وظیفه ی کنترل جمعیت را برعهده دارند.آنها تنها کسانی هستند که می توانند یا اجازه دارند به تشخیص خود جان کسی را بگیرند. داس های بنیان گذار داس شهر را ساختند. حکومتی انسانی و جدا از ابرتندر. آن هم به بهانه ی اینکه درست است که همه ی زندگیمان افتاده دست یک هوش مصنوعی اما مرگ دیگر نه! اجازه نمی دهیم در آن دخالت کند! پس ابرتندر به هیچ وجه در کار داس ها دخالت نمیکند و برعکس. او فقط نظاره گر آنهاست.
یک داس فردی روشن و خردمند است. او مقام بالایی دارد؛ بالاتر از سایر انسان ها و حتی قانون! داس ها از روی لذت آدم نمی کشند. شاید سایر انسان ها به آنها احترام بگذارند؛ البته احترامی که حاصل از ترس است. ولی آنها نیز مانند سایرین احساس دارند. احساس تردید،غم،حسرت و عذاب از کار خود. این همان چیزی است که آنها را به هیولا تبدیل نمی کند. از نکات قوت کتاب همین است؛ شخصیت داس ها به خوبی چند بعدی طراحی شده و انسان را وادار میکند آنها را درک کند. داس ها نمی توانند عاشق بشوند و تشکیل خانواده بدهند. همچنین آنها نمی توانند یکدیگر را بکشند. آنها به گرفتن جان آدم ها، کشتن یا قتل نمی گویند. اسم این کار خوشه چینی است. هر داس روش خودش را برای انتخاب و خوشه چینی اشخاص دارد.
کل دارایی یک داس عبارت است از: ردا، انگشتر و دفتر خاطرات. هر ردا و رنگش درکی از صاحبش به دیگران میدهد. افراد با بوسیدن انگشتر داس، تا یک سال مصونیت از مرگ میگیرند. هر داس موظف است هر روز خاطرات خود را بنویسید.
با این توصیفات حتما فکر میکنید این آرمان شهر داستان ما باید بهشت برین باشد نه؟ جهان به نهایت تکامل خود رسیده. انسان به همه ی رازهای خود و علم دست پیدا کرده و دیگر چیزی نیست که بخواهد کشفش کند. دیگر هیچ کس از پیری و مرگ نمی ترسد و با وجود داس ها، تعادل جهان بهم نمیخورد. اما... حالا که معنای مرگ از بین رفته، در پی آن معنای زندگی هم از بین نمی رود؟ همانطور که گفتم مرگ انسان ها را متعادل میکند؛ نه تنها از نظر تعداد و جمعیت بلکه از نظر روحی. به فرد یاداوری میکند که باید انگیزه و امید داشته باشد تا قبل از مرگ به هدف خود برسد. باید زندگی کند و تا وقت است از زندگی لذت ببرد. اما زندگی بی نهایت به آدم می گوید:« حالا بشین سرجات وقت زیاد هست. اصلا میخوای پاشی که چی بشه؟ پا نشی هم دنیا تموم نمیشه.» خلاصه که جاودانگی به مرور، امید و انگیزه و لذت و هدف را از آدم میگیرد. البته من خودم اولش فکر میکردم چرا اینجوری شود؟ اتفاقا آدم یک عالمه وقت دارد که به گردش و سیاحت بپردازد؛ همه ی دنیا را بگردد. همه ی کتاب های دنیا را بخواند. همه ی زبان ها را یاد بگیرد. نوه و نتیجه و ندیده هایش را ببیند. مجبور نیست مثل چی از صبح تا شب کار کند یا به مدرسه برود. بعد به این فکر کردم:« خب همه ی این کارها رو بکنم که چی بشود؟ که از زندگی نامحدود لذت ببرم. ولی وقتی سختی و ارزشی نباشه لذتی هم نیست.» یعنی وقتی نامیرایی هدفی را بی ارزش کرد، رسیدن به آن هم خیری ندارد. تازه شاید وقت شد همه ی این کارها را در صدسال اول انجام داد؛ صده های بعدی چه؟ (فرض کنین همه ی همه ی کتاب های دنیا رو خوندید، حالا ده سال ده سال باید منتظر بمونید که یه کتاب جدید چاپ بشه😰😂)
خلاصه از بحث دور شدیم. آنجایی بودیم که این آرمان شهر نمی تواند بهشت برین باشد. به علاوه انسان علم را به تکامل رسانده و خطاهای انسانی را اصلاح کرده؛ اما آیا واقعا موفق شده است که ذات انسانی را نیز اصلاح کند؟ در داس مرگ میبینیم که ذات انسانی تنها تا دویست سال دوام می آورد. قدرت طلبی، حرص و طمع و فساد جزو همیشگی انسان است و به زودی آن را در داس شهر نیز خواهیم دید!
تا اینجا تنها در مورد طرح کلی مجموعه داس مرگ صحبت کردیم. برویم سراغ خود داستان.
داستان کتاب:
چه احساسی پیدا میکردید اگر داس مرگ زنگ خانه یتان را می زد و خود را برای شام مهمانتان میکرد؟ چه کار میکردید اگر در راه مدرسه به داس مرگی برمی خوردید که می خواهد برایش کاری انجام دهید؟ بدتر از آن اگر یک داس از شما خوشش بیاید و فکر کند پتانسیل این را دارید که کارآموزش شوید، فکر میکنید چه سرنوشتی در انتظارتان است؟
روئن و سیترا، شخصیت اصلی هایی که جلد یک بر آنها متمرکز است، دو نوجوان شانزده ساله هستند که در آرمان شهر داستان ما زندگی میکنند.
سیترا دختری با اراده، مغرور و با اعتماد به نفس است. او زود جوش است و در کنترل عصبانیتش مشکل دارد. در خانواده ای کم جمعیت، متشکل از والدین و برادرش زندگی میکند. اولین دیدارش با داس فارادی سرنوشت او را تغییر میدهد.
روئن شخصیتی واقع بین و منطقی دارد. باهوش است و زود مسائل را میگرید. در ضمن یکپارچه آقاست برای خودش. گاهی اوقات منطقی و انعطاف پذیر بودنش باعث میشود دل خواننده برایش بسوزد. او برخلاف سیترا در یک خانواده بسیار پر جمعیت به دنیا آمده. چه در خانواده و چه در مدرسه هیچ کس به او اهمیت نمیدهد. از این رو روئن به خودش میگوید کاهو؛ بی اهمیت ترین جزو یک ساندویچ.(آخی بچم☹️) داس فارادی سرنوشت او راهم تغییر میدهد.

داس فارادی طی اتفاقاتی با آن دو ملاقات میکند. او که وظیفه دارد برای خود کارآموزی بگیرد و جهت داس شدن او را تعلیم بدهد، هم روئن و هم سیترا را برای کارآموزی انتخاب میکند. این در صورتی است که هر داس فقط یک کارآموز را میتواند تعلیم بدهد پس در نهایت یکی برنده می شود و انگشتر میگیرد و دیگری به زندگی قبلیش بازمیگردد؛ اما آن دو نفر از این کار سر باز میزنند و حتی از آن نفرت دارند. داس فارادی به آنها میگوید که اتفاقا داس ها را از بین کسانی انتخاب میکنند که از این کار بدشان بیاید؛ کسی که از خوشه چینی لذت ببرد، تبدیل به هیولا میشود. در واقع فارادی آن دونفر را به دلیل ویژگی های شخصیتیشان انتخاب کرده که یکی از آنها اخلاق گرایی است. در نهایت هر دو آنها به دلایل خود قبول میکنند که کارآموز او بشوند. آنها باید انواع مبارزه، به وسیله ی انواع سلاح ها و انواع طریقه ی کشتار را یاد بگیرند. آنها همچنین شیوه ی سنتی که براساس اخلاق است را از داس فارادی یاد میگیرند. اما اوضاع به همین منوال، آرام نمی ماند. داس شهر دچار فساد شده. اتفاقاتی رخ میدهد که آن دو مجبور میشوند در مقابل هم بایستند. فارادی دست به کاری میزند که بار دیگر سرنوشت روئن و سیترا دست خوش تغییر می شود و از یکدیگر جدا می افتند. باید ببینیم سرنوشتی که برای سیترا رقم خورده بدتر است یا روئن؟
داس فارادی داسی شریف و درستکار است. او صد و هشتاد سال دارد و مورد احترام بقیه ی داس هاست. او به شیوه ی سنتی پایبند است. شخصیتی بیخیال و سازگار دارد.

شخصیت پردازی را به شخصه خیلی دوست داشتم. روئن و سیترا اولش شخصیت خمیری داشتند؛ بعد کم کم نویسنده آن ها را ورز داد و طی اتفاقات پرپیچ و خمی که برایشان افتاد، آن ها را مغز پخت کرد که این از نقاط قوت کتاب است. سیترا اصلا ضعیف نبود و روئن خفن ترین بود. داس فارادی شخصیت قابل احترام و شخصیت منفی ها، در خور یک شخصیت منفیِ درگیرکننده، روان پریش و توطئه گر بودند.😍
از همان اول عاشقانه ی کتاب مشخص بود؛ روئن و سیترا. هرچند اول روئن بود که عاشق شد و سیترا تا اواخرش به احساسش اعتراف نکرد، اما عاشقانه ی اعصاب خردکنی نبود. فقط حیف که از این عاشقانه در ادامه خیلی کم می بینیم.☹️ (نقش روئن هم تو جلدای بعدی کم میشه😒)
خود پرتقال ژانر را وحشت درج کرده؛ اما تنها چیزی که نبود، وحشت بود. شاید برای بچه ها کمی خشن باشد و نتوانند بار معنایی کتاب را به دوش بکشند، اما بازهم وحشتناک نبود. میتوان گفت هیجان انگیز بود؛ آن هم نه هر هیجان انگیزی. یک هیجان ناب. از آن ها که منتظری ببینی در یک موقعیت اضطراری شخصیت چه تصمیمی میگیرد و چگونه خودش را از این منجلاب نجات میدهد. هرچند ژانر کتاب فلسفه نیست اما نگاهی به موضوعات فلسفی نیز انداخته شده. معنای زندگی و مرگ و... در نتیجه با کتاب سطحی روبه رو نیستید و وقتی کم کم وارد عمقش شدید، متوجه میشوید. مخصوصا خاطرات داس کوری که خیلی دوستشون دارم.
پ.ن:
راستی این پست رو برای شرکت در چالش کتابخوانی شهریورماه منتشر کردم.😄
من سه جلدش رو خوندم و واقعا خفن بود. حدس زدن پایانش آسون نیست. پایان جلد دو انقدر خفن، حساس و دراماتیک بود که مو به تن آدم سیخ میشد.🌊
مطلبی دیگر از این نویسنده
خاطره بازی: موتور پرماجرایی که آرامش افسانه ای یک خانوداه را برهم زد!
مطلبی دیگر در همین موضوع
تقویم تاریخ : دومیلیون سال پیش در چنین روزی...
افزایش بازدید بر اساس علاقهمندیهای شما
کتابی با صفحات خالی